کد خبر: 360049
|
۱۳۹۸/۰۸/۲۴ ۱۵:۳۰:۰۰
| |

یادداشتی بر داستان بلندِ «برگ هیچ درختی» نوشته صمد طاهری:

فاجعه به مثابه امر روزمره

داستان بلند «برگ هیچ درختی» نوشته صمد طاهری داستانی از زندگی افراد خانواده‌ای در جنوب ایران را روایت می‌کند. داستان بلندی که مملو از فاجعه است.

فاجعه به مثابه امر روزمره
کد خبر: 360049
|
۱۳۹۸/۰۸/۲۴ ۱۵:۳۰:۰۰

اعتمادآنلاین| نفیسه مرادی - تکرار فاجعه از اهمیت آن می‌کاهد و ذهن‌ها را برای پذیرفتن آن در بافت زندگی روزمره آماده می‌کند. داستان بلندِ «برگ هیچ درختی» مملو از فاجعه است.

داستانی که روایت زندگی افراد خانواده‌ای است در جنوب ایران از زاویه دید پسری از اعضای خانواده به نام سیامک، پسری که بچگی تا بزرگسالیِ او را در روایتی غیرخطی در فصل‌های مختلف داستان می‌بینیم.

داستان با رفتن به قبرستان آغاز می‌شود و بعد مواجهه با سه مرده از خانواده سیامک در قبرستان؛ مرتضی فرزند گودرز، اشرف فرزند مراد، یوسف فرزند گودرز. پدر، مادر و عموی او و مرده دیگری که از همکاران عموعباس بوده و از طبقه چهارم برج تقطیر پایین افتاده و گروهی سی چهل نفری برای خاکسپاری او به قبرستان آمده‌اند. در ادامه داستان با مردگان بیشتری مواجه می‌شویم.

کسانی که هیچ‌کدام به مرگ طبیعی نمرده‌اند و فاجعه مرگ‌شان، محصول خشونت فدرت هژمونیک بوده است. قدرتی که نام و موضعش در داستان پوشیده می‌ماند و تنها با نشانه‌ها و ابزارهای آن مواجه می‌شویم.

در کنار این حجم از خشونت در داستان، واکنشی منفعلانه از سوی شخصیت‌ها می‌بینیم: «عمه کوکب که فقط گریه می‌کرد و هیچ‌وقت چیزی نمی‌گفت. بابابزرگ هم می‌گفت؛ سربلندی مردم، برگِ هیچ درختی نیست و هیچ دردی را درمان نمی کند... بابابزرگ صبح تا شب به آن دیوار آجریِ شوره‌بسته تکیه زده بود، چای می‌خورد و سیگار می‌کشید...»

هر فصل از داستان، شرح فاجعه‌ای است. فصل دوم با صحنه مرگ عموعباس آغاز می‌شود، فصل سوم با صدای انفجار بمب و وحشت مردم... آدم‌های داستان در برابر فجایعی که اتفاق می‌افتد دو دسته‌اند؛ دسته اول، نظاره‌گر و منفعل هستند همچون بابابزرگ که بی‌تفاوت و محافظه‌کار است یا عمه کوکب که بی زاد و رود و همیشه داغدار است و جز گریه کاری از او برنمی‌آید و هر دو به نوعی فاجعه را به عنوان بخشی از زندگی خود پذیرفته و به آن تن داده‌اند. دسته دوم قربانی هستند همچون پدر و مادر و عموی سیامک، عموعباس، مهرو... و شخصیت اصلی داستان، سیامک، که در هیچ کدام از این دو گروه نمی‌گنجد و لحن روایی او به گونه‌ای است که گویی همه چیز را به سخره گرفته، سرانجام به نهاد قدرت می پیوندد، نهادی که اجتماع را یا منفعل و عقیم می‌خواهد یا قربانی. فصل‌های داستان، تکه‌هایی از زندگی سیامک و اطرافیانش در روایتی غیرخطی است، به گونه‌ای که می‌توان فصل‌ها را جابه‌جا کرد بدون آنکه خط سیر روایی داستان عوض شود.

صمد طاهری، با استفاده بجا و مناسب از شاخصه‌های زیستی بومی چون نام مکان‌ها، گیاه‌ها، آیین‌ها و... در کنار خط سیر معنایی داستان، داستانش را چنان سفری به جنوب، هرچند تلخ و تامل‌برانگیز، اما جذاب و خواندنی کرده است.

نویسنده علاوه بر توانمندی در استفاده از عناصر بومی، هوشمندی خود را در استفاده از نشانه‌های متنی داستان، که تابعی از زمان نیستند نشان داده است؛ این نشانه‌ها به گونه‌ای هستند که می توان داستان را در هر دوره و عصری متصور شد و همین سیال بودن زمانِ داستان، ذهن مخاطب را برای هر درک و دریافتی آزاد می‌گذارد و خشونتی را که در بستر زمان جاری است و فاجعه‌ای را که هر لحظه در حال اتفاق افتادن است به تصویر می‌کشد.

لحنِ خونسرد راوی، طنزی که نویسنده در نثرش به کار بسته و توصیفات عاری از هر گونه کنش یا احساس نفرت و انزجار از اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، فاجعه و در پیوند با آن خشونت را عادی‌سازی می‌کند و ذهن مخاطب را درگیر این موضوع می‌کند که چه روندی طی شده یا در حال شدن است که تکرار فاجعه در دنیای امروز را به بازنمایی آن در چارچوب گفتمانی منجر می‌کند که سعی در عادی‌سازی آن، تقلیل آن در سطح امری روزمره و به دنبال آن سلب کنشگری از انسان امروز در برابر آن دارد؟...

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها