اصلاح طلبان پیشرو و بکارگیری مبانی لیبرالیسم برابریخواه در خدمت سوسیال دموکراسی ایرانی
گرچه خاستگاه این حقوق به عنوان نسل دوم حقوق بشر، بلوک چپ سابق است که از رشد آرمانهای سوسیالیستی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و پیدایش جنبش کارگری در اروپا سرچشمه گرفت، اما با بیانی دیگر میتوان آنها را ترجمه همان حقوقی دانست که در امتداد دیدگاه لیبرالهایی چون رالز نیز در شرایط خاص، مقدم بر آزادیهای بنیادین قرار میگیرند.
اعتمادآنلاین| سنت چپ مارکسیستی و سوسیالیستی در فضای روشنفکری و سیاسی ایران به قدری قوی و آشناست که مروری بر تاریخ چرایی و چگونگی دشنام شدن واژه لیبرال، اطاله کلام میشود. این واژهای بود که یک زمانی به راحتی ابزار حذف هر نیروی سیاسی در ایران میتوانست باشد. لیبرال مترادف با بی قیدی، خودخواهی و خودمحوری، طرفداری حداکثری از بیمسوولیتی و بیطرفی دولت کمینه، ذهنی و نسبی خواندن ارزش (به قول شاعر آمریکایی، رابرت فراست، لیبرال کسی است که نمیتواند در بحث طرف خودش را بگیرد) و بیتوجهی محض به روابط اجتماعی و ارزشها و هویتهای مشترک و نهفته در آن بود. یک موجود خودخواه و بی درد که اگر ضرر نداشته باشد، حتما بیفایده است. البته در تقویت این اتهامات اغراق شده، برخی مواضع و رفتار نیروهای موسوم به لیبرال هم طبعا بی تاثیر نبوده است، اما از جایی به بعد که زمختی و بیش از حد جدی گرفتن خود به دلیل چپروی چپها توی ذوق زد و بخش بزرگی از مردم نیاز به گونهای دیگر زندگی کردن و دیده شدن را احساس کردند، جا برای ارزش هایی باز شد که اگرچه اسمش نمیآمد اما به مرور به عنوان ارزشهای لیبرالی شناخته شدند. ارزش هایی چون آزادی، مدارا، حق بر خطا بودن، حوزه خصوصی، فردیت و از این قبیل.
ایران پس از جنگ، دموکراتیزاسیون یا لیبرالیزاسیون
سالهای پس از جنگ که 8 سال آن به دوره سازندگی و 8 سال بعدی به اصلاحات شناخته میشوند را اجمالا میتوان نیل به لیبرالی شدن جامعه و حکومت تعریف کرد. در 8 سال نخست، شاهد نوعی آزادسازی اقتصادی به همراه میزان کمتری آزادیهای اجتماعی و فرهنگی، در عین کنترل سفت و سخت سیاسی جامعه بودیم. مسالهای که باعث میشود برخی به جای لیبرالیزاسیون، عصر توسعه آمرانه را بامسماتر بدانند. 8 سال دوم با هدف دموکراتیزاسیون و توسعه سیاسی آغاز شد، اما در عمل و به جز دو سال اول، هرچه بیشتر تلاش شد، کمتر به اهداف سیاسی خود رسید. اما در زمینه لیبرالی شدن جامعه و تا حدی حکومت، اتفاقات کمی نیفتاد.
ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی، یکی از مسایل بحرانی و وخیم در موج سوم را به نقش اصلاحطلبان لیبرال و تثبیت نظام اقتدارگرایی که به لیبرالی شدن روی آوردند، ارتباط داده است. «اصلاح طلبان لیبرال که جای رهبران قشری ها را گرفته اند به واسطه هایی برای مرحله گذار بدل شدند و مدتی کوتاه در قدرت باقی می مانند.»
او ادامه میدهد: «اما گذار از اقتدارگرایی لیبرال شده گاهی به سوی جلو است و گاه به عقب برمیگردد. گشایش فضای باز محدود ممکن است توفیقات بیشتری برای تغییر ایجاد کند که نتیجه اش بیثباتی قیام و حتی طغیان و شورش باشد و این به نوبه خود چه بسا عکس العمل دموکراتیک برانگیزد و رهبران قشری را به جای رهبری هواخواه لیبرالی شدن بنشاند.»
