گزارش «اعتمادآنلاین» از زندگی هنرمند پرفورمنس که در ۷۶سالگی درگذشت:
اولای که بود؟/ عبور از خطر برای تبدیل شدن به یک واحد هنری
چشمان «اولای» برای همیشه بسته شد. دیگر حتی اگر هم بخواهد، نمیتواند سرزده مقابل مارینا آبراموویچ بنشیند تا اشکهای او جاری شود و اولای با حرکت صورتش سالهای شراکت زندگی و کاریشان را مرور کند.
اعتمادآنلاین| سحرآزاد- احتمالاً یکی از پرمخاطبترین پرفورمنسهایی که از مارینا آبراموویچ در ایران دیده شده، اجرای «هنرمند حاضر است» بوده که در سال 2010 در موزه موما اجرا کرد. او همچون بسیاری دیگر از اجراهایش که ساعتها روی صندلی مینشست، این بار هم ساعتها پشت یک میز نشست تا مخاطبانی که دوست دارند روبهروش بنشینند و بدون صحبتی، تنها به هم نگاه کنند.
آنچه باعث شد فیلم این اجرا بارها در شبکههای مجازی دیده شود، لحظهای بود که آبراموویچ چشمان خود را بسته بود تا مخاطب بعدی روبهرویش بنشیند و وقتی چشمانش را باز کرد، اولای را دید. اولای که البته در واقع فرانک اُوِه لیزیپن نام داشت، با حرکات صورت به آبراموویچ که حالا چشمانشتر شده بود، نگاه کرد.
حالا 10 سال از آن زمان گذشته و دوم مارس برابر با 12 اسفند خبر میرسد که اولای در 76 سالگی بر اثر سرطان در اسلوونی درگذشت. هنرمندی که به واسطه پرفورمنسهای زیاد و مشهوری که اجرا کرد نامش به مارینا آبراموویچ گره خورده است.
او با اینکه به عکاسی مشغول بود، به واسطه زندگی و کار مشترک با آبراموویچ، در زمینه اجرا هم بسیار شناخته شده است؛ اجراهایی که «خطرناک» توصیف شدهاند.
جستوجوی نام او به زبان فارسی نتیجه چندانی در بر ندارد، اما شاید ترجمه کتاب «عبور از دیوارها»، نوشته مارینا آبراموویچ، به دست سحر دولتشاهی، این خلأ را تا حدودی بپوشاند.
آبراموویچ که تقریباً 12 سال نه تنها با اولای زندگی کرد بلکه پرفورمنسهای متعددی با یکدیگر اجرا کردند، در بخشی از این کتاب بازگو میکند که در روز تولد 29سالگیاش، 30 نوامبر 1975، از طریق نامهای که در صندوق پستی انداخته شده بود متوجه میشود گالری ده آپل آمستردام از او دعوت کرده است در شوی تلویزیونی هلندی بلدسپراک (سخنرانی تصویری) نمایشی اجرا کند.
وقتی اوایل دسامبر به آمستردام میرسد، همراه مدیر گالری، هنرمندی آمده که قرار است راهنمای آبراموویچ باشد؛ او کسی نبود جز اولای.
ماریا در شرح اولین دیدارشان مینویسد: «31، 32ساله، قدبلند و لاغر بود و موهای بلند و لختش را با چاپستیک میبست. اولای از سالهای 1960 در آمستردام زندگی میکرد و کارش عکاسی بود. او معمولاً با دوربین پولاروید و اغلب از خودش عکس میگرفت. برای خودنگارهها از نیمه زنانه صورتش آرایش غلیظ میکرد؛ ماتیک قرمز روشن، مژه مصنوعی و کلاهگیس. نیمه مردانهاش را دست نمیزد و میگذاشت همانی که هست بماند. خیلی زود فهمیدم ما نقاط مشترک زیادی داریم».
