اورهان پاموک:
مینویسم پس هستم
پاموک در گفتوگویی درباره خودش گفت: من دوست دارم مانند کودکی که با اسباببازیهایش بازی میکند با قوه تخیل خود بازی کنم و اینها خصیصهای است که مرا به اورهان پاموک تبدیل میکند.
اعتمادآنلاین| ادبیات ترکیه پر است از دنکیشوتهایی که کمر به نابودی رقیبانی سرسخت، آن هم تنها با قدرت کلمات بسته بودند؛ آسیاب بادی یاشار کمال، فقر و ستم بود و دشمن ناظم حکمت، فشار و نبود آزادی.
اما اورهان پاموک با دیگران فرق دارد؛ او در خانوادهای نسبتا مرفه، در بهترین منطقه استانبول به دنیا آمده است. در بهترین مدارس درس خوانده و به قول خودش از 7 تا 22 سالگی برای اینکه نقاشی حرفهای شود تربیت شد و همیشه مورد حمایت خانوادهاش قرار گرفت.
بسیاری از منتقدان پاموک را نویسندهای غربگرا دانسته و نوبل را حاصل همین شیفتگی او به غرب میدانند. تاکنون آثاری چون «نام من سرخ»، «موزه معصومیت»، «برف» و «کتاب سیاه» از او به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده است. در ادامه گفتوگو با پاموک را میخوانید.
شما در همه مصاحبههایتان، خود را نویسندهای شاد معرفی میکنید، اما جملههای «نویسنده اگر خوشحال باشد، نمینویسد»، «شادی منحصر به احمقهاست» و «چون در 40-30 سالگی با زنم خوشبخت بودم، در 50-40 سالگی تبدیل به نویسندهای موفق شدم و در قبال دیگر نویسندگان احساس گناه میکنم» نیز از آن شماست. حالا به ما بگویید اورهان پاموک چگونه آدمی است؟
احساسات من هر لحظه تغییر میکند. حالت روحیام میتواند در چند دقیقه عوض شود و به من شخصیت جدیدی ببخشد. یک لحظه خوشحالم، لحظه بعد ناراحت. اما آنچه مرا به یک نویسنده تبدیل میکند، عشقم به نوشتن است. من هر احساسی داشته باشم، عشق به نویسندگی در من ثابت است. من دوست دارم هرچه که میبینم ترسیم کنم؛ حال میخواهد به زبان کلمات باشد یا به زبان تصویر.
من دوست دارم مانند کودکی که با اسباببازیهایش بازی میکند با قوه تخیل خود بازی کنم و اینها خصیصهای است که مرا به اورهان پاموک تبدیل میکند. اما در کل انسان شادی هستم. هرچه که میخواستم را نوشتهام. آثارم به 62 زبان جهان ترجمه شده است و امروز صبح موقع خوردن صبحانه یک توریست برزیلی مرا شناخت و با من گپ زد. تمام اینها مرا به یک انسان و نویسنده خوشبخت تبدیل میکند. برای تمام داشتههایم خداوند را شکر میکنم و میدانم که باید روز به روز تواضع بیشتری داشته باشم.
جایی گفتهاید که خانوادهتان دوست داشت شما نقاش شوید؟ پس چه شد که قلم را به قلمو ترجیح دادید؟
نمیدانم. روزی تمام پلهای پشت سرم را خراب و شروع به نوشتن کردم. از آنجایی که در مدرسه دانشآموز موفقی بودم، خانوادهام نیز از گرایش من به هنر حمایت میکردند. همین باعث شد که بتوانم تمام طول زندگی خود را در تکاتاقی بگذرانم؛ حال میخواهد در حال نوشتن باشد یا نقاشیکشیدن.
میتوانم دو ماه پشت میز کارم بنشینم و فقط مانند شخصیت «بارتلبی» در کتاب ملویل فقط بنویسم. ولی این باعث نمیشود که قوه تخیلم در آن اتاق محبوس بماند. من آدم خوشاقبالی هستم که میتوانم زیاد به سفر بروم. در زمان نوشتن برخی مواقع به سفرهایی رفته و برخی مواقع به سفرهای پیش رویم فکر میکنم و با اشتیاق آنها به نوشتن ادامه میدهم.
چه شرایطی باید فراهم باشد تا شما دست به قلم شوید؟
من همیشه کتابچهای با خودم دارم که دیدهها و ایدههایم را در آن یادداشت میکنم. اما سکوت شرط اصلی من برای نوشتن است. تا چهار سالگی دخترم، دفتری اجاره کرده بودم و تا طلوع آفتاب در آنجا کار میکردم. موقعی که در هوای گرگومیش راه خانه را پیش میگرفتم، با سگهای استانبول که در کوچهها پرسه میزنند، روبهرو میشدم. همین باعث شد که ترسم از سگها همیشه درونم زنده بماند و همین را در رمانهایم نیز منعکس کردهام.
ظاهرا حتی در مصاحبهای گفته بودید که «آرزو داشتم یک نویسنده ایرانی باشم»، چرا چنین آرزویی داشتید؟
یادم نیست در کدام مصاحبه چنین حرفی زدم، شاید منظورم این بوده خیلی از دوستان ایرانیام پس از خواندن رمان «نام من سرخ» به من گفتند تو یک رمان ایرانی نوشتی و با آنها موافقم. درست است که حوادث آن رمان در دوره عثمانی و در استانبول میگذرد اما در کتاب، افسانهها و هنر ایرانی حرف اول را میزند. من به تاریخ دوران صفوی و ادبیات کلاسیک و افسانههای ایرانی علاقه زیادی دارم و با مطالعه در این حوزه آثارم را خلق میکنم. برای همین شاید در جایی اغراق کرده و چنین آرزویی کرده باشم.
از روزی که نوبل گرفتید برایمان بگویید.
در خانهام در نیویورک خواب بودم. میدانستم که قرار است آن روز نوبل اعلام شود. وقتی با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم، فکر کردم که حتما برنده شدهام. وقتی نماینده آژانس ادبیام این خبر را داد، زیاد تعجب نکردم. راستش را بخواهید منتظر گرفتن نوبل بودم، اما نه به این زودی. شب قبل از اعلام نوبل با دوستم که پروفسوری امریکایی بود شام خورده بودم. او هنگام خداحافظی با کنایه گفت فردا نوبل را اعلام میکنند و خندهای از روی تمسخر به من زد. آن سال تازه سیگار را ترک کرده بودم. تمام راه با خود فکر کردم که اگر نوبل ببرم یک نخ سیگار روشن میکنم و جشن میگیرم و اتفاقا همین هم شد.
شما از جمله نویسندگانی هستید که همیشه موضع انتقادی نسبت به حزب حاکم ترکیه داشته و از بیان دیدگاههایتان هراس نداشتهاید. در سالهای اخیر که فشارها و انتقادها به شما زیاد شده است، این شما را دلسرد نمیکند؟
من چیزهای زیادی را از سر گذراندهام؛ برای مثال در زمان حمایتم از ارامنه، شهردار اسپارتا کتابهای مرا از تمام کتابخانههای آن شهر جمع کرد و سوزاند. من از مردم ترکیه هیچ ناراحتی به دل ندارم. انتقاد من به دولتی است که سعی میکند به آزادی اندیشه و بیان لطمه وارد کند. من از قشری هستم که باور دارم آینده ترکیه در عضویت اتحادیه اروپا است. دلیلش این است که باور دارم عضویت در اتحادیه اروپا به اقتصاد، فرهنگ و سیاست ترکیه کمک میکند. من به اصول لیبرال دموکراسی باور دارم و دور شدن از این باورها مرا ناراحت میکند.
اما فشارهای مردمی چطور؟ آنها ناراحتتان نمیکند؟
نه. نمیدانم که مردم از من چه انتظاری دارند. بعضی مواقع فکر میکنم بدترین جنبه دریافت جایزه نوبل این بود که مرا به سفیر ترکیه در عرصه بینالمللی تبدیل کرد. هیچکس نمیتواند اندیشه و باورهای مرا تحت تاثیر قرار دهد. شاید در برههای کنترل اتفاقات از دست شما خارج شود. برای من نیز پیش آمده است. در این گونه مواقع تلفنم را از پریز کشیده، گوشی همراهم را خاموش میکنم و فقط به نوشتن مشغول میشوم تا آبها از آسیاب بیفتد.
منبع: اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید