به بهانه تعدد آثار اکران شده در باب قتل در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر:
وقتی آدمکشی در سینما جا خوش میکند/ تاثیرات زیرپوستی رواج ناهنجاری
در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر حدود 30 اثر در بخشهای اصلی و جانبی به نمایش درآمد که برخی به فراخور اصل موضوع و بسیاری هم بی آنکه دلیل متقنی برایش وجود داشته باشد، راه آخر (قتل) را همان اول در فیلمنامه گنجانده بودند.
اعتمادآنلاین| محیا رضاییکلانتری- از ابتدای خلق صفحه حوادث در روزنامهها؛ اخبار قتل و آدمکشی بر سر مسائل ناموسی، اقتصادی، کسب قدرت و ... به مردمی که عموما از این فضا دور هستند اطلاع رسانی شده و قطع به یقین هر چه جامعه از هنجارهای فرهنگی فاصله بگیرد و در بحث معیشت، مردمش بیشتر به تنگنا بیفتند؛ آمار این اتفاق تلخ بالاتر هم خواهد رفت.
از طرفی سینما به عنوان آینهای برای انعکاس آنچه در اجتماع رخ میدهد در بخشی از وظایفش باید به رخدادهایی از این دست بپردازد اما چه بر سر فیلمنامهنویسان و فیلمسازان آمده که قتل را دستمایه اولیه قصه قرار داده یا هرجا که میتوان تعلیق پر افت و خیزتری شاهد بود یا گره را به هزار طریق دیگر باز کرد برای حذف یک کاراکتر یا پیشبرد آسان ترِ قصه دست به دامن قتل میشوند؟
در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر حدود30 اثر در بخشهای اصلی و جانبی به نمایش درآمد که برخی به فراخور اصل موضوع و بسیاری هم بی آنکه دلیل متقنی برایش وجود داشته باشد راه آخر (قتل) را همان اول در فیلمنامه گنجانده بودند.
در رابطه با آثاری چون «درخت گردو» ساخته محمدحسین مهدویان، «آبادان یازده60» به کارگردانی مهرداد خوشبخت، «روز صفر» ساخته سعید ملکان و یا هر فیلمی در این قالبها، فارغ از نقد و نظرهایی که نسبت به کیفیت و پرداخت آن وارد است؛ اساسا قصه بر سر جنگ و یا رویدادهایی است که در واقعیت، اتفاق افتاده و گریزی از نمایش آنچه در واقع رخ داده، نیست.
آبادان یازده 60
اما بین آثاری که به نمایش کشتن آدمها بدون پیشینه و سابقه پرداختند؛ شاید تنها یکی دو مورد بود که اتفاقا میشد به هوش عوامل بر سر چنین انتخابی آفرین گفت.
«قصیده گاو سفید» به کارگردانی بهتاش صناعیها روایتی بود از خطای تشخیص در مجرم و صدور حکم اعدام تا موضوعی را روایت کند که در صورت طرح و حل آن کمک شایانی به بهبود قوانین کشور و مردمی که با چنین مصائبی مواجه هستند، خواهد کرد.
در نتیجه از این حیث پرداختن به مساله قتل میان افراد عامی جامعه که ظاهرا پیشینه شان گواه انسانهایی محترم را میدهد، قابل تامل است.
قصیده گاو سفید
«تومان» دومین فیلم سینمایی مرتضی فرشباف نیز اگرچه در اصل روایت، اشارهای به این مقوله نداشته اما در همان سکانس کوتاه به درستی از رقابتی ناجوانمردانه حرف میزند که چگونه رقیب حاضر است برای پیروزی خود؛ قهرمان مسابقه اسب دوانی را زمینگیر کند و تا پای کشتن حریف هم پیش برود.
تومان
این دو و فیلمهایی که بالاتر گفته شد؛ آثاری بودند که روایت آدمکشی و قتل در فیلمنامه و نمایش آن در فیلم، توجیه منطقی دارد. هر چند که حتی تعدد تولید این دست آثار هم در طولانی مدت تاثیرات زیرپوستی مخربی را در رواج ناهنجاری خواهد گذاشت.
