درباره داود فیرحی، استاد از دست رفته گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران:
ظلمی که به استادمان رفت
محمودرضا مقدم شاد در یادداشتی نوشت: سال سیاه و نحسی است. در میان سیلاب غم و امواج ناامیدی، استادمان نیز به ناگاه از بین ما میرود. فقدانی که مجموعهای از رنجهای تشدید شده را در ذهن و خاطرهمان بیدار میکند.
اعتمادآنلاین| محمودرضا مقدم شاد، دانشآموخته دکتری اندیشهی سیاسی دانشگاه تهران- سال سیاه و نحسی است. در میان سیلاب غم و امواج ناامیدی، استادمان نیز به ناگاه از بین ما میرود. فقدانی که مجموعهای از رنجهای تشدید شده را در ذهن و خاطرمان بیدار می کند. این چند خطی که با این بهانهی ناگوار به قلم میآید، از جنس شعر بلند «اسماعیل» است؛ گرچه بیاندازه کوتاه است و ناقص و هرگز از پس بیان حقایق آن سالها برنمیآید. بخوانید همچون ادای دینی به استادی که بی اندازه خوب بود و خوبی کرد، اما افسوس خوبی ندید.
نحسی امسال و این رنج، یازده سال پیش را به خاطرم آورد؛ سالی که از غم و ناامیدی چیزی کم از امروز نداشت. زمانی که استاد برای ریاست گروه علوم سیاسی دانشکدهمان، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران نامزد شد و بیشترین رای را نیز آورد. همه به او تبریک گفتیم. همچون تک درختی در میان بیابان، کمی امیدوارمان کرد. اما در آن برهوت امید سرنوشتی جز پژمردن نداشت. خبر آوردند که ریاست دانشکده به پشتوانهی «اختیارش» حکم استاد را امضا نکرده. و ما همه انگشت به دهان ماندیم.
استاد اما سر کلاس لبخند میزد؛ انگار نه انگار. از سخنرانی رئیس دانشگاهی در آن سوی دنیا برایمان می گفت که خطاب به دانشجویان تازه وارد توصیه کرده بود قدر جوانی خود را بدانند و «کرم ضدآفتاب بزنند»! شاید می خواست به ما بگوید زندگی جریان دارد، افسرده نباشید، به خودتان سخت نگیرید. گویی نگهبان آخرین بارقه های امید در قلبمان بود.
چند سالی می گذرد. آن دولت زمام کار را به دولت دیگر می دهد. دوباره بحث ریاست گروه پیش می آید و این بار همه اطمینان داریم که استاد بی هیچ زحمتی به حق خود خواهد رسید، چرا که صحبت از تدبیر و امید است و کسی «اختیار» ندارد امید را نشانه رود.
چه آرزوها که برای گروه و دانشکده ندارد استاد؛ چه آرزوها که برای خانه خود نداریم ما. اما در این میان عدهای به وحشت می افتند - آنهایی که در فترتِ انتقامکشیِ پیشین از دانشگاه، صاحب کرسی استادی شدهاند. سربازانی که خود را وامدار جریانی می دانند که این فرصت بی نظیر را در اختیار آنها قرار داده تا بر صندلی عنایت ها و بشیریهها و میلانیها و طباطباییها تکیه زنند.
میگویند اولین برنامهی استاد بعد از ریاست، آزمون مجدد صلاحیت علمی تازه واردان است. امیدواری ما به همین قاطعیت و بی پروایی در خانه تکانی است که صیانت از علم و جایگاه دانشگاه را نوید می دهد. روز رای گیری می رسد اما نه آن روزی است که انتظارش را داشتیم. آنهایی که از دگرگونی اوضاع هراس داشتند کار خود را میکنند. وعده داده بودند اما خُلف وعده میکنند.
دست آخر پیمانشکنان نقاب از چهره بر می دارند و باز هم استاد تنها با اختلاف یک رای از ریاست گروه باز میماند. ما؟ خشمگین و حیرت زده ایم. استاد چیزی نمی گوید، اما دیگر لبخند هم نمی زند. گویی تا خاموشی آتش مقدس امید فاصله چندانی نیست. و این آخرین باریست که آبروی خود را برای حیثیت ما معامله می کند؛ دیگر نامزد نمیشود.
امروز در ظاهر دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران عزادار فقدان جسم استاد است و ما دربارهی این فقدان مرثیهسرایی میکنیم. اما حقیقت ماجرا مرثیهایست که سالهاست ناگفته مانده و حقیقتی است که میبایست بازگو شود. شاید این آخرین عهدی است که با استاد خود میبندیم. شاید اینگونه، آرزوهایی که در دل داشت را هرگز از یاد نبریم.
دیدگاه تان را بنویسید