بیش از هر زمان دیگری نیازمند همدلی و اتحاد هستیم؛ امیدواریم علاوه بر عدم اجرای حکم الهه و نیلوفر دوستانی دیگر هم رها شوند
امیدوارم در این شرایط دلهرهآوری که شبح جنگ بالای سر همهمان پرواز میکند و بیش از هر زمان دیگری نیازمند همدلی و اتحاد هستیم، نه که فقط این خبر تکذیب شود، بلکه دوست الهه و دیگرانی مثل او هم رها شوند و بیرون بیایند.
محسن آزموده روزنامه نگار طی یادداشتی در پی انتشار خبر اجرای حکم الهه محمدی و نیلوفر حامدی و بازگشت به زندان برای اعتمادآنلاین نوشت: دو-سه ماه پیش در یک مهمانی که در آن دوستانم الهه محمدی و همسرش سعید پارسایی هم حضور داشتند، موقع خداحافظی الهه گفت: «فلانی، میشه برای دوستم که الان گرفتار است، نامه بنویسی؟ اونجا هر روز روزنامه اعتماد میره و بچه ها مطالبش رو می خونند، خوشحال میشه...» زمانی که الهه در بند بود، غیر از یکی-دو یادداشت روزنامهای، گاهی برایش نامه هم مینوشتم. متاسفانه کار دیگری از دستم بر نمیآید، جز نوشتن. گفتم چشم، حتما.
از زمان آن مهمانی مدام به این فکر میکردم که چه چیزی برای دوست الهه بنویسم؟ برای روزنامه باشد یا به صورت یک نامه شخصی؟ دوست او خیلی معروف است. اما من او را بیش از اخبار و شنیدهها درباره کارهای خوبی که کرده، از طریق صدای ضبطشدهاش میشناسم، به واسطه نامه سوزناکی که از همان داخل به خانم سپیده رشنو نوشته و با صدایش خوانده. تا حالا چندین بار این صدا را گوش کردهام، خیلی قشنگ نوشته و خوب خوانده. نثرش عالی است و محتوایش قلب آدم را میلرزاند. خلاصه خجالت میکشم بگویم من به این خوبی نمیتوانم بنویسم. من که تجربیات او را نداشتم، من که مثل او حرفی برای گفتن و نوشتن ندارم. او باید بنویسد. حتی خجالت میکشم که دوستش و دهها آدم با سواد و کار درست دیگر چون او، مطالب من را میخوانند. خلاصه در طول این مدت مدام با خودم کلنجار میرفتم که چه چیزی و چطور باید بنویسم.
تا پریروز عصر که در مراسم یادبود عزیز فقیدی بودم. خواهران محمدی، الهه و الناز هم برای تسلای خاطر دوستشان که خواهرش را به تازگی از دست داده، در این مجلس حضور داشتند. مثل بقیه مغموم و اندوهگین. هیچ اشارهای به خبر تازه منتشر شده نکردند. تازه شب در خانه بود که فهمیدم خبر آمده که الهه و نیلوفر باید برای حبس کشیدن به زندان برگردند. از آرامش و سکوتشان در آن بعداز ظهر غمناک شگفتزده شدم. یاد نامه برای دوست الهه افتادم. شرمندگیام صد چندان شد. یعنی حالا بنویسم و بدهم که خودش ببرد؟ جرات نکردم این فکر احمقانه را به همسرم فاطمه و مهمانها بگویم. با خودم گفتم «زبانت لال، ایشالا نمیرن داخل، ایشالا یه فرجی حاصل می شه، ایشالا مشکل شون حل میشه...»
از دیروز انتشار نامهها و کمپینها و بیانیه ها و درخواستها برای جلوگیری از بازگشت این دو روزنامهنگار شروع شده. همه دارند امضا جمع میکنند و یادداشت مینویسند. نمیدانم این امضاها و نامه ها به کجا می رسد اما امیدوارم ختم به خیر شود. امیدوارم در این شرایط دلهرهآوری که شبح جنگ بر فراز سر همهمان پرواز میکند و بیش از هر زمان دیگری نیازمند همدلی و اتحاد هستیم، نه فقط این خبر تکذیب شود، بلکه دوست الهه و دیگرانی مثل او هم رها شوند و بیرون بیایند. این طوری میتوانم نامه را خودم برایش ببرم، این طوری دیگر آنها مجبور نیستند هر روز مطالب من را در روزنامه ببینند. این طوری آنها هم نزد عزیزان و خانوادهشان باز میگردند. این طوری همه، جز دشمنان، خیلی خوشحالتر خواهیم شد و زبان طعنهزنانی که به مسخره میگویند «بله فرق میکنه کی رئیس جمهور باشه» کوتاه خواهد شد. امیدوارم چنین شود.
دیدگاه تان را بنویسید