احمد زیدآبادی، تحلیلگر مسائل سیاسی:
فرهنگ مبارزه سیاسی در ایرانِ معاصر بر بنایی کج استوار شده است
احمد زیدآبادی نوشت: فرهنگ مبارزه سیاسی در ایرانِ معاصر بر بنایی کج استوار شده است. در این فرهنگ، فرد مبارز، آدم عصبی و بیباکی است که در برخوردش با آنچه که در ایدئولوژی یا مرامش به عنوان امر منفی تعریف شده است، تهاجمی و بیملاحظه رفتار میکند. گویی هر چه این بیملاحظگی و تهاجم شدیدتر و خطر مترتب بر آن سهمگینتر باشد، فرد مبارزتر است!
احمد زیدآبادی، تحلیلگر مسائل سیاسی در یادداشتی با عنوان «فرهنگ مبارزه و خشونت» در روزنامه اعتماد نوشت: در 12 بهمن سال 88 بیهیچ دلیل و عذر و بهانهای، مرا از بند 350 زندان اوین با دست و پای زنجیرشده به هم، به زندان گوهردشت کرج منتقل کردند و در آنجا در بندِ محکومان عادی و عمدتا محکوم به قصاص و اعدام، جای دادند.
چندی نگذشت که زندانیان عادی تعجبشان از رفتارم را فاش کردند و با اشاره به برخی تجربههای خود در طول زندانشان گفتند: «تو دیگر چه نوع زندانی سیاسی هستی؟ آرام و مودب و متین برخورد میکنی، به همه حتی مسوولان زندان احترام میگذاری و آنها هم به تو احترام میگذارند. امکاناتی بیش از دیگر زندانیان طلب نمیکنی و خودت را نسبت به ما تافته جدابافتهای نمیدانی، در حالی که ما تصور میکردیم هر کدام از این مسوولان زندان که وارد بند میشوند، آنها را به باد فحش و فضیحت بگیری، مگر همینها این بلا را سرت نیاوردهاند؟......»
توضیح دادم که تصورشان از فرد سیاسی که به زندان میافتد به کلی اشتباه است. فرد سیاسی آدمی پرخاشجو و بیمنطق و بیادب نیست. درست برعکس، اهل فکر و تأمل و سنجش و بحث و استدلال و احترام است. در شعاع پیرامونی خود فضایی از آرامش روانی و احترامِ متقابل ایجاد میکند، قوّتش به زور بازو و حجم حنجرهاش نیست، به دانش و مدنیت و قدرت اقناع و استدلالش است و دیگران را تحتتاثیر منش و رفتار خود قرار میدهد. از شجاعت بیبهره نیست اما آن را به جای صحیحش خرج میکند و نیازی به نمایش تهور ندارد.
برداشت آنها از آدم سیاسی به واقع تجربه کوچک خودشان گویا از چند زندانی امنیتی گمنام بود که خود را زندانی سیاسی معرفی کرده بودند. این مساله اما سبب شد که در زندان در این باره سخت بیندیشم و تجربهها و مطالعاتم در این زمینه را مورد بازاندیشی قرار دهم.
نتیجهای که از این تأملات گرفتم، این بود که فرهنگ مبارزه سیاسی در ایرانِ معاصر بر بنایی کج استوار شده است. در این فرهنگ، فرد مبارز، آدم عصبی و بیباکی است که در برخوردش با آنچه که در ایدئولوژی یا مرامش به عنوان امر منفی یا مشکل تعریف شده است، تهاجمی و بیملاحظه رفتار میکند و خود و دیگران را به خطر میاندازد. گویی هر چه این بیملاحظگی و تهاجم شدیدتر و خطر مترتب بر آن سهمگینتر باشد، فرد مبارزتر است!
بنابراین، در این زمینه بهطور اعلام نشده، مسابقهای به راه میافتد که جز زیان و خسران، چیز دیگری عاید آن افراد و خانوادهشان و جامعه نمیکند. متاسفانه این فقط مختص خودِ گروههای اصطلاحا مبارز نیست، بخش بزرگی از جامعه نیز همین شیوه را از فرد مبارز میپسندد و طلب میکند. بسیاری از مبارزان فرهیخته و اهل فکر و تامل به ویژه زندهیاد عزتالله سحابی در خاطرات خود کوشیدهاند تا با اشاره به تجربههایشان به خصوص در زندان، به آیندگان هشدار دهند و آنان را از تکرار این رفتار باز دارند.
این رفتار اما در فرهنگ مبارزه در ایران نهادینه شده و بنیه ذهنی قدرتمندی در جامعه پیدا کرده است. به سادگی قابل تغییر نیست و نوعی قدسیت کاذب یافته است. از طرفی این فرهنگ مثل دامی به پای جامعه ما پیچیده و توان تعامل منطقی با مشکلات و مسببان آنها را از ما گرفته و حتی از کوشش برای کسب مهارتهای مذاکره و تفاهم و توافق، اغلب ما را بازداشته است.
بیش از یک قرن است ما در حال تکرار این تجربهایم و خود را گرفتار کردهایم. کسی جرات مقابله با این فرهنگ را ندارد که جای خود، بلکه حتی آدمهای دور از صحنه مبارزه، با برساختن کارنامهای از برخی طعنههای احتمالی و بدونِ خطرشان با اصحاب حاشیهای قدرت، میکوشند خود را در راس مبارزه و مصداق کامل فرد مبارز نشان دهند! راه عبور از این معضل، ترویج فرهنگ مبارزه غیرخشونتآمیز است، اما کیست که از تهمتها و هتاکیها نهراسد و در این زمینه یاری و کمک رساند؟
به قول اقبال لاهوری: پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟
دیدگاه تان را بنویسید