محمدرضا تاجیک، فعال سیاسی اصلاحطلب:
ایران در برهه کنونی به اصلاحطلبی شورشی نیازمند است؟/ اصلاحطلبی جریان و کنشی است بیوقفه علیه هرگونه تغییرستیزی مستبدانه و یا تغییرخواهی قدرتخواهانه/ «اصلاحطلبی شورشی»، جریان-گفتمانی است که خودآیینی امر سیاسی و سویه زیباشناختی و برابریطلبانه سیاست را
جریان اصلاحطلبی امروز نیز، برای گریز از دام توتالیتاریسم (درون و برون) باید گسستها، شقاقها، مغاکها و تفاوتها را در درون خود پذیرا باشد، و با امتناع و تخطی مستمر از خود، مجال اهلی و رامشدن و اسیر بت و دیکتاتور درون شدن را از خود بستاند.
اعتمادآنلاین| محمدرضا تاجیک، رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری در دولت اصلاحات با اشاره به شرایط جریان اصلاحات و نیازمندیهای امروز این جریان نوشت: آیا اصلاحطلبی نااهل یا شورشی همان جریان (گفتمانی) نیست که تاریخ اکنون و در راه انسانِ ایرانی سخت بدان نیازمند است؟ شاید، اما مراد ما دقیقا از این اصطلاح چه میتواند باشد و چرا آن را دارای چنین امکان و استعدادی میدانیم/نمیدانیم؟
به گزارش مشقنو، مشروح این یادداشت را در ادامه بخوانید:
یک
میخواهم در این شرایط فترت اصلاحطلبی که به گفته گرامشی قدیم در حال احتضار است و جدید امکان تولد ندارد، و نیز، در این شرایط تعلیق و تعطیل جریان اصلاحطلبی، با بهرهای آزادانه از اصطلاحات «دموکراسی نااهل» کلود لوفور و «دموکراسی شورشی» میگل ابنسور، به طرح نوع دیگری از اصلاحطلبی، یعنی «اصلاحطلبی شورشی» بپردازم و آن را به امکان و استعداد یک گفتمان آلترناتیو و هژمونیک برای تاریخ اکنون -و تاریخِ در راه- جامعه ایرانی بیارایم.
اما قبل از تقریر و تدوین چنین گفتمانی، بگذارید با رجوع به کتاب «دموکراسی علیه دولت» میگل ابنسور، تصویر و تعریفی از «دموکراسی شورشی» و خوشه توصیفات آن (در بیان ابنسور) حاصل کنیم، و سپس تلاش نماییم منظور خود از «اصلاحطلبی شورشی» را واضحتر -بهگونهای که امکان مترادف و اینهمانکردن آن با «اصلاحطلبی قهرآمیز» وجود نداشته باشد- به تعریف و تصویر بکشیم.
ابنسور در این کتاب مینویسد: ماکیاولی در فصل چهارم کتاب اول گفتارها بحث میکند که تضاد و اختلاف بود که روم را «آزاد و قدرتمند» ساخت. ماکیاولی حتی مدعی است که «قوانین نیکو» از آشوبهایی منبعث میگردند که ناشی از شقاق امیال میان آنهایی است که میل به سلطه دارند (بزرگان) و آنهایی که میل ندارند تحت سلطه قرار گیرند (عامه مردم). از این منظر، ماکیاولی تصورات کلیشهای متداول که حاکی از آن است که باید قلمرو سیاسی را بر اساس انضباط، وحدت و هماهنگی مشخص و تعریف کرد، به چالش میکشد.
بر حسب نظر ابنسور، ماکیاولی به ما یاد میدهد «انفصال و عدماتفاق به شرط امکان آزادی بدل میگردد، زیرا منفیت مردم میتواند میل بزرگان را لگام زند.» آن نوع انشقاقی که ماکیاولی در قلمرو سیاسی میبیند نه حادث است و نه موقت: این انشقاق ذاتی میدان سیاست است. جهت بیان قاطعانهتر قضایا میتوان گفت انشقاق همان چیزی است که هستی خود امر سیاسی، سرشت و ساخت هستیشناختیاش، را تقویم میکند. این آن چیزی است که لوفور، در شاهکارش در باب ماکیاولی، «شقاق آغازین امر اجتماعی» میخواند. بهزعم ابنسور، تفکر ماکیاولی برای ما فهمی عمیقتر در خصوص دلایلی فراهم میکند که چرا رژیمهای سیاسی مبتنی بر عدم سلطه بر مبنای تضاد و شقاق رشد میکنند و رونق مییابند.
ابنسور به تاثیر از مارکس، دموکراسی شورشی را به معنی شکلی از اشکال سیاسی نادولت که آزادی را از مجرای تضاد ایجاد میکند و به شقاق اجتماعی رخصت میدهد تا خویش را در قلمرو عمومی آشکار سازد، فهم میکند. نباید دموکراسی شورشی را با «دموکراسی تضادآمیز» conflictual democracy اشتباه گرفت. از منظر دومی، تضاد سیاسی درون محدودههای دولت درمیگیرد و هدف کسانی که درگیر «دموکراسی تضادآمیز» میشوند، بهکارگیری قدرت دولت است.
اما موقعیت و اهداف دموکراسی شورشی از اساس متفاوت است. از یک طرف، تضادی را که دموکراسی شورشی ایجاد میکند تنها میتوان بیرون از دولت و مصادیق مباحثه سیاسیای بنیان نهاد که دولت بدانها مشروعیت میبخشد (همانند پارلمان، صندوق رای، مناظرههای میان نامزدها و قسعلیهذا).
دموکراسی شورشی، بهعکس دموکراسی تضادآمیز، در خیابانها، در میادین و دقیقا هر آنجایی رخ میدهد که مردم با همدیگر برای پیکار علیه قدرت، جهت نیل به آزادی، برابری و همبستگی بیشتر گرد هم میآیند. آنگونه که ابنسور مینویسد، دموکراسی شورشی «ابایی از انقطاع و گسست ندارد» چرا که «دموکراسی شورشی از این شهود ناشی میشود که هیچ دموکراسی راستینی بدون فعالسازی مجدد تکانهای آنارشیک در کار نخواهد بود که نخست علیه تجلی کلاسیک آرخه -تواما بهمعنای آغاز و فرمان- یعنی دولت، به پا میخیزد».
در طرف دیگر، هدف دموکراسی شورشی ربودن قدرت دولت نیست، بلکه درست همانند کاری که کمون 1871 انجام داد -ابداع شکل سیاسی دیگری است که با خویش امکان رهایی را از سلطه سیاسی اقلیت برای عامه مردم به همراه آورد. برای دموکراسی شورشی، مسئله یافتن «رهبر» یا حزب سیاسی بهتر نیست، بلکه آفریدن شروط تحقق شیوهای است منحصربهفرد و فراگیر از فعالیت در قلمرو عمومی. در واقع، دموکراسی شورشی معرف تضاد «مداوم» با قدرت است.
بدین ترتیب، دموکراسی شورشی برای کسانی که آن را در عمل به کار میبندند کاری است پرزحمت و حتی طاقتفرسا و فرساینده. چنین است، زیرا زمان مختص دموکراسی شورشی، «وقفه میان دو شکل از دولت، است، آنگاه که رژیم کهن در حال جانکندن است و «اربابان سیاسی جدید» در حال برآمدن، هنوز موفق به تحمیل شهوت قدرت خویش نشدهاند. بنابراین، دموکراسی شورشی در دو جبهه علیه دولتگرایی مبارزه میکند: علیه حاکمان رو به زوال و علیه «حاکمان» جدید در حال عروج.
ابنسور الگوی نخستین چنین مبارزهای را در انقلاب فرانسه مییابد، هنگامی که تهیدستان پاریس علیه بقایای رژیم کهن و علیه شهوت قدرت در حال ظهور ژاکوبنها بعد از اعلام اولین جمهوری فرانسه دست به پیکار زدند. ابنسور همچنین خاطرنشان میسازد که خود ماهیت دموکراسی شورشی اوضاع سیاسی را دگرگون میکند: مسئله دیگر تغییر حاکمان یا طرح داعیه تفوق جامعه مدنی نیست. در دموکراسی شورشی ما همراهی اجتماع سیاسی را در مخالفت با دولت میبینیم. چنین اجتماعی از تظاهر دروغینی پرده برمیدارد که دولت بنا بر آن داعیه انحصارش را بر امر سیاسی مطرح میسازد و اجتماع مزبور به بسط و گسترش قلمرو امر ممکن در سیاست رخصت میدهد. به بیان دیگر، دموکراسی شورشی با «از تخت به زیر کشیدن دولت» است که امر سیاسی را علیه دولت علم میکند و مغاک، اغلب پنهان، میان امر سیاسی و دولت را میگشاید».
بنابراین، استفاده از اصطلاح «دموکراسی شورشی» بهمعنای بازشناسی این امر است که دموکراسی «در بادی امر نوعی عمل، یا حالتی از عاملیت سیاسی» است که برای خلق وضعیت عدمسلطه مبارزه میکند. نمیتوان این نوع خاص از عمل را به لحظهای خاص در زمان منحصر ساخت، بلکه با گذشت زمان ادامه مییابد و همواره آماده فوران است». با دموکراسی شورشی نوع جدیدی از پیوند اجتماعی پدیدار میشود. در واقع، پیوند سیاسی افقی و غیرقراردادی آن چیزی است که زمینه را برای باهمبودگی سیاسی عامه مردم تحت شرایط عدمسلطه فراهم میآورد.
اینجا میتوانیم آن چیزی را بازشناسی کنیم که نیکول لورو، انسانشناس سیاسی متخصص دوران باستان، تا حدودی به صورتی پاردوکسیکال، «پیوند شقاق» میخواند -به عبارتی، نوعی رابطه بیناانسانی که از بازشناسی صریح ماهیت انشقاقیافته اجتماعات سیاسی زاده شده است.
همانگونه که ابنسور مینویسد، یکی از اصلهای زیربنای قیام … جستجوی رابطهای سیاسی، جستجو برای قسمی پیوند سیاسی حیاتی، مشتاقانه و غیرسلسلهمراتبی است که از انضباط به دور باشد». در هنگامه انقلاب فرانسه سانکولوتهای پاریسی این نوع از پیوند را بهمنزله «بینظمی برادروار» میشناختند که معرف «قسمی پیوند سیاسی غیربازدارنده و برابریطلبانه» بود. این امر را باید در مقابل فهم ابنسور از توتالیتاریسم بهمنزله اقدام جهت براندازی پیوند اجتماعی قرار داد. دموکراسی شورشی مزبور برای تعمیق پیوندی اجتماعی تلاش میکند که بر تفاوت روشن، و حتی اساسی، میان توتالیتاریسم و دموکراسی تاکید میگذارد. (میگل ابنسور، دموکراسی علیه دولت؛ مارکس و لحظه ماکیاولین، ترجمه فواد حبیبی و امین کرمی، ققنوس، 1397)
دو
اکنون در پرتو آنچه از ابنسور آوردیم و آموختیم، بگذارید خطر کنیم و به طرح این پرسش بپردازیم که: آیا اصلاحطلبی نااهل یا شورشی همان جریان (گفتمانی) نیست که تاریخ اکنون و در راه انسانِ ایرانی سخت بدان نیازمند است؟ شاید، اما مراد ما دقیقا از این اصطلاح چه میتواند باشد و چرا آن را دارای چنین امکان و استعدادی میدانیم/نمیدانیم؟
چنانچه اصلاحطلبی را نه قسمی رژیم سیاسی، که نوعی عمل یا حالتی از عاملیت اجتماعی-سیاسی بدانیم که علامت مشخصه آن یورش نقادانه مستمر به «خود» و اشکال گوناگون سلطه و توتالیتاریسم (نه لزوما قدرت) است، یا با بیانی دیگر، آن را در قامت مبارزهای بیامان و مستمر میان قدرت حاکمِ معطوف به ایستایی و ثبات و تمامیتخواهی و حیاتِ زنده و در حال جوش و خروش دموس فرض کنیم، و یا آن را فراشدی بدانیم که دائم در حال ابداع خود است و مبتنی بر نوعی «بینظمی برادروار»، پیوند غیرسلطهآمیز، بدون محدودیت و بهلحاظ سیاسی برابریطلبانه است که در پی نهادینهسازی نوعی اجتماع سیاسی است که سد راه سلطه شود: نهادهایی که بیشتر نوعی ماتریس هستند تا چارچوب، و دربرگیرنده بعدی خیالی، مبتنی بر انتظار و پیشبینی، هستند که در خود توانش پدیدآوردن آداب و رسوم یا به بیانی دقیقتر، نگرشها و رفتارهایی سازگار با رهاییای دارند که از آن خبر میدهند، و یا آن را جریان/گفتمانی ناقد سلطه بدانیم که سیاست را بهمنزله قلمرو آزادی و رهایی فهم میکند، و خودآیینی امر سیاسی را به رسمیت میشناسد، در این حالت، کدامین وصف رساتر از «شورشی» میتواند اصلاحطلبی در راه را وصف کند؟
اما اصلاحطلبی شورشی همچون «دموکراسی نااهل» کلود لوفور، مبتنی بر اصل آنارشی نیست، و نیز، لزوما و ذاتا علیه دولت نیست، اگرچه در تحلیل نهایی، با این ایده ابنسور همسو است که: «در شرایط کنونی کنشگری سیاسی یا باید انتقادی، رادیکال، هموارهفعال و نفیکننده فرمالیسم محافظهکارانه دولت، و در نتیجه، شورشی باشد، یا اینکه به چیزی ضدخویش بدل خواهد شد.» به عبارت دیگر، کنشگر سیاسی خود به نقابی تبدیل میشود که توسط آن قدرتهای توتالیتر و سلطهگر میتوانند در عین حال خود را دموکراتیک هم بنامند.
اصلاحطلبی شورشی، نه شکلی از حکومت است که به الیگارشی اجازه دهد به نام مردم حاکمیت داشته باشد، نه شکلی از جامعه است که قدرت کالا آن را ساماندهی کند. اصلاحطلبی جریان و کنشی است بیوقفه علیه هرگونه تغییرستیزی مستبدانه و یا تغییرخواهی قدرتخواهانه. «اصلاحطلبی شورشی»، جریان/گفتمانی است که خودآیینی امر سیاسی و سویه زیباشناختی و برابریطلبانه سیاست را بهرسمیت میشناسد، و جریانی است همواره برخودشورنده: موجی است که آرامش آن در عدم آن است.
بهعنوان کلام آخر، اگر دوران مدرن به قول «اسلاوی ژیژک» اساساً چیزی نیست جز گسستها، انشقاقها و مغاکها در دل آنچه که پیشتر یکپارچه، منسجم، واحد، همگانی و… تلقی میشد، اگر سوژه فردی و جمعی جدید سیاسی هم فاقد همسانسازی، انسجامگرایی و یکپارچگیای است، و اگر هر نوع تلاش برای از بین بردن این انشقاقها و گسستها ره به «توتالیتاریسم» و تمامیتخواهی میبرد، جریان اصلاحطلبی امروز نیز، برای گریز از دام توتالیتاریسم (درون و برون) باید گسستها، شقاقها، مغاکها و تفاوتها را در درون خود پذیرا باشد، و با امتناع و تخطی مستمر از خود، مجال اهلی و رامشدن و اسیر بت و دیکتاتور درون شدن را از خود بستاند.
تکانه پیشبرنده این جریان شورشی ارادهای است معطوف به زندگی، تقلای برساختن فلسفهای نو برای زندگی، و فراخوانی برای غلبه بر محدودیتهای امر ممکن در زندگی فردی و جمعی.
دیدگاه تان را بنویسید