هر دوی آنها در یک روز متولد شده بودند و هر 2 صفحه روز تولد خود را از دفترچه یادداشتشان میکندند. مارینا دلیل این کار را تنفر از روز تولدش عنوان کرده است.
او مدتی بعد از آشنایی با اولای، بدون اینکه به مادرش خبر دهد، مخفیانه بلگراد را ترک میکند تا به آمستردام برود.
مارینا درباره پیشینه خانواده اولای میگوید: «من در دوران کودکی از لحاظ مالی در رفاه بودم و از لحاظ احساسی کمبود داشتم، اما دوران کودکی اولای از من هم بدتر بود. او درست وسط جنگ در شهر سولینگن آلمان به دنیا آمده بود. مدت کوتاهی بعد از تولدش هزاران مرد و پسر جوان به دستور هیتلر به روسیه اعزام شدند تا در عملیات محاصره استالینگراد به دست نازیها بجنگند. یکی از آنها پدر اولای بود. او آن زمان بیش از 50 سال داشت. مدتها طول کشید تا به خانه بازگردد.»
به گفته آبراموویچ، پدر اولای پس از شکست آلمانیها به خانه برگشت، اما به شدت بیمار بود. او پیش از جنگ کارخانه تولید کارد و چنگال داشت، اما کارخانهاش زیر بمبارانهای آمریکاییها از بین رفته بود. پدر و مادر اولای بعد از جنگ به شدت بیپول بودند و پدرش هرگز از بیماریاش بهبود کامل پیدا نکرد. اولای 14 ساله بود که پدرش از دنیا رفت.
اولای بعد از عزیمت به آمستردام با عکسهای پولارویدش در اوایل دهه 1970 شناخته شد که البته بعد از جدایی از آبراموویچ بار دیگر به پولاروید بازگشت.
آنها مدتی بعد از آشنایی، چون مجبورند برای اجراهایشان به شهرهای مختلف سفر کنند، یک ون میخرند تا در هزینههای زندگی نیز صرفهجویی کنند و راحتتر به سفر بروند که تقریباً بیش از یک دهه در این ون زندگی میکنند.
14 پرفورمنس مشترک آنها بسیار مشهور است و چنانکه «گاردین» در گزارشی از زندگی اولای نوشته، گرچه نمیتوان گفت همه اجراها، اما آثارشان شاهکارهایی از خطر کردن، تحمل کردن و نابودی نفس به منظور تبدیل شدن به یک موجود واحد هنری بوده است.
نمونه خطر، تحمل و حتی خشونت در آثار آنها را میتوان در اجرای «نور _ تاریکی» در سال 1977 دید که هر 2 مقابل هم روی زانو نشستند و به صورت یکدیگر سیلی زدند و هر بار سیلیها قدرت بیشتری میگرفت؛ یا در اجرایی دیگر اولای یک کمان را به سمت آبراموویچ نشانه گرفته بود که کوچکترین حرکتی در انگشتان او میتوانست قلب زن را مجروح کند.
همچنین آنها اجراهای متعددی را در شهرهای مختلف برگزار کردند که ساعتها بدون تکان خوردن روی صندلی مینشستند و بدانسان که آبراموویچ در کتابش مینویسد، حتی منجر به آسیبهای بدنی به خصوص برای اولای شده بود و او گاهی قادر نبوده است یک اجرا را به پایان ببرد. البته به روایت آبراموویچ، همین مساله موجب کدورت اولای شده بود، چون او اعتقاد داشت آبراموویچ باید پرفورمنس را بعد از اینکه او صحنه را ترک کرده به پایان میبرده است.
این کدورتها شاید دلیل دیگری هم داشتهاند. آبراموویچ در بخشی از کتابش چنین مینوسید: «مدتی بود که به عنوان شخصیت اصلی و غالب در مطبوعات ذکر میشدم. وقتی در مجلههای هنری درباره اجراهایمان مینوشتند، تقریباً همیشه اسم من اول قید میشد. جیلو دورفلس، منتقد و فیلسوف ایتالیایی، درباره اجرای «ارتباط در فضا» متنی نوشت و در آن اولای کاملاً حذف شد. او اوایل چیزی نمیگفت، اما میدانم که اصلاً از آن بابت خوشحال نبود.»
