کد خبر: 231209
|
۱۳۹۷/۰۶/۱۷ ۱۶:۳۰:۰۰
| |

داستان بهرام توکلی در «تنگه ابوقریب» کدام بود؟

ضعف در داستان را نمی‌توان با وفاداری به روایت یک واقعه تاریخی توجیه کرد؛ آشویتس اگر یک واقعیت تاریخی باشد، فیلمسازان زیادی داستان خودشان را از دل آن بیرون کشیدند، سوال اینجاست که داستان بهرام توکلی در «تنگه ابوقریب» کدام بود؟

داستان بهرام توکلی در «تنگه ابوقریب» کدام بود؟
کد خبر: 231209
|
۱۳۹۷/۰۶/۱۷ ۱۶:۳۰:۰۰

اعتمادآنلاین| روح‌الله سپندارند- این روزها فیلم «تنگه ابوقریب» در حال اکران است؛ فیلمی از بهرام توکلی که دست‌کم خیلی‌ها آن را تحسین کرده بودند تا با کمی اغراق متفاوت‌ترین فیلم در سینمای دفاع مقدس لقب بگیرد؛ اما فیلم فارغ از پیشینه و سابقه کارگردانش می‌تواند به تنهایی مورد نقد قرار بگیرد تا مشخص شود چه اندازه از تعریف و تمجیدهایی که نثار آن می‌شود مطابق با آن چیزی است که روی پرده به نمایش در می‌آید.

«تنگه ابوقریب» روایت‌گر روزهای پایانی جنگ است و از واپسین رشادت‌های رزمندگان در آخرین کارزار پیش از پذیرش قطعنامه حکایت می‌کند؛ البته با سبک و سیاق بهرام توکلی که می‌خواهد مصیبت‌ها و دردها و فاجعه‌ای را به تصویر بکشد که چهره اصلی جنگی است که بر ایران تحمیل شد تا بسیاری از انسان‌ها را قربانی کند. انسان‌هایی که فقط سربازها نیستند بلکه انسان‌های بدون دفاعی همچون کودکان هم قربانی آن می‌شوند و بهرام توکلی، دوربین فیلمش را به آن‌ها نزدیک می‌کند تا بهت و رنج را از چشمان خودشان روایت کند.

توکلی برای رسیدن به چنین هدفی سعی می‌کند سکانس‌هایش را هر چه بیشتر ملموس کند، از خونی که روی دوربین می‌پاشد تا چهره کودکان و آواره‌ها،‌ بدن‌های تاول‌زده از حملات شیمیایی، دست و پاهای قطع شده، فوران خون از شاهرگ گردنی که ترکش خورده و بیش از همه استفاده زیاد از تکنیک دوربین روی دست، همگی تلاش کارگردان را برای نزدیک کردن مخاطب به فاجعه نشان می‌دهد.

سکانس‌هایی از لحظات پرالتهاب و پر از درگیری، فیلم‌برداری‌های «نجات سرباز رایان» اسپیلبرگ را تداعی می‌کند که البته کم‌کم مخاطب از فرط دوربینی که روی دست می‌چرخد دچار سردرگمی می‌شود تا جایی که در بخش پایانی فیلم که قرار است نبرد در تنگه را به تصویر بکشد، اساسا مشخص نشود کدام طرف دشمن است و کدام طرف نیروهای خودی؛ چرا که جغرافیای میدان نبرد برای مخاطب ترسیم نمی‌شود و این مسئله شاید از ناآگاهی کارگردان به صحنه‌های واقعی نبرد باشد که البته احتمالا یک مشاور زبده این امور می‌توانست این کاستی را به او گوشزد کند.

فیلم از سکانس‌هایی آرام در کنار رود شروع می‌شود و در انتها به التهابی از خون و گلوله می‌رسد؛ هر چند نیمه نخست فیلم، ظرافت‌های فیلم‌نامه‌ای تا اندازه‌ای دیده می‌شود؛ اما به تدریج دیگر خبری از همان اندک ظرافت‌ها و نشانه‌های داستانی فیلم‌نامه هم نیست؛ چهار دوستی که در ابتدای فیلم در فضای آرام کنار رود در حال خوردن آب‌هویج بودند، بعد از آنکه می‌روند، دوربین روی تصویری از میز و لیوان‌ها می‌ماند که سه لیوان خالی است و لیوان یکی از آن‌ها نیمه‌تمام باقی مانده است. در پایان آن سه نفر کشته می‌شوند و آنکه لیوانش نیمه‌تمام است، نصف و نیمه از جنگ باقی می‌ماند: موج انفجار او را می‌گیرد تا سال‌های بعد چون پیکری اثیری دنیایی نیمه‌تمام را زندگی کند که البته در یکی از دیالوگ‌های نیمه‌پایانی هم به آن رجوع می‌شود؛ وقتی می‌گوید کاش دیروزآب هویج را تا انتها خورده بودم.