البته نه تنها در جشنواره فجر 38 بلکه طی چند سال اخیر بسیاری از آثار سینمایی و تلویزیونی ما بدون اینکه بدانند واقعا چه میخواهند صرفا برای پیشبرد قصه و حذف یک کاراکتر، فورا ترتیب قتل او را میدهند.
فیلم سینمایی «بیصدا حلزون» اولین تجربه سینمایی بهرنگ دزفولیزاده اگرچه سراغ موضوعی رفته که به شدت جای خالیاش در سینمای ایران حس میشد اما گویا همین سردرگمی در روند داستان باعث شد برای این که حق به حق دار برسد هیچ راهی جز کشتن مرد سرنوشت ساز قصه به ذهن نویسنده و کارگردان نرسد.
توجه به کودکانی که به علت نداشتن حلزون در گوش خود امکان شنوایی را از دست میدهند؛ نشان از دغدغه ای شریف و قابل اعتنا دارد که برای سینمایی شدنش باید در بستر مناسب درام شکل بگیرد. بستری که تا تعلیق و گره و فراز و نشیب نداشته باشد نگاه هیچ بیننده ای را به خود جلب نمیکند اما چه بسیار سوژه های ناب و قابل پرداخت که با همین ناشی گریها به اثری متوسط و پایین تر از آن تبدیل شدند.
تاسف بارتر از فیلمسازی که از سر ناچاری و صرفا برای حذف کاراکتر، قتل را در اثر خود می گنجاند، رویکرد کارگردانی است که شخصیت داستانش هیچ عذاب وجدان و احساس مسئولیتی از عامل قتل بودن ندارد و صرفا برای این که به دردسر نیفتد اصل قصه را نزد خانواده بازگو نمیکند.
بیصدا حلزون
در فیلم سینمایی «ابر بارانش گرفته» ساخته مجید برزگر با پسر نوجوانی مواجه می شویم که پدربزرگش ساعاتی پس از اینکه توسط نوه به مصرف مواد مخدر ترغیب شده؛ دچار مرگ مغزی می شود و امیدی به بازگشت دوبارهاش نیست.
کاراکتر (ارشیا نیکبین) بازیگر نوجوان که برای نقش آفرینی خود توانست کاندیدای نقش مکمل مرد شود نماینده قشر قابل توجهی از نوجوانان امروزیست که اگرچه در خانوادههایی محترم و با طبقه رفاهی متوسط و بالاتر متولد شدهاند؛ اما والدینشان توفیق کمتری در تربیت درست آنها داشتهاند.
این برداشت از پیشینه شخصیت آدرس درستی است برای توجیه عدم مسئولیتپذیری اما پرداختن به این نوع قصهها وقتی نگرانکننده است که فیلمساز در قبال چنین شخصیتهایی کرنش به خرج میدهد و هیچ پیام و هشداری از بطن فیلم بیرون نمیآید.
از نظر دور نداریم که پیام با شعار متفاوت است و مخاطب سینما تمایل دارد به جز تماشای یک فیلم سرگرم کننده متوجه نگاه فیلمساز نیز باشد. برزگر پیش از این به طور شفاف تری در «پرویز» کرنش در قبال قتل را نشانه گرفته و قصه گردانِ فیلم در پایان چارهای جز آدم کشی بیعذاب وجدان پیش پایش نمیبیند.
ابر بارانش گرفته
قتل از نان شب هم برای فیلمنامه واجبتر است
از باب شدن راهکار آدمکشی برای شکل گیری یا پیشبرد قصه در سینمایی که گاها طبقه متوسط جامعه را نشانه میگیرد (در بخش ابتدایی فیلم «مغز استخوان» هم به آن اشاره می کند) که بگذریم، میرسیم به مضامین روایت شده در فضاهای پایین شهری که گویا قتل از نان شب هم برای فیلمنامه واجبتر است.
مضامینی به شدت مسئول پسند و مخاطب جلب کن که در سال های اخیر پای ثابت کاندیداها و سیمرغهای جشنواره فیلم فجر بوده اند و قرار هم نیست به این زودی بساط شان جمع شود. امسال گل سرسبد این فیلمها «خون شد» به کارگردانی مسعود کیمیایی بود.
فیلمساز هر جا عشقش میکشید در بی منطقترین شکل قصه پردازی، کمر به قتل هر که میخواست میبست و با همین منطق نداشته قهرمانش را هم به کشتن داد در حالیکه برای حل گره های داستان می شد بدون آنکه خونی از دماغ کسی ریخته شود قصه به سامان برسد اما دیگر عنوان فیلم اعتبارش را از دست می داد. اگر چه به تعبیر برخی «خون شد» بازگشت کیمیایی به سینمای خاص خود و یاد آور قهرمان بازیهای «قیصر» است اما مخاطب امروز از نسل و سلیقه ای متفاوت از «قیصر»ی است که 50 سال پیش ساخته شده.
از طرفی دیگر تازهترین فیلم کیمیایی روایت جمع کردن اعضای یک خانواده از هم پاشیده است که قهرمانش میخواهد صفای گذشته را به زندگیشان بازگرداند ولی آنطور که پیداست فیلمساز برای ایجاد وحدت خانواده همان راهی را در نظر گرفته که سالها در نمایش بی وفایی و خیانت و بی معرفتی سراغش میرفت.
ذهن سینمایی مسعود کیمیایی اساسا پلیس و قانون نمی شناسد. کاراکترهای او به روش خودشان رفاقت میکنند و به سیاق خودشان هم انتقام می گیرند.
خون شد
اینکه مسئولان و مردم هم به شرط خوش ساخت بودن، به آثاری از این دست اظهار علاقه کردهاند را میشود از اکران و جوایز جشنوارهای و مردمی «شنای پروانه» دریافت.
این اثر اولین فیلم بلند سینمایی محمد کارت مستندساز خلاق و خوش ذوقی است که دغدغههایش به سینمای درام ورود کرده و قتل به ناحق را دست مایه داستان قرار داده است. همانطور که پیداست کارگردانی و بازی درخشان بازیگران چنان قابل توجه است که چشم مخاطب را بر ضعف فیلمنامه میبندد که اگر جز این بود متوجه می شدند خلاصه یک خطی دو برادر پایین شهری یکی گنده لات و دیگری نوچه و .... با اکثر جزییاتش پیش تر در «مغزهای کوچک زنگ زده» روایت شده بود. تنها با این تفاوت کوچک که در فیلم هومن سیدی دعوای ناموسی بر سر خواهر است و اینجا سر عروس خانواده.
شنای پروانه
برزو نیکنژاد هم در «دوزیست» کار خودش را راحت کرد. سراغ مردم و محلهای رفت که اساسا اتمسفرش قابلیت فیلمفارسی شدن دارد. با سوژه تکراری و ملغمهای از بدبختیهای مردم پایین شهر فیلمی ساخت که معلوم نیست چه حرفی برای گفتن دارد و بهترین توصیف شاید سرگرم شدن با تماشای زندگی مردم بدبخت، باشد. فیلم تمام تلاشش را می کند که حرفی برای گفتن داشته باشد اما در آخر شخصیت ها چنان رها شده اند که کار به کمدی تبدیل می شود.
در همین حیص و بیص پرویز پورصمیمی هم برای یک انتقام بی دلیل کپسولهای گاز مغازه دشمن را باز میکند تا او را به کشتن دهد اما به جایش کس دیگری می میرد که این هم تاثیری بر تعلیق و هیجان قصه ندارد و با حذفش کن فیکون نمی شود. انگار این انگیزه کشتار فقط باید یه گوشه قصه باشد که نگویند چرا نیست.
بخش خارج از مسابقه هم 3 فیلم داشت که اساسا 2 اثر بدون روایت قتل، تولیدشان بیمعنا بود. «شین» اولین فیلم اکران شده در سینمای رسانه به کارگردانی میثم کزازی بود که به استناد نوشتهای که قبل از تیتراژ آغاز و پایان روی پرده ظاهر شد؛ برگرفته از اتفاقی واقعی است مبنی بر قتل دخترکی توسط دو برادر.
این فیلم در ژانر وحشت تولید شده و همچنان در ترساندن مخاطب همچون دیگر آثار ایرانی از این دست موفق عمل نمی کند. در واقع یک قصه واقعی برپایه آدمکشی بهانه ای برای ورود کارگردان جوان و تازه کار به دنیا سینما و ژانر وحشت بود که جز اضافه کردن عدد فیلم هایی با مضمون گزارش، کارکرد دیگری برای سینمای ایران ندارد.
