عباس عبدی:
پذیرش ارزشهای دینی با زور و اجبار قانون شدنی نیست
عباس عبدی نوشت: شکی نیست که پذیرش ارزشهای دینی با زور و اجبار قانون شدنی نیست. نه تنها این هدف محقق نمیشود، بلکه اثر منفی دارد.
عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «جایگاه دین» در روزنامه اعتماد نوشت: جایگاه اسلام در ایران در طول قرون بسیار برجسته بوده است، بهطوری که تاریخ و فرهنگ و ادبیات و سیاست ایران در این ۱۴ قرن بدون توجه به این عامل مهم قابل تحلیل و فهم نیست. این موضوع از دوران صفویه شکل دیگری پیدا کرد و در انقلاب مشروطه نیز دچار تحولی متناقض و جدید شد، و قوت آن در انقلاب اسلامی اوج گرفت. ولی آنچه که در این میان جالب است، در چند دهه اخیر روند فرود آن آغاز شده، ابتدا با شیب اندک و در سالهای اخیر با شیب تند. نکته جالب این است که مطابق تحلیلهای کلاسیک توسعه و جامعهشناسی؛ در ایران انتظار میرفت که در قرن ۲۰ رو به افول میرفت، و این گزارهای قطعی مینمود، ولی واقعیت برخلاف آن شد.
البته این پدیده منحصر به ایران نبود، شاید در ایران شدیدتر بود، ولی در جوامع دیگر و حتی در جوامع غربی نیز نشانههایی از این بازگشت به دین دیده میشد، که علل و عوامل همه آنها یکسان نبود. بگذریم. آنچه که در مورد ایران میتوان یا میباید گفت این است که علت افول اخیر چیست؟ هر چند به لحاظ رسمی حکومت علاقهای به پذیرش این امر بدیهی ندارد، زیرا آن را مترادف شکست خود میداند، ولی عدم پذیرش واقعیت، آن را تغییر نمیدهد، اتفاقاً اگر امروز پذیرفته شود، راه برای انجام اقدامات سازنده و جلوگیری از تشدید افول وجود دارد، در غیر این صورت و به قول امام علی؛ فرصتها چون ابر میگذرند. ابتدا باید پرسید که آیا شواهدی در اثبات این ادعا وجود دارد؟ چه شاهدی بهتر از اینکه رضایت برای سنجش رسمی آن داده نمیشود.
آمار و مشاهدات رو به افول از حضور در مساجد، روزه گرفتن، و شواهد از پرداخت کمتر خمس و سهم، علایم مستقیم این ادعا هستند، البته برخی افراد در رد این به آمار و شواهد دیگر از جمله مناسک مذهبی ارجاع میدهند، مثل پیادهروی اربعین، یا زیارتهای مشهد و جمکران و... البته میدانیم که اینها حواشی دینداری است و نه اصل آن، به همین علت هم به جز حج، حتی مشابه هیچ کدام از این رفتارها در صدر اسلام نبوده است.
اگر بخواهیم درباره میزان تحول دینداری مردم اظهارنظر کنیم باید شاخصهای دقیقتری پیدا کرد که از یک سو سنجیدنی باشد و از سوی دیگر معتبر و معرف باشد. بهترین راه پرسیدن از خود مردم و نیز اندازهگیری برخی از رفتارهای معرف دینداری مثل عبادات پیشگفته در فروع دین و نیز کیفیت التزام به وجوه اخلاقی دین مثل پرهیز از محرمات از قبیل دروغ، غیبت و... و اجرای مکارم اخلاقی است که طبعا در صورت اجازه آمار و اطلاعات آن قابل تهیه است.
یکی از شاخصهای مناسب، نامگذاری کودکان است. روند تحولات نامگذاری به خوبی توانسته است تحولات گرایش به مذهب را نشان دهد، در گذشته، همواره اسامی پرکاربرد اسامی مذهبی بودند، بهطور متعارف حداقل ۲۰ نام پرکاربردتر میان پسران نامهای مذهبی بودند. این نسبت در مورد نامهای دختران کمتر بود ولی همچنان زیاد بود. تحولات در فرهنگ نامگذاری از تهران آغاز و با چند سال فاصله به سایر مناطق کشور میرسد. در آخرین آماری که از این ویژگی فرهنگی منتشر شده است، نه تنها شاهد چنین وضعی نیستیم بلکه تغییرات زیادی کرده است. آمار رسمی نشان میدهد که پنج نام اول که بیشترین کاربرد را دارند در استان تهران و در ۹ ماه ابتدای سال ۱۴۰۱ به ترتیب برای پسران عبارتند از: امیرعلی، آراد، شاهان، علی و آیهان و برای دختران؛ نورا، ماهین، فاطمه، هانا و رُستا. اینها یعنی کل ماجرا تغییر کرده و اتفاقا در ۱۰ سال اخیر شدت تغییرات نیز بالا بوده است.
این امر تبعات خطرناکی برای جامعه ایران دارد. زیرا وجود حکومت به نام دین و تقابل آن با ارزشهای مورد پسند مردم، جامعه را به سوی قطبی شدن سوق میدهد و این خطرناک است، زیرا تحولات را از مسیر سازنده و تفاهمی و عقلایی خارج کرده و وارد عرصه احساسات و تقابل و تخریبی میکند.
امروز نیز شاهد آن هستیم که بار این تقابل به مساله حجاب و پوشش زنان منتقل شده است. تردیدی نیست که سرانجام این تقابل به زیان دین و فرهنگ غنی دینی در جامعه است. جوامع مشابه ایران که چنین تقابلی را تجربه نمیکنند، وضعیت دینی بسیار بهتری دارند، ولی در ایران به علت چنین تقابلی، ارزشها و رفتارهای دینی در حال ریزش است. شکی نیست که پذیرش ارزشهای دینی با زور و اجبار قانون شدنی نیست. نه تنها این هدف محقق نمیشود، بلکه اثر منفی دارد. اگر سرقت و قتل در قانون منع شده و برایش مجازات تعیین گردیده به این علت نیست که دین آن را حرام کرده است، بلکه این فعل جرم است، چون نظم اجتماعی را به هم میزند و عرف عقلا در مورد جرم بودن آنها اتفاق نظر دارند، لذا همه مقررات و قوانین نیز باید از همین زاویه تصویب شود.
چرا گرایش به دین چنین شده است؟ در یادداشت دیگری به آن خواهم پرداخت.
دیدگاه تان را بنویسید