اینکه کاراکترهای فیلم دیگر مانند کلیشه‌های فیلم‌های دفاع مقدسی، عارف‌مسلک و اتوکشیده و آسمانی نیستند، هر چند مزیت است اما نوآوری تازه‌ای نیست چرا که سال‌ها قبل از او به شکل طنازانه‌ای از سوی کمال تبریزی در «لیلی با من است» نمود پیدا کرده بود و البته سال‌های اخیر هم به شکلی دم‌دستی با فیلم‌های مسعود ده‌نمکی به چالش کشیده شد. در هر صورت، فیلم با عبور از چنین کلیشه‌هایی، به نظر می‌رسد که قرار است شعارزده نباشد اما دیالوگ‌های شعاری‌اش هم گل‌درشت و کم‌عمق از زبان بازیگران بیرون می‌آید.

«تنگه ابوقریب» درباره قهرمانانش نیست، درباره خود جنگ است اما برای آنکه تراژدی جنگ را به نمایش بگذارد ناگزیر از آن است که قهرمانان تراژیک داشته باشد و سرنوشت تراژیک هم برایشان ترسیم کند. با این حال وقتی که قهرمانان فرصتی برای پرداخته شدن پیدا نمی‌کنند، وقتی مخاطب نمی‌تواند درگیری عاطفی با کاراکترها داشته باشد، تراژدی هم اتفاق نمی‌افتد.

در تراژدی تضاد میان عقل و احساس به جنگی بدل می‌شود که می‌تواند حس دلسوزی و همراهی را برانگیزد؛ اگر این حس همراهی فقط به دلیل صحنه‌آرایی و به تصویر کشیدن صحنه‌های خشن از خون و مرگ باشد که ارزشی ندارد‌، حس همراهی مخاطب زمانی که از درون روایت برخیزد می‌تواند نشانی از توفیق روایت تراژیک باشد. اما در «تنگه ابوقریب»‌ کدام تغییر و تحول در شخصیت‌پردازی می‌تواند روایت‌گر وجه تراژیک فیلم باشد؟ کدام موقعیت تراژیک خلق می‌شود که قهرمان دست به انتخاب بزند؟

در واقع یکی از ضعف‌های بزرگ «تنگه ابوقریب» شخصیت‌پردازی ضعیف از سوی مؤلف است که حتی بعضی بازی‌های خوب بازیگران هم نمی‌تواند آن را جبران کند و اتفاقا ضربه اصلی در خلق روایتی تراژیک و البته برانگیختن حس همدردی مخاطب هم ناشی از همین ضعف در شخصیت‌پردازی است.

بهرام توکلی که شاید اگر تمام و کمال دست خودش باشد فیلم‌هایش را آنقدر سیاه می‌سازد که دیگر چیزی در آن دیده نمی‌شود؛ اینجا دیگر مانند «اینجا بدون من» دستش بسته نیست که پایان‌بندی‌های خیلی سیاه را اصلاح کند، او در نمایش فاجعه‌ای به اسم جنگ آن اغراق‌ها در نمایش مصیبت را تا جایی پیش می‌برد که دیگر چیزی دیده نشود.

با این حال روایت کردن از مصیبتی به نام جنگ تحمیلی، هر چند برگرفته از یک روایت واقعی در آخرین روزهای جنگ است، اما جای خالی داستان در آن کاملا حس می‌شود. وقتی داستان حضور نداشته باشد، سراسر فیلم به صحنه‌ها و بریده‌هایی از جنگ و خون و گاهی دیالوگ‌های کوتاه و خرده‌روایت‌های منقطع بدل می‌شود. البته باید تاکید کرد که ضعف در داستان را نمی‌توان با وفاداری به روایت یک واقعه تاریخی توجیه کرد؛ آشویتس اگر یک واقعیت تاریخی باشد، فیلمسازان زیادی داستان خودشان را از دل آن بیرون کشیدند، سوال اینجاست که داستان بهرام توکلی در «تنگه ابوقریب» کدام بود؟ تمام این‌ها بماند در کنار اینکه، روایت بهرام توکلی چقدر با واقعیت آن عملیات فاصله داشت و چه اندازه اغراق چاشنی روایت‌گری‌اش شد.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها