کد خبر: 337861
|
۱۳۹۸/۰۶/۱۳ ۱۶:۵۸:۰۰
| |

نگاهی به فیلم سرخ‌پوست ساخته‌ی نیما جاویدی؛

سرخ‌پوستِ روسیاه در داستان‌گویی

سرخ‌پوست دومین فیلم نیما جاویدی با بازی متفاوت نوید محمدزاده، تماشاگر را بی‌حوصله و دل‌زده می‌کند.

سرخ‌پوستِ روسیاه در داستان‌گویی
کد خبر: 337861
|
۱۳۹۸/۰۶/۱۳ ۱۶:۵۸:۰۰

اعتمادآنلاین| بابک پرهام، سرخ‌پوست دومین فیلم نیما جاویدی با بازی متفاوت نوید محمدزاده، تماشاگر را بی‌حوصله و دل‌زده می‌کند.

انتخاب پی‌رنگ فیلم‌نامه ـ‌‌‌فرار از زندان‌ـ‌‌‌ به‌دلیل این‌که در سینمای ایران کمتر به آن پرداخته شده‌است، انتخابی زیرکانه ‌است که متاسفانه با داستانی ضعیف به یکی از کسل‌کننده‌ترین فیلم‌های سینمای چند سال اخیر تبدیل شده ‌است.

داستان فیلم نه‌تنها از عمق معنایی و محتوای چند لایه و تاثیرگذار بی‌بهره است بلکه با نوع روایت خطی و تکراری بیش از حد یک گره‌ی دراماتیک، مخاطب حرفه‌ای سینما را می‌آزارد.

تکرار گره‌ی دراماتیک در زمانی که کارکرد معنایی داشته باشد و با عبور از شیوه‌های روایی کلاسیک به مکتب ابزورد نزدیک شود قابل‌ قبول و حتی جذاب خواهد بود ولی در نوع روایت کلاسیک و رئالیستی فیلم سرخ‌پوست هیچ جایی ندارد و تنها نشان از اصرار کارگردانی ناتوان در فیلم‌نامه‌نویسی به نگارش سناریو است.

نکته‌ی قابل‌توجه که به آن خواهم‌پرداخت این است که کارگردان علی‌رغم ضعف در فیلم‌نامه‌نویسی، فیلم‌سازی خوش قریحه و با استعداد است و گواه این ادعا نشانه‌های تصویری فیلم «ملبورن» و همین فیلم سرخ‌پوست است.

به‌جز اشکالات روایی و ضعف محتوایی، فیلم حول دو شخصیت اصلی و یک سوژه‌ی غایب استوار شده است و بقیه‌ی شخصیت‌ها بی‌رنگ و مقوایی هستند، شخصیت‌های تیپ‌گونه ، سطحی و گنگ و نادان، عروسک‌هایی که گاهی چند دیالوگ هم می‌گویند ولی از حد سیاهی‌لشکر بالاتر نمی‌روند، حالا این سیاهی‌لشکر نابازیگر‌های محلی باشند یا حبیب رضایی و آتیلا پسیانی، در این فیلم مخاطب حرفه‌ای سینما از خودش سوال می‌کند که آیا حبیب رضایی تاثیر تراژیک در فیلم داشت ؟

آیا به‌جای آتیلا پسیانی یک نابازیگر تاثیرگذاری کمتری داشت؟

یا حتی از آن بالاتر اصلاً نیازی به نقش آتیلا پسیانی بود؟

آیا حذف این کارکتر از فیلم صدمه‌ای به داستان فیلم می‌زند؟

شخصیت پردازی در دو نقش اصلی که پریناز ایزدیار و نوید محمدزاده بازی آن را به عهده دارند هم جای تامل دارد، بازی ضعیف و غیرقابل قبول ایزدیار با شخصیت سطحی، نادان و روان‌شناختی‌نشده د چندان به فیلم آسیب می‌زند، تماشاگر هیچ‌کجا با این شخصیت مقوایی ارتباط برقرار نمی‌کند، اصلاً برای‌چه او این‌چنین درگیر برقراری عدالت از دیدگاه خودش است؟

از ضعف‌های فیلم‌نامه همین سطحی و بی‌هویت‌بودن شخصیت‌های اصلی فیلم است که رفتارهایی می‌کنند که هیچ توجیه عقلانی ندارد. البته این‌گونه ضعف فیلم‌نامه معضل اصلی سینمای تجاری فعلی ایران است، کارگردان، نویسنده‌هایی که از روی تبختر و به‌دلیل شخصیت خودمحور نیازی به فیلم‌نامه‌نویس نمی‌بینند و با حذف یکی از اصلی‌ترین عوامل فیلم‌سازی چنین ضربه‌های مهلکی به فیلم و پیکره‌ی سینما وارد می‌کنند.

شخصیت سرگرد جاهد با بازی نوید محمدزاده هم شخصیتی بدون عمق و شناخت است، این‌که شخصیت به‌عنوان نقش اول فیلم حتی روان‌شناختی نشده ‌است و بازیگر تنها تلاش کرده است شخصیت را فردی قدرتمند در کنترل خشم نشان دهد و هیچ ابعادی از وجوه مختلف این شخصیت به مخاطب ارائه نمی‌دهد باعث می‌شود که هیچ هم‌ذات پنداری و تعاملی بین شخصیت سرگرد جاهد و تماشاگر برقرار نشود و شاید تنها دلیلی که این شخصیت تا حدی برای مخاطب عام جذاب بوده است ایفای این نقش توسط شخص محمدزاده باشد، بازیگری که تاکنون با ارائه‌ی شخصیت‌های عصبی و پرهیاهو شناخته می‌شد این‌بار در نقش مردی با توانایی کظم غیظ ظاهر می‌شود که البته این مزیت خود جای تاسف دارد چرا که بازی تکراری نوید محمدزاده در فیلم‌های مختلف باعث می‌شود یک بازی صرفاً متفاوت و نه ایده‌آل یا قابل‌قبول به عاملی برای جذابیت یک فیلم بدل شود.

شاید بتوان گفت در بین تمام بازیگران این فیلم کسی که توانسته است تا حدی- و نه کامل- نقشی عمیق‌تر با هیجان‌های درست ایفا کند ستاره پسیانی است. کسی است که بار تراژیک فیلم بر دوش اوست و توانسته است در دو صحنه‌ی دراماتیک، در سلول زندان و در انتهای فیلم، هنرمندانه ارتباط درست احساسی با مخاطب ایجاد کند و با این کار توانسته است فیلم را در دو لحظه‌ی کوتاه در سطح متوسط نگه دارد و از سقوط فیلم بیش از این جلوگیری می‌کند.

از اشکالات دیگر فیلم‌نامه رفتار سرگرد جاهد است، او که به گفته‌ی سرهنگ مدبر تسلط کامل در اداره‌ی آن زندان دارد برای یافتن مجرمی که در زندان پنهان است رفتاری غیرمدیریتی و ساده‌لوحانه از خود نشان می‌دهد که با شخصیت زیرک و توانایی که توسط مانی حقیقی و پریناز ایزدیار مانند اخبار به مخاطب اعلام می‌شود هیچ هم‌خوانی ندارد.

گره تکراری دالی‌موشه شاید یک‌بار قابل قبول باشد اما اگر تبدیل شود به تنها اسباب تعلیق فیلم، نه تنها تعلیق را از بین می‌برد بلکه خود عامل کسالت‌بار شدن فیلم می‌شود، زندان‌بان‌های عروسکی که برای جست‌وجو حتی داخل ماشین‌های عظیم لباس‌شویی را نمی‌گردند و سگ یابنده‌ای که به اتاق اعدام برده نمی‌شود و رئیس مدیر و کارآمد زندان که تاکنون نقشه‌ی چوبه اعدام را چک نکرده‌ است ولی در پایان فیلم مانند الهامی وحی‌گونه به کشف نائل می‌شود.

رابطه‌ی عاشقانه‌ی نعمت جاهد و سوسن کریمی به‌ اندازه‌ی حضور مددکار از ابتدا تا انتهای فیلم وارفته و غیرمحتمل و باورناپذیر است. انگار که سرگرد مقتدر که به‌زودی ارتقا مقام می‌گیرد از مددکار خائن و دروغ‌پرداز فیلم می‌ترسد و هربار که خیانت و دروغ‌های او که متناظر است با از بین‌رفتن زندگی حرفه‌ای و آرزوهای سرگرد برملا می‌شود، سرگرد جاهد ضعیف‌تر و مستاصل‌تر با او برخورد می‌کند.

اگر ضعف تعلیق داستانی و شخصیت پردازی‌های سطحی فیلم را کنار بگذاریم باید اذعان کنیم قاب‌بندی، نورپردازی و فیلم‌برداری فیلم سرخ‌پوست قابل‌توجه و دارای اهمیت است. هومن بهمنش توانسته است تصاویر زیبایی ثبت کند، قاب‌بندی‌های به‌یادماندنی و هنرمندانه، فضاسازی و کات‌های نرم نشان از کارگردانی دارد که می‌داند چه‌طور فیلم بسازد.

نیما جاویدی با همکاری بهمنش توانسته است پلان‌هایی هنرمندانه و خلاق از فیلم‌نامه‌ای پر از ضعف بسازد.

ریتم مناسب فیلم و دکوپاژ دقیق از خصوصیات بارز این فیلم است ولی تمام این تکنیک‌ها و هنرنمایی‌ها نمی‌تواند ضعف فیلم‌نامه و کسالت ناشی از آن را جبران کند و به‌همین‌دلیل سرخ‌پوست به‌عنوان دومین اثر بلند نیما جاویدی به‌زودی از یاد مخاطب حرفه‌ای سینما خواهدرفت و این سرانجام تمام فیلم‌هایی است که با داستانی سطحی، بدون عاملی برای تاثیرگذاری عمیق بر مخاطب ساخته می‌شوند، فیلم‌هایی که توسط هنرمندانی ساخته شده‌اند که اگر از فیلم‌نامه‌ای حرفه‌ای بهره می‌بردند می‌توانستند به‌عنوان آثاری ماندگار در تاریخ سینما یاد شوند.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها