صادق زیباکلام در آخرین مصاحبه:
نمیارزد که بگویند زیباکلام را گرفتند، بنده اینقدر برای نظام شر و مصیبت نیستم؛ مسئولان امنیتی زنگ بزنند بگویند هیچ کاری نکن من نمیکنم/ اوین رفتن را افتخار نمیدانم
صادق زیباکلام گفت: در پاسخ به این پرسش که چرا شما را نمیگیرند، چیست؟ پاسخ بنده در حد یکی دو جمله به پرسش مذکور این است که بحث هزینه و فایده مطرح است، نمیارزد بنده را بگیرند. در حقیقت برای نظام نمیارزد که بگویند صادق زیباکلام را گرفتند، بنده اینقدر برای نظام شر و مصیبت نیستم که بگویند هر که هر چه میخواهد بگوید، اما شما را میگیریم.
«صادق زیباکلام روانه زندان شد» این خبر برای کسی که قرار بود کتابش با عنوان «چرا شما را نمی گیرن، آخرش چی میشه» را همین امروز رونمایی کند، تصادفی عجیب است. او روز گذشته در جریان حضور در یک مناظره با حبیب احمدزاده پیرامون جنگ ایران و عراق، مهمان «کافه خبر» خبرگزاری خبرآنلاین بود و در حاشیه آن به سوالاتی درباره این کتاب پاسخ داد.
به گزارش خبرآنلاین بخش هایی از گفت و گوی زیباکلام قبل از زندانی شدنش را در ادامه می خوانید:
- وقتی نوشتم حدود ۹۰ صفحه شد در ادامه خاطرات زمان بازگشت به ایران را نوشتم که دقیقاً نقطه مقابل انگلیس بود. به این معنی که هر اندازه در انگلیس روابطم با دانشگاه خوب بود و به من پیشنهاد دادند که با آنها همکاری کنم و عضو هیئت علمی دانشگاه بشوم اما وقتی به ایران برگشتم مانند جذامیها با بنده برخورد میکردند، همه فرار میکردند و هیچکس حاضر نبود بنده عضو گروه آنها شوم.
- البته من عضو هیئت علمی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم، رسمی هم بودم بعد هم مرخصی بدون حقوق گرفتم و برای گرفتن مدرک دکتری رفتم، بعد که از انگلیس برگشتم دانشگاه مانده بود چه خاکی بر سر من کند، بنده را کجا بفرستد، دانشکده میگفت ما زیباکلام را نمیخواهیم چراکه مدرک دکتری او به ما مربوط نیست.
- از من پرسیدند کجا و کدام یک از گروههای آموزشی دانشگاه تهران به مدرک دکتری شما مربوط است که من گفتم گروه تاریخ و علوم سیاسی که درسهای مسائل ایران دارند، به رشته بنده مربوط است. البته در این برهه یک خامی کردم، به این ترتیب که از مسئولین دانشگاه خواستم برای تعیین محل خدمتم حکم نزنند و گفتم اجازه بدهید خودم با اینها صحبت کنم، لذا با گروههای علوم سیاسی و تاریخ صحبت کردم و گفتند ما مطلقاً شما را نمیخواهیم، جاهای دیگر هم وضعیت به همین ترتیب بود، لذا حیف بود که این موارد را در کتابم ننویسم، از اینرو موارد مذکور را هم نوشتم،.
- بعد داستان زلزله کرمانشاه و دهکده امید و توسعه پایدار پیش آمد، که آن را هم نوشتم سپس سال ۱۳۹۱ شکایت دادستان علیه من مطرح شد مبنی بر اینکه گفتند چرا شما گفتید هستهای به درد نمیخورد، حیفم آمد آن را هم ننویسم...
- مسبب ملاقات بنده بودم، به این ترتیب که در کنفرانسهای دانشگاه کالیفرنیا شرکت میکردم، آمریکاییها گفتند ما شنیدیم شما نزدیک به هاشمی رفسنجانی هستید، ما تمایل به گفتگو با ایران داریم، این زمانی بود که آمریکاییها در مواردی نظیر بمبهای کنار جادهای، داعش، قبایل اهل سنت عراق، ارتش عراق و... عراق دچار مشکل شده بودند، از اینرو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید،
- من هم رابط شدم، خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. همچنین وقتی سال ۱۴۰۱ در جریان زن، زندگی، آزادی بنده را اخراج کردند، هم نوشتم. در نهایت همه این موارد حدود ۳۰۰ صفحه شد. منتهی ضمن اینکه بنده این موارد را مینوشتم آن دو سوالی که ابتدا اشاره کردم، مطرح شد.
- هر کسی بنده را در خیابان میبیند میگوید چرا شما را نمیگیرند و آخرش چه میشود؟ از اینرو حیفم آمد و خواستم تا اندازهای که به عقلم میرسد به این دو پرسش هم پاسخ بدهم. بنابراین در مورد اینکه من فکر میکنم چرا نظام بنده را نمیگیرد و اوین نمیاندازنم، هم حدود ۱۶، ۱۷ نوشتم. البته امکان دارد مسئولین نظام بخندند و بگویند ببین چه فکرهایی میکند، آنها دلایل خودشان را دارند.
- در پاسخ به این پرسش که چرا شما را نمیگیرند، چیست؟ پاسخ بنده در حد یکی دو جمله به پرسش مذکور این است که بحث هزینه و فایده مطرح است، نمیارزد بنده را بگیرند. در حقیقت برای نظام نمیارزد که بگویند صادق زیباکلام را گرفتند، بنده اینقدر برای نظام شر و مصیبت نیستم که بگویند هر که هر چه میخواهد بگوید، اما شما را میگیریم.
- نمیگویم آبروریزی اما یک کار سادهتر میتوانند انجام بدهند. مسئولین امنیتی میدانند که اگر یک تلفن ۵ زاری و ۲ زاری به بنده بزنند و بگویند آقای زیباکلام از همین ساعت هیچی در فضای مجازی ننویس، به خبرآنلاین نرو و ... میدانند که بنده این را انجام میدهم، بنابراین وقتی با یک تلفن میتوان به فردی گفت ساکت باشد و هیچکاری نکند، چرا او را به زندان بیاندازند؟
- بسیاری رفتن به اوین را افتخار میدانند اما من با کمال شرمندگی شاید به خاظر ترس، ضعف و یا بیعرضگی و هر چه شما میگویید، اوین رفتن را افتخار و سعادت نمیدانم وظیفه بنده نوشتن است.
دیدگاه تان را بنویسید