کد خبر: 444962
|
۱۳۹۹/۰۸/۲۳ ۱۴:۲۲:۰۰
| |

درباره داود فیرحی، استاد از دست رفته گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران:

ظلمی که به استادمان رفت

محمودرضا مقدم شاد در یادداشتی نوشت: سال سیاه و نحسی ا­ست. در میان سیلاب غم و امواج ناامیدی، استادمان نیز به ناگاه از بین ما می­‌رود. فقدانی که مجموعه‌ای از رنج‌های تشدید شده را در ذهن و خاطره­مان بیدار میکند.

ظلمی که به استادمان رفت
کد خبر: 444962
|
۱۳۹۹/۰۸/۲۳ ۱۴:۲۲:۰۰

اعتمادآنلاین|محمودرضا مقدم شاد، دانش‌­آموخته دکتری اندیشه‌ی سیاسی دانشگاه تهران- سال سیاه و نحسی ا­ست. در میان سیلاب غم و امواج ناامیدی، استادمان نیز به ناگاه از بین ما می­‌رود. فقدانی که مجموعه‌ای از رنج‌های تشدید شده را در ذهن و خاطر­مان بیدار می کند. این چند خطی که با این بهانه­‌ی ناگوار به قلم می­‌آید، از جنس شعر بلند «اسماعیل» است؛ گرچه بی‌­اندازه کوتاه است و ناقص و هرگز از پس بیان حقایق آن سال­‌ها برنمی‌­آید. بخوانید همچون ادای دینی به استادی که بی­ اندازه خوب بود و خوبی کرد، اما افسوس خوبی ندید.

نحسی امسال و این رنج، یازده سال پیش را به خاطرم آورد؛ سالی که از غم و ناامیدی چیزی کم از امروز نداشت. زمانی که استاد برای ریاست گروه علوم سیاسی دانشکده­مان، دانشکده­ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران نامزد شد و بیش­ترین رای را نیز آورد. همه به او تبریک گفتیم. همچون تک درختی در میان بیابان، کمی امیدوارمان کرد. اما در آن برهوت امید سرنوشتی جز پژمردن نداشت. خبر آوردند که ریاست دانشکده به پشتوانه­‌ی «اختیارش» حکم استاد را امضا نکرده. و ما همه انگشت به دهان ماندیم.

استاد اما سر کلاس لبخند می­زد؛ انگار نه انگار. از سخنرانی رئیس دانشگاهی در آن سوی دنیا برای­مان می ­گفت که خطاب به دانشجویان تازه ­وارد توصیه کرده بود قدر جوانی خود را بدانند و «کرم ضدآفتاب بزنند»! شاید می ­خواست به ما بگوید زندگی جریان دارد، افسرده نباشید، به خودتان سخت نگیرید. گویی نگهبان آخرین بارقه­ های امید در قلب­مان بود.

چند سالی می­ گذرد. آن دولت زمام کار را به دولت دیگر می­ دهد. دوباره بحث ریاست گروه پیش ­­می­ آید و این­ بار همه اطمینان داریم که استاد بی­ هیچ زحمتی به حق خود خواهد رسید، چرا که صحبت از تدبیر و امید است و کسی «اختیار» ندارد امید را نشانه رود.

چه آرزوها که برای گروه و دانشکده ندارد استاد؛ چه آرزوها که برای خانه­ خود نداریم ما. اما در این میان عده‌ای به وحشت می­ افتند - آن­هایی که در فترتِ انتقام­کشیِ پیشین از دانشگاه، صاحب کرسی استادی شده­‌اند. سربازانی که خود را وامدار جریانی می­ دانند که این فرصت بی ­نظیر را در اختیار آن­ها قرار داده تا بر صندلی‌ عنایت­ ها و بشیریه‌­ها و میلانی­‌ها و طباطبایی­‌ها تکیه زنند.

می­‌گویند اولین برنامه­‌ی استاد بعد از ریاست، آزمون مجدد صلاحیت علمی تازه­ واردان­ است. امیدواری ما به همین قاطعیت و بی ­پروایی در خانه ­تکانی است که صیانت از علم و جایگاه دانشگاه را نوید می ­دهد. روز رای­ گیری می­ رسد اما نه آن روزی­ است که انتظارش را داشتیم. آن­هایی که از دگرگونی اوضاع هراس داشتند کار خود را می­‌کنند. وعده داده بودند اما خُلف وعده می­‌کنند.

دست­ آخر پیمان­شکنان نقاب از چهره بر می­ دارند و باز هم استاد تنها با اختلاف یک رای از ریاست گروه باز می­‌ماند. ما؟ خشمگین و حیرت ­زده ­ایم. استاد چیزی نمی ­گوید، اما دیگر لبخند هم نمی ­زند. گویی تا خاموشی آتش مقدس امید فاصله­ چندانی نیست. و این آخرین باری­ست که آبروی خود را برای حیثیت ما معامله می ­کند؛ دیگر نامزد نمی­‌شود.

امروز در ظاهر دانشکده‌­ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران عزادار فقدان جسم استاد است و ما درباره‌­ی این فقدان مرثیه‌سرایی می‌کنیم. اما حقیقت ماجرا مرثیه‌­ای­ست که سال­‌هاست ناگفته مانده و حقیقتی­ است که می‌­بایست بازگو شود. شاید این آخرین عهدی ا­ست که با استاد خود می­‌بندیم. شاید این­گونه، آرزوهایی که در دل داشت را هرگز از یاد نبریم.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها