محمدرضا تاجیک، رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری در دولت اصلاحات:
از دردی که «آن دیگری» میکشد/ بیایید از بیتدبیریها در گذشته و حال چنان نقادانه و واقعبینانه سخن بگوییم که امکان تکرارشان در آینده نباشد/ کنشگران سیاسی باید پرسش از اینکه چگونه و چطور میتوانند زندگی خوبی داشته باشند، را به امری سیاسی تبدیل کنند/ بی
محمدرضا تاجیک در یاددداشتی نوشت: بیایید در این روزهای برفِ بدون بنفشه، فارغ از هرگونه گرایش و تمایل سیاسی و جناحی، از بیتدبیریها در گذشته و حال چنان نقادانه و واقعبینانه سخن بگوییم که امکان تکرارشان در آینده نباشد، و آینده در راه را چنان تدبیر کنیم که امکان استمرار زندگی بد نباشد.
اعتمادآنلاین| اتفاقات این روزهای خوزستان و ناآرامیهای این استان شرایط ویژهای را در فضای سیاسی و اجتماعی کشور به وجود آورده است. هر چند که بسیاری از بحثها درباره اتفاقات ناگوار امروز ایران و به طور خاص خوزستان از نظرگاههای مختلف مورد بحث قرار گرفته اما شاید بتوان نوع دیگری از نگاه جامعه ایران به این حوادث داشته باشیم.
محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه و رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری در دولت سیدمحمد خاتمی و مشاور سیاسی میرحسین موسوی در انتخابات 88، در یادداشتی این سوال را مطرح میکند که در شرایط رنج برای مردم این مرز و بوم آیا امکان تحقق زندگی خوب درون زندگی بد وجود دارد؟
متن کامل این یادداشت را در ادامه میخوانید.
***
آیا میتوان از آدمیانی که زندگی بر آنها تنگ گرفته، انتظار تلاش و مبارزه برای قابل زیستن کردنِ زندگی را داشت؟
یک
آیا اساسا در این شرایطی که در نزد بسیاری از انسانهای در رنجِ این مرز و بوم، زندگی از زندگی تهی شده، زیستن در بودن محو شده، و بودن نیز حوصله بودن و ماندن را از دست داده، امکان تحقق زندگی خوب درون زندگی بد وجود دارد؟ آیا در پرتو آموزههای جودیت باتلر، میتوان میل و اراده معطوف به «زندگی خوب درون زندگی بد» را بهمثابه نوعی مقاومت یا کنش سیاسی-اخلاقی فهم و تجربه کرد؟ آیا میتوان از آدمیانی که زندگی بر آنها تنگ گرفته و روح و روان و احساس و جسمشان را سخت آزرده است، و هر لحظه زیست و زیستنِ آنان را به خود مشغول کرده است، انتظار تلاش و مبارزه برای قابل زیستن کردنِ زندگی را داشت؟
«زیست-در-لحظه»؛ مجموعه روابط پیچیدهای که بدون آنها وجود نخواهیم داشت
دانا هاراوی، از ما میخواهد به نسبیتهای در همپیچیدهای فکر کنیم که زندگی جسمانی را شکل میدهند، و میافزاید، ما دیگر نیازی به اَشکال ایدهئال از بشر نداریم، در عوض، ما باید به مجموعه روابط پیچیدهای بپردازیم که بدون آنها وجود نخواهیم داشت: به «زیست-در-لحظه» یا زیست انضمامی انسانها.
در پرتو این گفته هاراوی میخواهم بگویم که امروز هر کنش و کنشگر سیاسی باید به بدن و زیستِ دیگری (دیگران) گشوده باشد، و میخواهم بگویم، کنشگران سیاسی امروز ما باید بیرون از خود حضور یابند، در محیط پیرامونشان کاوش و جهتیابی کنند، بهواسطه دیگران امتداد یابند، و حتی گاهی از دیدن رنجی که دیگران میکشند، از خود بیخود شوند. آنان باید پرسش از «بودن» و زیستن» و «زندهبودن» و «زندگیکردن» دیگران، و اینکه چگونه و چطور میتوانند زندگی خوبی داشته باشند، را به امری سیاسی تبدیل کنند. آنان باید سیاست و کنشورزی سیاسی خود را بر ابدان انسانها و زندگی انضمامی و در لحظه آنان متمرکز کنند و از حق و حقوق زندگی آنان سخن بگویند، و از رهگذر همین تمرکز و توجه به امور بهظاهر پیش-پا-افتاده و در گذر، با مساله سیاسی گستردهترِ عدالت و بیعدالتی درگیر شوند. آنان باید از توزیع نابرابر آسیبها و آسیبپذیریها و رنجها و سختیها، سخن بگویند، و پیرامون این «نابرابری» کنش و کنشگر جمعیای برای تمهید و تدبیر شرایط زیستن (نه بودن) دیگران سامان دهند.
کنشگران سیاسی باید کنشورزی سیاسی خود را معطوف به زیستپذیری برابر و جایگزینی «زیستنِ انسانی» بهجای «بودنِ حیوانی» کنند
به بیان دیگر، در این ناوضعیتی که زیستپذیری به شکل نابرابر و ناعادلانه توزیع شده است، آنان باید کنشورزی سیاسی خود را معطوف به زیستپذیری برابر و جایگزینی «زیستنِ انسانی» بهجای «بودنِ حیوانی» کنند. آنان باید بدانند زندگیای که زیست میکنند، پیشاپیش با شبکههای گستردهتری از زندگی دیگران در ارتباط است، و اگر با چنین شبکههایی پیوند نداشته باشند، عملاً نمیتوانند زندگی کنند یا به زندگی سیاسی خود معنا دهند. زندگی آنان به زندگیهایی وابسته است که مال آنان نیستند، پس، زیست آنان، بقای آنان، معنای وجودی آنان، کنشورزی آنان، به این معنای گستردهتر زندگی وابسته است که شامل زندگی ارگانیک، شرایط قابل زیستن، و شبکههای اجتماعی و انسانیای میشود که وابستگیِ متقابل آدمیان را تایید و پشتیبانی میکنند. تمام اینها، به آنان شکل میدهند، یعنی آنان همواره باید بخشی از حیات مشخصاً انسانی و اجتماعی و اقتصادی و احساس و روانی خود را واگذار کنند تا بتواند زندگی کنند، تا اصلاً انسان باقی بمانند، تا کنشگر باقی بمانند.
اگر بناست زندگی خوبی را هدایت کنم، این زندگی در کنار دیگران زیسته خواهد شد
همانطور که هگل میگوید، «من» که خود را ـ زندگی خود را ـ بهجا آورد و بازشناسد، همواره آن را در مقام زندگی دیگری تشخیص میدهد.... پس هرچند خودم هستم که بازشناسی خویشتن را بهاجرا درمیآورم، اما در حین فرایندی که من ایجاد میکنم، مجموعهای از هنجارهای اجتماعی بسط مییابند، که منشا جز به جز آنها درون من نیست، حتی بهرغم اینکه بدون آنها نمیتوانم به خودم فکر کنم. اگر بناست زندگی خوبی را هدایت کنم، این زندگی در کنار دیگران زیسته خواهد شد، زیستنی که بدون دیگران اصلا زندگی نیست. من هرگز این «من» که هستم را از دست نمیدهم؛ هرآنچه من هستم توسط پیوندم با دیگران تغییر خواهد کرد، زیرا وابستگی من به دیگری، و ظرفیت من برای وابستگی برای زندگی و فراتر از آن زندگی نیک ضروری هستند.
بیتدبیریها و بیعدالتیهایی که دیروز انبوه انبوه کشت شدهاند، امروز خرمن خرمن درو میشوند
دو
زندگی بسیاری از «دیگرانِ ایرانیِ» امروز، با بهرهای آزادانه از آدرنو، «چنان کجومعوج و ازشکلافتاده شده که هیچکس نمیتواند زندگی خوبی درون آن داشته باشد یا سرنوشتش را بهعنوان انسان محقق کند. در شرایط کنونی، حتی سادهترین درخواست برای زیستن و زندهبودن، لاجرم بسیاری را به وضعیت اعتراض و خشم و خشونت هدایت میکند. بیتدبیریها و نابرابریها و بیعدالتیها و ناجوردیدنها و کژکارکردهایی که دیروز انبوه انبوه کشت شدهاند، امروز خرمن خرمن (به شکل زندگی بد و خشم اعتراض) درو میشوند. امروز این زندگی بد، نه تنها ترجمان غم نان، که غم آب، برق، خاک، بیماری و مرگهای گلهای، نشست زمین، تخریب زیستمحیطی، ناهشیاری و ناکارآمدی تدبیرگران منزل جامعه، و جهانی ناهمخوان و ناهمساز، نیز هست. پنداری از منجنیق آسمان و زمین بلا میبارد و عرصه را برای زندگی مردمان هر روز تنگ و تنگتر و سخت و سختتر و بد و بدتر میکند.
کنشگران سیاسی باید در نقشِ تصویرگران و عاملان ایجاد زندگی خوب درون زندگی بد، ظاهر شوند
در این شرایط، کنشگران سیاسی و اجتماعی باید با شورش علیه درونِ همدست با وضع موجودِ خود، و خروج از فضای سوبژکتیو و خانه خیال و عدمی که در آن گرفتارند و لاجرم نیستها را هست و هستها را نیست میبینند، نه تنها در نقشِ نقاشان این «زندگی بد»، که در نقشِ تصویرگران و عاملان ایجاد زندگی خوب درون زندگی بد، ظاهر شوند. آنان باید خود را مهیای ورود فعالانه به عرصه کنشی کنند که با توده بدنها، رنجها، بودنها و زیستنهای دیگران رابطهای تنگاتنگ دارد، و در جستوجو مدام برای شیوههای کنشگری سیاسیای باشند که فراتر از امتناع از یک شیوه زندگی، فراتر از نقد منزه و بهداشتی، و فراتر از توصیههای اخلاقی و همدردیهای زبانی، هستند، و قادرند خواسته مردمانِ در رنج برای زندگی قابل زیستن، یا زندگی خوب پیش از مرگ را به نمایش و اجرا درآورند.
بسیاری از مردم جامعه امروز ما، نه تنها از «حیات مدنی» که از «حیات برهنه» محرومند
این گفتهها را گفتم تا بگویم بسیاری از مردم جامعه امروز ما، نه تنها از «حیات مدنی» (در بیان آگامبن)، که از «حیات برهنه» (باز در بیان آگامبن) محرومند، بلکه باد و مه و خورشید و فلک نیز، همه در قاب بیتدبیری تدبیرگران، در کار ساختن و پرداختن «زندگی بد» برای آنان شدهاند. در این شرایط، تنها آن جریان که در رنجی که «آن دیگران» میکشند، شریک است و لحظه به لحظه زندگی غیرقابل زیستن آنان را درک و تجربه میکند، و بر این اراده است تا «نگوید، عمل کند»، میتواند دوای محنتها و سختیها آنان باشد.
بیایید آینده در راه را چنان تدبیر کنیم که امکان استمرار زندگی بد نباشد
بیایید در این روزهای برفِ بدون بنفشه، فارغ از هرگونه گرایش و تمایل سیاسی و جناحی، از بیتدبیریها در گذشته و حال چنان نقادانه و واقعبینانه سخن بگوییم که امکان تکرارشان در آینده نباشد، و آینده در راه را چنان تدبیر کنیم که امکان استمرار زندگی بد نباشد.
دیدگاه تان را بنویسید