هانتینگتون از نمونههایی چون گورباچف مثال میزند و از آنها را اصلاح طلبان لیبرالی میداند که خواستار تغییر بودند اما دلشان میخواست هم نظامی را که در اختیار دارند و هم آن بوروکراسی را که در آن عمر گذاشته و خدمت کرده بودند، حفظ کنند.
وی در نهایت میگوید: «هر کجا چنین کوششی به کار گرفته شد، اقدامات در جهت لیبرالی کردن آرزوی دموکراتیک شدن را در بعضی گروه ها برانگیخت و در گروههای دیگر اشتیاق به سرکوب و خفقان را. تجربه موج سوم به خوبی نشان میدهد که اقتدارگرایی لیبرال شده توازن مستحکمی ندارد. خانهی نیمه تمام، پابرجای نمیماند.»
آنچه هانتینگتون در تجارب موج سوم دموکراسی از لیبرالیزاسیونها میگوید، به نوعی در پی دوره اصلاحات در ایران هم رخ داد، اما ارزشهای لیبرالی نضج گرفته و تا حدی طرفدار پیدا کرده در بخش هایی از جامعه و حکومت، آثارش به جا ماند، تا جایی که علاوه بر آنچه هانتینگتون به عنوان واکنش نیروهای مخالف اصلاح پیشبینی کرده، به دلیل احساس نابرابری، واکنش دیگری از موضع عدالتخواهی و موج بازگشت به ارزشهای سوسیالیستی را در طیفهای مختلف و از جمله در بین برخی اصلاحطلبان موجب شد. خاصه آنکه در سال 84 این تلقی ایجاد شد که گفتمان پیروز در انتخابات آن سال، از کلیدواژههای سوسیالیستی و عدالتخواهانه بهره برده است و مشکلات اقتصادی و شکافهای طبقاتی و حس فراگیر تبعیض، توجه به ارزشهای چپ را دامن زد. هرچند خیلی زود معلوم شد که آنچه آمد، نه سوسیالیسم که پوپولیسم است و عملا به حس تحقیر و تبعیض و مشکلات اقتصادی مردم، بیش از همیشه دامن زد.
نقص حقوق مدنی و سیاسی
اگر اصلاحات را از منظر حقوقی نگاه کنیم، عمده توجهات آن به حقوق مدنی و سیاسی بوده است. این حقوق، آزادی انسان را در برابر نقض غیر موجه آن توسط قدرت دولتها حفاظت کرده و توانایی فرد را برای مشارکت در زندگی مدنی و سیاسی حکومت، بدون تبعیض یا سرکوب سیاسی تضمین میکنند.
حقوق مدنی به دنبال تضمین یکپارچگی فیزیکی و ذهنی مردمان، حق زندگی و امنیت، محافظت در برابر تبعیض بر مبنای نژاد، جنسیت، ملیت، رنگ پوست، قومیت، دین، یا ناتوانی جسمی است.
حقوق سیاسی هم به عدالت طبیعی در حقوق، مانند حقوق متهم، از جمله حق دادرسی منصفانه، تشریفات لازم، حق فرجامخواهی، حقوق مشارکت در جامعه مدنی و سیاست نظیر آزادی بیان، آزادی انجمن، حق تجمع، حق دادخواست، حق دفاع از خود، و حق رای میپردازد.
توجه به این ارزشها و تولید گفتمان مستمر و فراوان در این حوزه، حاصل توجه به ارزشهای لیبرالی در دوره اصلاحات بود. اما به نظر میرسید که جایی از کار میلنگد که نه در استیفای این حقوق اتفاق بارزی میافتد و نه همه مطالبات و نداشتنهای بخش بزرگی از جامعه، حتا در میان طرفداران اصلاحات را پوشش میدهد.
جوانههای لیبرالیسم چپ
در این اوضاع و احوال بود که توجه به اندیشههای جان رالز و شاگردان و شارحان و حتا منتقدان او در ایران نضج گرفت.
رالز فیلسوفی ایستاده در سمت چپ اندیشمندان لیبرال است که عدالت را به نحوی عمیق وارد گفتمان این جریان کرد و حتا الهامبخش بسیاری از جریانهای سوسیال دموکرات به خصوص در جوامع اروپایی شد.
او دو کتاب بسیار مهم و بزرگ نوشته است. یک نظریه عدالت (1971) و لیبرالیسم سیاسی (1993). او در یک نظریه عدالت که در آن عدالت را به مثابه انصاف میخواند، از وضعیت اولیهای به نام حجاب جهل یا پرده بیخبری سخن میگوید. او برای فهم این که چه وضعیتی منصفانه و عادلانه است، کلیدی طلایی دارد. این که فکر کنیم چه اصولی مورد انتخاب کسانی میبود اگر نمیدانستند چگونه از آن اصول متاثر خواهند شد. (تلیس، 2001)
بنابراین، رالز افرادی را تصور میکند که در وضعیتی اولیه در پرده بیخبری اصولی را انتخاب میکنند. «این آزمایشی ذهنی است. مقصود از آن کمک به ماست تا ببینیم چه اتفاقی میافتاد اگر افراد محروم از همه اطلاعاتی که ممکن بود آنها را از یکدیگر متمایز سازد، مثل اینکه آنها باهوشند یا کندذهن، مسلمانند یا ملحد، گردهم میآمدند و درباره اینکه میخواهند جامعه شان چگونه اداره شود تصمیم میگرفتند. از نظر رالز، عدالت را باید آن چیزی بدانیم که محتوای توافق و قراردادی فردی را شکل میداد، قراردادی نوشته شده به دست افراد محروم از هرگونه دانش که داشتنش قرارداد را غیرمنصفانه میکرد. ایده شهودی در اینجا پیوند میان انصاف و جهل است. اگر من ندانم که کدام تکه کیک به من خواهد رسید، نسبت به حالتی که این را بدانم، احتمال بیشتری دارد که منصفانه تقسیم کنم. محروم کردن افراد از اطلاعات تمایز دهنده بدان معناست که آنها به جای آنکه اجازه دهند این اطلاعات انتخاب اصول را به نفع خودشان جانبدارانه کند، اصولی منصفانه را انتخاب خواهند کرد.» (سویفت، 2001)
او به دنبال جامعهای است که ترکیب منصفانهای از همکاری میان شهروندان آزاد و برابر باشد. برای این منظور، او در ضمن حفظ پیشفرضِ حجابی از جهل که به منصف شدن افراد کمک میکند، استفاده از این توانایی را مستلزم مواردی چون آزادیها، فرصتها، قدرتها، درآمد و ثروت، و عزت نفس می داند که آنها را اصطلاحا «کالاهای اولیه» مینامد.
به گمان رالز، در چنین وضعیتی، آدمهای نهفته در حجاب جهل دو اصل را انتخاب میکنند:
هر شخصی باید نسبت به گستردهترین نظام کلی آزادی های بنیادین، حقوقی برابر داشته باشد. نظامی که با نظام آزادیهای مشابه برای همه سازگاری دارد.
نابرابری های اجتماعی و اقتصادی را باید به نحوی سامان داد که دو شرط را برآورند. یکی این که بیشترین منفعت را برای نابرخوردارترین ها داشته باشند. و دیگر این که به موقعیت ها و مقاماتی مربوط باشند که همگان فرصتهای برابر منصفانه ای برای دسترسی به آنها دارند.
اصل یکم، اصل آزادیهای بنیادین برابر است و بر اصل دوم که مربوط به نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است، اولویت دارد.
نقدهای زیادی بر این ایده رالز تاکنون مطرح شده، از جمله این که آیا افراد با فرض قرار گرفتن در وضعیت اولیه، واقعا این اصول را انتخاب میکنند یا خیر؟ و این که اساسا چنین فرضی تا چه اندازه محتمل است؟ در خود مکتوبات رالز البته برخی پاسخها به این پرسشها پیدا میشود و شاگردان او نیز تلاش او برای تدقیق آراء و نظریاتش را ادامه دادهاند. اما در این بین نکته مهمی در اندیشه خود رالز است که برای جوامع در حال توسعه همچون ایران، بسیار اساسی است و سمت و سوی متفاوتی به پیروان این نوع لیبرالیسم چپ Left Liberalism به تعبیر آلمانیها، یا لیبرالیسم مدرن Modern Liberalism به تعبیر آمریکاییها، یا لیبرالیسم جدید New Liberalism به تعبیر بریتانیاییها که به کلی متفاوت ازNeo-liberalism است، میدهد و حتا تمایز آنها را با سوسیال دموکراتهای متاخر تا حد زیادی سخت میکند.
شرط اولویت آزادی از منظر رالز
از نقدهای مطرح به رالز، اولویت دادن به آزادی است. منتقدان او در این که طرفهای قرارداد فرضی او راضی نیستند آزادیهای بنیادین خود را با منافع اقتصادی معاوضه کنند، تردید کردهاند. چه، او بسیار سختگیرانه به این اولویت پرداخته است. رالز هم متقابلا به ضرورت امکان و توانایی افراد برای شکل دادن، تجدیدنظر کردن و دنبال کردن دریافت خود از امر خیر متوسل شده و نیز به ضرورت آزادیهای بنیادین برای استفاده از این توانایی استناد کرده است. (سویفت، 2001)
در این جا مساله را روشنتر کنیم. مشخصا آیا افراد حاضرند در ازای منافع اقتصادی و دریافت پول، از آزادیهای بنیادین همچون آزادی بیان یا تشکیل اجتماع و تشکل محروم شوند؟ پاسخها احتمالاً بسته به وضعیت اقتصادی و معیشتی افراد، متفاوت خواهد بود. اگر انتخاب بین نیازهای اولیه همچون غذا باشد، احتمالا بر آن آزادیهای بنیادین همچون آزادی بیان مقدم خواهند شد. رالز در این جا پاسخی میدهد که برای جوامع در حال توسعه و با درصد بسیار بالای زیر خط فقر همچون شرایط امروز ایران، بسیار کلیدی است. او «صریحا اذعان می کند که بنا را بر این گذاشته که همه افراد بشر به آستانه مشخصی از رفاه اقتصادی رسیدهاند. تنها زمانی که به این آستانه برسیم، آزادی های بنیادین اولویت روشن خود را پیدا میکنند.» (سویفت، 2001)
با این پاسخ رالز که پاسخهای رادیکالتر و چپتری هم از جانب کسانی چون مایکل سندل پیدا کرد، خودترمیمی جهان لیبرالی را در پیوند بیشتری با موضوع عدالت قرار داد.
سندل تا جایی پیش میرود که غایت و هدف اخلاقی مورد نظرش، قبل از آنکه دستیابی به حقوق فردی باشد، معطوف به خیر عمومی میشود. اهمیت اخلاقی خیر عمومی برای سندل تا آنجاست که میگوید خیر عمومی باید تعیینکننده حقوق باشد. (شجاعیان، 1395)
با این نحو اهمیت یافتن اجتماع، جامعه و نیازهای اولیه بشر به عنوان اولویت بر آزادیهای بنیادین، دست لیبرالها در پرداختن به موضوع عدالت بازتر از پیش و به تعبیری، حتا بازتر از چپهایی شد که هنوز نمیتوان به نظریه روشن و گویایی درباره مساله عدالت در بینشان یافت.
حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی
در تعریف حقوقی از اصلاحات، گفته شد که تاکید این جریان همواره بر حقوق مدنی و سیاسی بوده است. گفتاری که در زمان نضج گرفتن خود، فرزند زمانه خویشتن بود، دردها و دغدغههای موجود در جامعه را به درستی شناخته بود و تاکید بر مصادیق این حقوق، به راحتی در جامعه هضم میشد و طرفدار مییافت.
اما همان طور که اشاره شد، با افزایش مشکلات اقتصادی و رشد شتابناک جمعیت زیر خط فقر و اهمیت یافتن نیازهایی مقدم بر آزادیهای بنیادین، توجه به مولفههای دیگری از حقوق بشر که تحت عنوان حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شناخته میشوند، اهمیت بیشتری یافت.
عمدهی این حقوق که همچون حقوق مدنی و سیاسی، میثاقنامه جهانی مستقل خود را دارد شامل حق کار، حق برخورداری از شرایط عادلانه و مناسب کار، حق تشکیل و الحاق به اتحادیه کارگری، حق تأمین اجتماعی از جمله حق بیمه اجتماعی، حمایت از خانواده، برخورداری از سطح مناسب و مطلوب در زندگی، برخورداری از سطح متناسبی از بهداشت جسمی و روانی، حق آموزش برای همه و حق مشارکت در زندگی فرهنگی، حق برخورداری از پیشرفت علوم و فنون، حق برخورداری از مزایای دستاوردهای فکری و هنری و از این قبیل میشود.
گرچه خاستگاه این حقوق به عنوان نسل دوم حقوق بشر، بلوک چپ سابق است که از رشد آرمانهای سوسیالیستی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و پیدایش جنبش کارگری در اروپا سرچشمه گرفت، اما با بیانی دیگر میتوان آنها را ترجمه همان حقوقی دانست که در امتداد دیدگاه لیبرالهایی چون رالز نیز در شرایط خاص، مقدم بر آزادیهای بنیادین قرار میگیرند.
نیروهای سیاسی در ایران که فعالیت خود را بر استیفای حقوق ملت و مشروطه کردن قدرت متمرکز کردهاند و اجمالا آنها را تحت عنوان اصلاحطلبی میتوان شناخت، دوره اصلاحگری خود را بر خلاف عقبه چپ و طرفداریشان از طبقه مستضعف، بر ارزشهای لیبرالی و حقوق مدنی و سیاسی که طرفداران عمده خود را در بین طبقه متوسط و فرادست دارد، بنا نهادند.
در بین این نیروها، طیفی مانند حزب کارگزاران که خود را لیبرال دموکرات معرفی کردهاند (و البته اخیرا در برخی نوشته اعضای آن، از لیبرال دموکرات عدول کرده و عنوان لیبرال تکنوکرات را بر خود گذاشتهاند، نک آگاهی نو)، با تعلق خاطر بیشتر به دوره سازندگی، از بین ارزشهای لیبرالی، تنها بر بازار آزاد تمرکز کردند تا جایی که از سوی منتقدانشان به اقتدارگرایی بازار، توسعهگرایی آمرانه و نئو لیبرالیسم متهم شدند. متاسفانه کمتوجهی این طیف به حقوق مدنی و سیاسی با خاستگاه لیبرالی، در لطمه و بدبینی به این گفتمان تاثیر مهمی داشت.
طیفی دیگر از اصلاحطلبان که فعالیتهای خود را بی آنکه اسمش را بیاورند، بر رسم ارزشهای مدنی و سیاسی لیبرالیسم بنا نهادند، و از قضا اگر جایی هم خواستند تا از عنوان یک مکتب سیاسی در توصیف خود کمک بگیرند، معمولا خود را سوسیال دموکرات نامیدند، به مرور وارد توجه بیش از پیش به حقوق اجتماعی اقتصادی و فرهنگی و مولفههایی چون فقر، حق آموزش رایگان و برابر، حق بیمه، اشتغال و از این قبیل شدهاند که هم در سنت لیبرالیسم اجتماعی تعریف میشود و هم در گفتمان سوسیال دموکراتهای اروپایی، به خصوص نسل متاخر آنها در کشورهای اسکاندیناوی برجسته است. اما اگر بخواهیم تاریخ سیاسی این جریان را از سال 1376 به این سو ملاک بگیریم، از آنجا که پایه خود را بر مفاهیم ارزشهای لیبرالی بنا نهادند و در زمین سیاست با آنها همبازی شدند، گردش گفتمانی اخیرشان را میتوان نوعی خودترمیمی لیبرال با توجه به زمینههای نظری فراوان در این نحله از اصلاحطلبان پیشرو تعریف کرد. نکاتی که به برخی از آنها به اجمال در این مقاله اشاره شد. از این منظر میتوان گفت اصلاحطلبان پیشرو، طیفی از چپهای لیبرال (لفت لیبرالیسم) تا سوسیال دموکراتها هستند که عملا بار ارزشهای اجتماعی لیبرالیسم اجتماعی را نیز به دوش کشیدهاند. اما از آنجا که عنوان سوسیال دموکرات، عنوان آشناتری برای اکثریت است و توضیح کمتری برای تبیینشان لازم میشود، معمولا خود را به این نام معرفی میکنند. اصلاحطلبانی سوسیالیست در حوزههای اجتماعی و اقتصادی با باورهای دموکرات و لیبرال در حوزههای مدنی و سیاسی که البته کار آسانی هم برای انتقال پیامهای تو در تو و پیچیده خود به جامعه ندارند.
دیدگاه تان را بنویسید