با وجود این مسائل، آن 2 همچنان شریک زندگی و کاری بودند و حتی در نظر داشتند اجرای «عاشقان» را به عنوان یک بیانیه برای رابطهشان روی دیوار چین اجرا کنند. هرچند جلب موافقت دولت چین برای این کار و تهیه بودجه آن، اجرای این ایده را به چند سال بعد موکول کرد. زمانی که در سال 1988 آنها از یکدیگر جدا شده بودند، این اجرا را به عنوان آخرین کار مشترک انجام دادند و در جهت مخالف هم بعد از سه ماه پیادهروی روی دیوار چین به یک نقطه مشترک رسیدند.
با تمام اینها، اجرای «عاشقان» نقطه پایانی حضور مشترک آنها در صحنههای عمومی نبود. در سال 2010، زمانی که آبراموویچ اجرای «هنرمند حاضر است» را در موزه موما در نیویورک به اجرا برد، اولای بدون اعلام قبلی روبهروی او قرار گرفت تا یکی دیگر از صحنههای درام زندگی آنها رقم بخورد.
یک سال بعد از این جریان، اولای به سرطان لنفاوی مبتلا شد، اما با شیمی درمانی بهبود پیدا کرد هرچند که سیگارش را ترک نکرد.
او 2 سال بعد از آنکه به سرطان مبتلا شد، در مستند «روزانههای اولای از نوامبر تا توامبر» که درمان، زندگی و کار او را ترسیم میکرد حضور پیدا کرد.
ماجرای اولای و آبراموویچ در سالهای آخر صورت دیگری هم پیدا کرد. آنطور که «گاردین» نوشته، اولای در سال 2015 از آبراموویچ شکایت و ادعا کرد که پولی به او بدهکار بوده، چون به طور کامل نقش او را در کارهای هنری خود در نظر نگرفته است، در نتیجه به این زن صربستانی دستور داده شد که به اولای 250،000 یورو بپردازد.
با وجود این، آنها دوباره با هم دوست شدند و سال 2017 در فیلمی به نام «داستان مارینا آبراموویچ و اولای» شرکت کردند که مسیر روابط و کار آنها را به تصویر میکشید. اولای درباره این فیلم گفت: «همه اختلافات ناپسند و اختلافات ناخوشایند. هر آنچه مربوط به گذشته، شکست ماست. این یک داستان زیباست.»
او البته به جز پولاروید در این سالهای آخر پرفورمنسهایی اجرا کرد که یکی از آنها طی سال 2015 در هلند با نام «اسکلتی در کابینت» اجرا شد تا درجه حرارت و ثبت عکس را به چالش بکشد که بیارتباط به وضع جسمانیاش نبود.
هرچند اولای در سال 2014 درمان شده بود، اما مدتی بعد از این اجرا، بار دیگر سرطان به سراغش آمد و پس از چند سال کلنجار رفتن با سرطان، سرانجام دوازدهم اسفندماه در 76سالگی درگذشت.
گالری ریچارد سالتون که با اولای کار میکرد، پس از درگذشت این هنرمند طی بیانیهای نوشت: «درگذشت او شکاف مهمی در جهان به وجود میآورد، کسی که به راحتی جایگزینی برایش نخواهد آمد.»
آبراموویچ نیز در صفحه اینستاگرامش در وصف شریک قبلیاش نوشت: «با غم و اندوه فراوانی امروز از مرگ دوست و شریک سابقم اولای خبردار شدم. او یک هنرمند و انسانی استثنایی بود که بسیار جایش خالی است. در این روز، دستکم مایه آرامش است که میدانیم هنر و میراث او تا ابد زنده خواهد ماند.»
دیدگاه تان را بنویسید