دوزیست
فیلم دوم با عنوان «عنکبوت» ساخته ابراهیم ایرجزاد درباره یک قاتل زنجیرهای است که در اواخر دهه هفتاد دست به قتل زنان می زند و نقش پررنگی در بحث کشتن آدمها همچون آب خوردن بازی می کند.
اگرچه فیلم موضوع ملتهبی دارد که در واقعیت نیز رخ داده اما آن هم صرفا یک روایت است که تفاوتش با مستندهای ساخته شده از این واقعه نگاه دراماتیک و البته ممیزی بسیار بالای نمایش شخصیت اصلی داستان یعنی سعید حنایی است.
«پسرکشی» به کارگردانی محمدهادی کریمی سومین اثر به نمایش داده خارج از مسابقه نیز که از عنوانش می توان به مضمون آن پی برد. کریمی علی رغم تعدد تجربههایی که در فیلمسازی کسب کرده اما هنوز نتوانسته اثری قحکم و قابل تامل بسازد و آخرین اثر هم از این قاعده مستثنی نیست.
او با روایت رقابت بین دو زن داستان که یکی از آنها نمیتواند فرزند پسر به دنیا آورد و اتفاقا از طبقات پایین جامعه هم نیستند تلاش می کند فضایی پیچیده و پرابهام به وجود بیاورد اما خود در آنچه تصویر کرده گم میشود. چنانکه چندان تمایلی برای رازگشایی از کشتار «پسرکشی» در بیننده ایجاد نمیشود.
پسرکشی
نه فقط سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر که سالهای گذشته و بخش اعظم دیگر آثار حضور یافته در جشنوارهها نیز نگاهی دم دستی به مقوله قتل پیدا کردهاند و این به هیچ وجه به نفع سینما و مخاطبانش نیست. در جامعه پر التهاب امروز نمیتوان واقعیات را کتمان شد اما از سینما انتظار میرود در خلال انعکاس آنچه که از واقعیت الهام میگیرد، تاثیرگذار و مدبر باشد.
اثری که در هنر هفتم خلق میشود و با تلفیق درام از مستند فاصله میگیرد، اگر رسالت ارسال پیامی درونی نداشته باشد پس به چه کار می آید؟
در دنیای آزاد، هر فیلمسازی با هر گرایش فکری باید بتواند نگاهش را به تصویر درآورد و بهتر که این اقدام گامی موثر در ارتقای اندیشه مخاطب بردارد اما چه کسی موظفتر از مسئولان سینمایی و فرهنگی برای تحلیل و بررسی فیلمنامه و تاثیرات کوتاه و بلندمدت آن؟
همانطور که در ابتدای گزارش ذکر شد اخبار حوادث درج شده در روزنامهها را همه طیف و اقشار مردم مطالعه می کنند و به ظن خود از آن تاثیر می گیرند حال اگر مخاطب چنین داستان هایی شرح ما وقع را در زمانی دو ساعته در سالن تاریک سینما ببیند چه تاثیری از آن خواهد گرفت؟
البته که ذهن یک خبرنگار و منتقد سینمایی پس از تماشای فشرده همه این آثار طی 10 درگیرتر است نسبت به یک مخاطب عادی که عصر یک روز خوش آب و هوا بلیت می خرد و همراه دوستانش در سینما وقت می گذارد. با این حال از تاثیرات منفی و گاها مخرب مضمون این گزارش نمی توان غافل شد. در واقع آنچه که طی یک دهه به عنوان ویترین یکساله سینمای ایران در معرض دید مخاطب حرفه ای سینما قرار می گیرد همان است که برنامه ریزان عرصه سینما بنا دارند به صورت قطره چکانی به جامعه تزریق کنند.
اگرچه این روزها اقدامات مایوس کننده بسیاری از سوی سیاستگذاران عرصه فرهنگ و هنر شاهد هستیم اما همچنان امید میرود در دلگیرترین شرایط کنونی، شاهد تصمیمات و نظراتی باشیم که سینمای ایران بتواند جهت بهبود تفکر و اندیشه مخاطب جدی سینما اقدامات حرفهای تری انجام دهد نه این که با بی توجهی نسبت به آنچه در اطراف و اکنافش می گذرد اوضاع را از این هم بدتر کند.
دیدگاه تان را بنویسید