عطالله مهاجرانی:
مشکل از زمانی شروع شد که فیتیله حزب جمهوری اسلامی پایین کشیده شد
عطاالله مهاجرانی نوشت: ببینید در این 45 سال در کشور ما چه بر سر احزاب آمده است؟! به نظرم مشکل از همان تعطیلی یا پایین کشیدن فتیله «حزب جمهوری اسلامی» آغاز شد. نمیبایست حزب جمهوری اسلامی تعطیل و تلاش موفق شخصیتهایی مانند شهید آیتالله سیدمحمد بهشتی نادیده گرفته میشد.
«انباشت تجربهها» عنوان یادداشت سید عطاالله مهاجرانی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده: برخی داستانها، یا تمثیلها، برای همیشه در ذهن انسان میماند. به هر مناسبتی سر و گوش میجنباند و خودش را نشان میدهد. یکی از همین موارد، داستان کوتاهی است که در دوران دانشآموزی از عزیز نسین طنزنویس مشهور ترک در دوران نوجوانی خواندهام. ماجرای مدیریت شهری در استانبول آن روزگاران را روایت کرده است: «در محله ما در منطقه سلطان احمد فلکه بزرگی وجود دارد. به اندازه نصف زمین فوتبال، شهردار محترم ما نعمت اوغلو تصمیم گرفت، حوض بزرگی در میانه فلکه درست کند، آبنمایی با چراغهای رنگین. گود برداشتند و قالبگیری کردند و سیمان ریختند و تا حوض آماده آبگیری شده بود، شهردار عوض شد.
شهردار جدید اعلام کرد: «تصمیم «آبنما»، آبکی و ابلهانه بوده است، بچههای مردم توی حوض خفه میشوند، بهتر است، در میانه فلکه یک تپه درست کنیم تا در فضای سبز، بچهها بازی کنند.» گود حوض را پر از خاک کردند، به خاکها شیب دادند و درختکاری کردند و شهردار عوض شد! شهردار جدید گفت: «این تپه جلوی دید را میگیرد و رانندهها نمیتوانند موقع دور زدن میدان کاملا مسلط باشند. خطرناک است.» گفت بهتر است وسط میدان بازارچه درست کنند، عدهای از دستفروشان را توی میدان فلکه جمع کنند، هم نانی گیر آنها بیاید و هم پولی گیر شهرداری، میدان را بههم زدند و خاکها را به توبره کشیدند و مغازههای کوچک چوبی یا پلاستیکی سرهمبندی کردند که شهردار تصادف کرد و برکنار شد! حالا دستفروشا دنبال شهرداریاند تا پولی که دادهاند پس بگیرند.
شهردار جدید، گردنش را راست میگیرد و میگوید: «آبنما از همه چیز بهتر است!» به هر کس پول دادید از همان پس بگیرید. حالا چند روزه دستفروشان در میانه میدان سرگردان ماندهاند. منهم یکی از همان دستفروشان هستم. قرار بود زن بگیرم پولم را دادم به شهرداری تا به من غرفه بدهد. به آدم بیکار که زن نمیدهند!» داستان عزیز نسین، نمادی از مدیریت مشرق زمینی است، بدیهی است که داستاننویس به اقتضای کار و سبک خود به ویژه در نوشتن طنز، ناگزیر از اغراق است، اما اکنون که انتخابات در کشور ما به سلامتی برگزار شد...
به نظرم آمد داستان احزاب در کشور ما شبیه همان شهرداری استانبول و تغییر کاربری فلکه محله سلطان احمد به روایت عزیز نسین است.
ببینید در این 45 سال در کشور ما چه بر سر احزاب آمده است؟! به نظرم مشکل از همان تعطیلی یا پایین کشیدن فتیله «حزب جمهوری اسلامی» آغاز شد. نمیبایست حزب جمهوری اسلامی تعطیل و تلاش موفق شخصیتهایی مانند شهید آیتالله سیدمحمد بهشتی نادیده گرفته میشد. حادثه هفتم تیر ماه سال شصت، در واقع از جمله آسیبهای جبرانناپذیرش متوقف شدن حزب جمهوری اسلامی و سازماندهی تشکیلاتی سنجیده و مدبرانه در کشور بود.
اگر اساسنامه حزب جمهوری اسلامی را به عنوان راهنمای کار و فعالیت و ساختار یک سازمان سیاسی، با هر حزب دیگری در جمهوری اسلامی مقایسه کنیم، به روشنی میبینیم که تجربه گرانبهایی که از متن انقلاب جوشیده بود، ناکام ماند و فراموش شد. هر از گاهی یک نام غیرمتعارف و برساخته در فصل انتخابات مطرح میشود، نمودی پیدا میکند و هیاهویی و مثل موج مرده، پس از گذران انتخابات فرو مینشیند، نه برنامهای و نه نظارتی و نه آیندهبینی. «جمعیتآبادگران» که معجزه محترم هزاره سوم را قالب زد، کجایند؟ جمنا کجاست؟ و نامهای خرد و ریزی که به حساب نمیآیند. حزب درواقع برای انباشت و حفاظت از تجربههاست.
به تعبیر امیر مومنان امام علی علیهالسلام: «العقل حفظ التجارب» «خردمندی حفظ تجربههاست.»
در یک سازمان سیاسی گسترده و منطقی، معرفی و تربیت نیروها انجام میشود و از همه مهمتر مسوولیتپذیری در پیروزی در انتخابات یا تحمل شکست، جایگاه خود را گم نمیکند.
نمیشود انتخابات را به عنوان یکی از ارکان اداره کشور و تبلور حقوق ملت، مطابق قانون اساسی، تلقی کرد، اما در عمل شاهد حضور احزاب ریشهدار و اصیل و شناخته شده و مورد اعتماد مردم نبود. بر گردیم به همان روزگاری و حال و هوایی که حزب جمهوری تشکیل شد و شبیه همان اساسنامه و همان فضای ضرورت کار تشکیلاتی!
دیدگاه تان را بنویسید