توصیه جالب محمدعلی اسلامی ندوشن به عطاالله مهاجرانی برای جلسه استیضاحش چه بود؟
سیدعطاالله مهاجرانی نوشت: در ماجرای استیضاح با او مشورت کردم.گفت: «برای رای آوردن تلاش نکن، ببین چه سخنی به یادگار میماند، وزیران میآیند و میروند، البته خوشحال میشوم که وزیر بمانی، اما ببین چه چیزی بزرگتر از وزارت است! برای مجلس نمایندگان صحبت نکن، برای مجلس مردمان و ساحت سخن صحبت کن!»
«والایی محمدعلی اسلامی ندوشن ...» عنوان یادداشت سید عطاءالله مهاجرانی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده: وقتی شنیدم که بعد از درنگی یک و نیم ساله قرار است، پیکر دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن از کانادا به ایران منتقل شود و پیکر ایشان در خاک گرم عبیرآمیز کوچه باغهای نیشابور در همسایگی عطار و خیام و کمالالملک دفن شود، یادهایم و خاطراتم با ایشان در ذهنم زنده بود. در چشمانش نگاه میکردم. صدایش را میشنیدم. با او گفتوگو میکردم... در مورد دکتر اسلامی ندوشن هر چه فکر میکنم که چه باید گفت و نوشت؛ کدام تعبیر و وصف میتواند نشانی از او داشته باشد؟ رساتر و مناسبتر از واژه «والا» نیافتم. روش و منش و اندیشه و سلوک و سخن و بیان و قلم و رندی او والا بود.
از بخت خوش زندگی من بود که با دکتر اسلامی ندوشن نه تنها آشنا بودم، بلکه انس و الفت داشتم. با دیدار او و شنیدن سخنان او و نگاه در سیمای با وقار و با شکوه او شادمان بلکه به تعبیر ابن سینا «مبتهج» میشدم. شخصیت دلپسندم بود. زود به زود دلم برایش تنگ میشد! اصلا من در دوران دانشآموزی با خواندن کتاب شور زندگی ترجمه او، با وانگوگ و ایروینگ استون و دکتر اسلامی ندوشن آشنا شده بودم. واژه والا که برای شناخت گوهر اندیشه و جان دکتر اسلامی ندوشن به کار بردم، مناسبتی هم دارد. درباره فردوسی صحبت میکردیم، سخن به ناصر خسرو رسید و اینکه چرا فردوسی و ناصر خسرو حکیماند. گفت، لطافتی در شاهنامه وجود دارد، فردوسی میگوید چه چیزی والایی نیست! گویی والایی آنچنان والاست که به گفت نمیآید، دقت کردهای؟! این بیتها را از شاهنامه آرام و با تانّی خواند. انگار در حضور حکیم طوس زمزمه میکرد:
جز از آشتی ما نبینیم روی
نه والا بود مردم کینهجوی
نه والا بود خیره خون ریختن
نه این شاه با بنده آویختن
سبکسار مردم نه والا بود
وگر چه به تن سرو بالا بود
چنین بال و این چنگهای دراز
نه والا بود پروریدن به ناز
گفت میخواهی معنای والایی را به شکل اثباتی بدانی؟ قصیده نخست دیوان ناصرو خسرو شناسنامه والایی است، قصیده ۵۴ بیت است، هر بیت از دیگری زیباتر و ژرفتر. همه ابیات بیتالقصید معرفت است. به نظرم بهترین قصیده ادبیات و زبان ماست. میگوید والایی در جان انسان است و اندیشه و سخن او، نه در صورت و ظاهر او:
تن خانه این گوهر والای شریف است
تو مادر این خانه این گوهر والا
گر تو به مدارا کنی آهنگ بیابی
بهتر همی از مُلکت دارا به مدارا
بشکیب از ایرا که همی دست نیابد
بر آرزوی خویش مگر مرد شکیبا
دکتر اسلامی چشمانش را بست. سکوت کرد، شعر درخشنده و والای ناصر خسرو را دوباره زمزمه کرد.
«والایی اندیشه و شیوایی سخن را ببین! آهنگ بیابی، مستیآور است. میدانی یعنی چه؟ یعنی روان و جان و اندیشهات نظام و انسجام و هارمونی پیدا کند!»
در ماجرای استیضاح در بهار ۱۳۷۸ با او مشورت کردم. نکتههای ناب چون زر سرخی را به من یادآور شد. از جمله گفت: «برای رای آوردن تلاش نکن، ببین چه سخنی به یادگار میماند، وزیران میآیند و میروند، البته خوشحال میشوم که وزیر بمانی، اما ببین چه چیزی بزرگتر از وزارت است! به تعبیر فردوسی بزرگ: سخن ماند از تو همی یادگار. برای مجلس نمایندگان صحبت نکن، برای مجلس مردمان و ساحت سخن صحبت کن!» بعد از استیضاح هم برایم یادداشتی نوشت که در کتاب استیضاح با افتخار منتشر کردم. او چند ویژگی داشت که جمع مرکب و هارمونی آن ویژگیها کیمیای والایی است:
یکم: انسان بود!
دوم: ایرانی ناب بود!
سوم: فرزانه بود و فرهنگ و تمدن ایران را خوب میشناخت.
با کوچه باغهای باران خورده و معطر زبان فارسی آشنا بود.
چهارم: جهاندیده بود. سفرنامههای او ثبت جهاندیدگی او و نگاه روشن و هوشمندانه اوست. نگارش نکتههای نو و ناب و ارایه آن به شیواترین بیان.
پنجم: به سنتهای دینی و مذهبی جامعه حرمت مینهاد .
ششم: آزاده بود.
هفتم: غم ملت ایران را داشت. دردمند بود.
هشتم: این توانایی را داشت که اندیشه و احساس خود را به شیواترین بیان و نگارش ارایه دهد.
این هشت ویژگی گویی همان هشت درِ باغ بهشت سلوک آدمی است، همان معرفت و دانش و والایی است که سلیمان نبی از خداوند طلب کرد. گوهر معرفت همان والایی است. همان چیزی که مثل دُرد در جان انسان ماندگار میماند. گفتهاند: «سواد چیزی است که بعد از خواندن همه چیز و فراموش کردن همه چیز برای انسان باقی میماند!» یعنی به جان انسان تلألو میبخشد. این تلألو در سخن و در نوشته خود را نشان میدهد. نشانی والا! والایی روح که بازتاب آن را در سخن و نوشتار میبینیم. «ز آبِ خُرد ماهی خرد خیزد!» مگر میشود روح پر کینه و تباه و بدخواه و دنی، سخنی والا بگوید یا مطلبی والا بنویسد؟
برای ما که با دکتر اسلامی ندوشن البته به اندازه ظرفیت خود آشنا بودهایم، فهم والایی او آسانتر است، اما اگر هم او را ندیده باشید، به ویژه نسلهای جوانی که چنین فرصتی را نداشتهاند، گنجینه آثار دکتر اسلامی ندوشن، همه کتابهایی که نام «ایران» در آنها تکرار شده است:
ایران را از یاد نبریم
ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟
ایران و تنهاییش
آرمان ایرانی
ایران و جهان از نگاه شاهنامه
و مهمتر از همه کتاب «روزها»ست که در چهار جلد منتشر شده است. کتاب معیار و درخشندهترین روایت والایی است. با خواندن روزها ما در مییابیم که کیستیم و کجایی هستیم. منزلتهای مختلف زندگی در روزها، مانند نمایشگاه نقاشی آراسته شده است. نقاشی با واژگان، درخشانتر از نقاشی با رنگ است. رنگها ممکن است در گذار زمان مات یا پریده شوند، اما کلمه که استوارترین و ماندگارترین پدیده هستی است و: «در آغاز کلمه بود!» در پایان هم کلمه خواهد بود و استوار و بیگزند در برابر توفانها و سمومی که گذشت و میگذرد از سر باغ، میماند. باور کنید، گاه من در برابر کتاب روزها سر تعظیم فرود آورده، سرمست شده و نوشته را با یاد و خیال دکتر اسلامی بوسیدهام. قصیده ناصر خسرو را هرگاه میخوانم، صدای ناصر خسرو را با طنین خوشنوای صدای اسلامی ندوشن میشنوم.
سخن! در هیچ قصیدهای مانند همین قصیده ناصر خسرو گوهر و جایگاه خود را نیافته است:
جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند
از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
زنده به سخن باید گشتنت ازیراک
مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا
پیدا به سخن باید ماندن که نمانده است
در عالم کس بیسخن پیدا، پیدا
نیکو به سخن شو نه بدین صورت ازیراک
والا به سخن گردد مردم نه به بالا
بیدار چو شیداست به دیدار، ولیکن
پیدا به سخن گردد بیدار ز شیدا
دکتر اسلامی ندوشن با سخنش، سخن پاک و زنده و پیدا و نیکو و بیدارش، با سخن والایش در میان ماست. دریغ بود که پیکر او در ایران در نیشابور در فضایی که خیام و عطار آرمیدهاند، نیارامد. در محمدعلی اسلامی ندوشن عطر صفا و پاکی و آراستگی عطار بود و بارقه رندی و هوشمندی و نگاه به دم گریزنده زندگیساز خیام و شور رنگآمیزی کمالالملک در واژگان جذاب و باشکوه و والای او!
«سر بنه آنجا که باده خوردهای!»
دیدگاه تان را بنویسید