افتتاحیه نمایشگاه نقاشی هنرمند توانیاب ضایعه نخاعی از گردن
معجزه بخشش، آرامش است
هفتمین نمایشگاه نقاشی سمانه احسانی نیا هنرمند توانیاب ضایعه نخاعی از گردن عصر دیروز (یکشنبه) در گالری مهر هنر افتتاح شد.
اعتمادآنلاین| سمانه 35 سال دارد و 15 سال پیش در جریان حادثه رانندگی توانایی های جسمی و حرکتی خود را از دست داد و دچار ضایعه نخاعی از گردن شد. پس از اسن حادثه وی به مدت 6 سال در آسایشگاه معلولین مشهد زندگی کرد و از نزدیک با سبک زندگی گروه های مختلفی از توانیابان آشنا شد.
زندگی در کنار گروهی از هم نوعانش باعث شد تا سمانه قلم به دهان بگیرد و احساساتش را روی بوم نقاشی رنگ آمیزی کند.
وی حالا 6 نمایشگاه انفرادی برگزار و در بیش از 8 نمایشگاه گروهی شرکت کرده است و در عرصه بین المللی نیز موفق به دریافت بورسیه انجمن جهانی حمایت از نقاشان دهان و پا و اخذ گواهینامه دوره های بین المللی و سخنرانی در سمینار بینالمللی تد شده است.
«صدای خنده خدا را می شنوی؛ بدان به آنچه فکر می کنی محال است می خندد». این شعر ملکه ذهن سمانه است. با لحنی این شعر را ادا می کند که انگار واژه ها جان می گیرند و به دل شنونده می نشیند.
سمانه روی ویلچرش تکیه داده. هرچند دقیقه یک بار خانم همراهش لیوانی از آب را نزدیک دهانش می برد تا سمانه گلویی تر کند. وی سال هاست به این سبک زندگی عادت کرده است.
مانتوای آبی رنگ به تن و شالی سفید به سر دارد. از آنجایی که از قبل سمانه را می شناختم، به خاطر داشتم که همیشه سفید به سر داشت. امروز هم پوشش سفیدش را حفظ کرده بود. از وی پرسیدم من اشتباه می کنم یا واقعا به رنگ سفید علاقه داری؟ سمانه می خندد و می گوید: چه سوال خوبی.
بعد ادامه می دهد: چرا سفید؟ یکی از دلایلش این است که این رنگ به من آرامش می دهد اما اصلی ترین دلیل، این است که همیشه خواسته قلبی ام برقرای صلح در جهان بوده است. سفید سمبل صلح است و فکر می کنم این سمبل همان رسالتی است که بر دوشم قرار دارد. خودم را به این ترتیب سفیر صلح می دانم و امیدوارم روزی صلح در جهان برقرار شود و همه به آشتی درونی با خودشان برسند.
سمانه بیماری مادرزادی نداشته است. 15 سال پیش در جریان سانحه رانندگی سمانه، از گردن قطع نخاع شد. تازه 7 ماه از عقد آنها می گذشت. زمان حادثه همسر سمانه کنارش بود اما پس از آن دیگر نبود.
روزهای نخست سمانه از یک طرف به خاطر حادثه ای که برایش رخ داده بود، در شرایط خوبی به سر نمی برد و از طرف دیگر زمزمه های جدایی از همسرش مثل نمک روی زخمش بود. سرانجام بعد از دوسال یا به خواست همسرش بود یا فشارهای اطرافیان، زندگی مشترک آنها که با عشق شروع شده بود، به پایان رسید.
سمانه می گوید: اوایل هضم این موضوع برایم سخت بود اما بعدها یاد گرفتم، من مالک جسم خودم نیستم چه برسد به اینکه مالک کسی باشم. به هر حال اتفاق سنگینی بود و گاهی حق می دادم که همسرم ترکم کند. وی با یک دختر هنرمند پرانرژی ازدواج کرده بود و بعد آن اتفاق من روی تخت دراز کشیده و قادر به هیچ حرکتی نبودم. نمی توانستم توقع داشته باشم که کنارم بماند. افراد در حوادث مختلف، تصمیمات متفاوت می گیرند.
هنرمند جوان ادامه می دهد: اوایل خشمگین بودم و قضاوت می کردم اما خودم اذیت شدم. همسرم از من جدا شد و با فرد دیگری زندگی اش را شروع کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم به جای خشم ببخشم. چون معجزه بخشش آرامش است. دلم می خواست ببخشم تا زندگی را در آعوش بگیرم و از بودنم لذت ببرم.
به نظر سمانه نباید از کسی توقع داشت و افراد را باید همان طور که هستند پذیرفت. پس از آن من با بخشش و پذیرش و قدردانی از خدا و امیدی که در قلبم شکل گرفت زندگی ام را ساختم و اجازه دادم آرامش وارد زندگی ام شود. به نظرم خشن و ناراحتی از اطرافیان مثل سنگ گداخته ای است که دست خودمان را می سوزاند.
از سمانه می پرسم اگر وی به جای همسر سابقش بود و جای آنها با هم عوض می شد چه می کرد و سمانه می گوید: نمی توانم بگویم چه واکنشی نشان می دادم. به نظرم تا فرد در آن موقعیت قرار نداشته باشد نمی داند عکس العملش چه خواهد بود اما این را می دانم که زمانه و زندگی مرا صبور کرد.
شاید تعجب کنید اما سمانه در طول این سال ها فعالیت های زیادی را تجربه کرده است. از نقاشی گرفته تا تحصیل در رشته علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری و نواختن هارمونیکا یا همان ساز دهنی. یک سال است که ساز دهنی را تمرین می کند و معتقد است این ساز هم حس خوبی به وی بخشیده و هم کمک به رفع مشکلات تنفسی اش کرده است.
پیش از این اما سمانه بازیگر تئاتر بود، عکاسی می کرد و گاهی نقاشی می کشید. دختر جوان هیچ وقت آرام و قرار نداشت و امروز هم با وجود معلولیت یک جا نمی نشیند و فعالیت های هنری اش را با جدیت خاصی ادامه می دهد تا جایی که در ذهن دارد پادکست های انگیزشی ارائه بدهد یا وارد دوبله شود. سمانه صدای دلنشینی دارد و این را ارثیه خانوادگی اش می داند.
وی در شش سالی که پس از حادثه در آسایشگاه معلولین زندگی می کرد یاد گرفت زندگی را با نگاه تازه ای دنبال کند و شاید موفقیت های امروزش مدیون زندگی وی در همان آسایشگاه بوده است. «سال 87 نقاشی با دهان را شروع کردم و امروز با انجام فعالیت های مختلف حس خوبی دارم».
همراه همیشگی سمانه در طول این سال ها مادرش بوده. به قول خودش، صبورترین، عاشق ترین و مهربان ترین کسی که در زندگی اش حضور دارد مادرش است. «مادرم به خاطر ما روی خیلی از خواسته هایش پا گذاشت. به همین دلیل مدتی است که برای اینکه مادرم بیش از این اذیت نشود، زندگی مستقلم را شروع کره ام. یک پرستار گرفته ام و وی در یکسری از کارها کمکم می کند. از آنجایی که خانه ام نزدیک خانه پدری ام است، مادرم مدام به من سر می زند و بخشی از کارهایم را همچنان او انجام می دهد اما در تلاش هستم تا راهی پیدا کنم که همه کارها را خودم انجام بدهم».
سمانه هزینه هایش را از طریق برگزاری گالری و فروش آثار نقاشی اش تامین می کند. وی می گوید: نقاشی برای من فقط کشیدن یک تصویر نیست بلکه شروع یک جریان زندگی و انتقال حس خوب به دیگران است. کارهای من پر از رنگ و هر کدام نماد حس خوبی است که از درون انسان سرچشمه می گیرد.
سمانه برای اینکه زیاد به گردنش فشار نیاید یک روز در هفته برای کشیدن نقاشی به کارگاه استادش می رود و دوستانش با گرفتن بوم یا قرار دادن قلم در دهان سمانه به وی کمک می کنند که نقاشی بکشد. وی می گوید: وقتی می خواهم کار کنم دست و پاهای بقیه، دست و پاهای من می شوند و دوستانم در این زمینه کمک می کنند.
وی گاهی هم در خانه یا طبیعت نقاشی می کشد. وی در کنار نقاشی، قصد دارد مجموعه ای از دلنوشته هایش را نیز چاپ کند.
سمانه کارهایی را انجام می دهد که خیلی از افراد سالم جسارت انجام آنها را ندارند. وی معتقد است افراد اگر خودشان را دوست داشته باشند و اول به خودشان احترام گذاشته و به دنبال علاقه ها و خواسته هایشان بروند می توانند به سمت موفقیت گام بردارند.
منبع: ایرنا
دیدگاه تان را بنویسید