گفتوگوی «اعتمادآنلاین» با نیما رئیسی درباره گویندگی کتابهای صوتی:
صداهای پروتزی و غیراصیل برای خوانش کتاب انتخاب میشوند / خیلی از صداها بد هستند اما هیچ کسی نمیتواند ثابت کند این صداها بد هستند / اگر برخی بازیگران سینمای ایران بدون اینکه اسمشان را بگویند تست صدا بدهند، قبول نمیشوند
نیما رئیسی در مورد کتابهای صوتی نظرات خاص خود را دارد. با اینکه از اواخر دهه 80 با کتاب «چهار میثاق» در کنار بازیگری و گویندگی، خوانش کتابهای صوتی را نیز آغاز کرد، اما کارنامه حضور او در این عرصه از گزیدهکار بودنش خبر میدهد که بخشی از آن شاید ناشی از این اعتقاد باشد که هر کتابی قابلیت صوتی شدن ندارد.
اعتمادآنلاین| نیما رئیسی یکی از باسابقهترین و همچنین محبوبترین گویندگان کتابهای صوتی است. او گوینده کتابهای صوتیای همچون «تمرین نیروی حال»، «چهار میثاق»، «غلاغه به خونهش نرسید»، «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار»، «هنر همچون درمان» و... است.
او که در زمینه بازیگری، خوانندگی و گویندگی رادیو نیز فعالیت دارد هنگامی که صحبت از خوانش کتابهای صوتی میشود با حرارت و هیجان از اعتقادش صحبت میکند؛ همچنانکه میگوید برای تولید یک کتاب صوتی داستانی باید به سمتی رفت که شنونده مجبور شود فقط کتاب را گوش کند و کار دیگری انجام ندهد. رئیسی همچنین تمایل دارد شیوهای از خوانش کتاب صوتی را ارائه کند که به گفته خودش حالتی میان روخوانی ساده و نمایشهای رادیویی باشد هرچند میگوید تا زمانی که این کار عملی نشود، شاید درک آنچه در ذهنش است برای ما سخت باشد. برای بررسی وضعیت خوانش کتابهای صوتی و تجربه نیما رئیسی به سراغ او رفتیم.
***
*تا جایی که میدانیم، شما معتقدید هر کتابی خواندنی نیست. منظورتان دقیقاً چیست؟
بله. با قاطعیت معتقدم. برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید باید بگویم هر کتابی خواندنی است، منظورم این است که هر کتابی قابلیت صوتی شدن ندارد. همانطور که هر داستانی برای سینمایی شدن مناسب نیست اما همان داستان اگر تبدیل به یک نمایش عروسکی شود، ممکن است جذاب باشد. حتی برخی داستانها را در مدیاهای مختلف مانند فیلم سینما، تلهتئاتر و... به اجرا درمیآوریم مثل داستان «بینوایان» ویکتور هوگو، اما برخی داستانها لزوماً این امکان را ندارند که موضوع فیلمسازی و... قرار گیرند، حالا اگر به سراغ کتاب صوتی برویم، میتوان آن را مدیایی در کنار اینها ببینیم؛ یعنی کتاب صوتی همانقدر مهم است که یک فیلم سینمایی یا تئاتر تلویزیونی مهم است.
البته نگاه دیگری هم حکمفرماست؛ مثلاً در خارج از ایران میبینید که کتاب صوتی لزوماً یک مدیای متفاوت نیست و یک نفر به تنهایی کل کتاب را میخواند و ممکن است این کار توسط یک بازیگر انجام شود. مثل جریان دوبله فیلم در روسیه که یک نفر به جای همه صحبت میکند و دیالوگهای تمام بازیگران را چه زن و چه مرد با همان یک صدا میشنویم. حالا خودتان تخیل کنید که چه بلایی سر درام، داستان و بازیگری در آن فیلم میآید.
*معمولاً 2 گونه کتاب صوتی ارائه میشود: یکی کتابهایی که شبیه نمایشهای رادیویی هستند و گونه دیگر فقط روخوانی ساده متن...
من حالتی میان این 2 را در نظر دارم و برای همین میگویم کتاب صوتی در ایران یک مدیای تازه است: یعنی ما باید یک شیوه یا ساختاری را قائل شویم که مخصوص کتاب صوتی باشد. در کتاب «پستچی همیشه دو بار در میزند» نوشته جیمز ام.کین تا حدودی به آنچه مد نظرم است نزدیک شدیم چون این کتاب داستانی و پر از کاراکترهایی است که حرافی میکنند.
کارگردان اجرای هر یک از کاراکترها را به یک بازیگر سپرد و از آنها خواست تا جایی که میتوانند با این جملهها زندگی کنند به جای آنکه فقط از رو بخوانند.
*این شیوه چه فرقی با فرم نمایش رادیویی دارد؟
به دلیل تجربهای که در نمایش رادیویی داشتهام میتوانم اینطور بگویم که هنگام تولید یک نمایشنامه رادیویی، اگر جای تولیدکننده اثر باشید، شاید بیشتر متوجه این فرق شوید. شما وقتی در نمایش رادیویی بازی میکنید با تمام وجود، حسها و اکتهای کاراکتر را با تمامی صدایتان بازسازی میکنید.
شاید شما هنگام شنیدن آن نمایش متوجه نشوید، اما هنگام اجرا و تولید، بازیگران به شکل اغراقآمیزی آن صحنه را بازی میکنند بنابراین میزان اکتی که در نمایشنامه رادیویی بازیگر با صدایش دارد بسیار زیادتر از شرایط عادی است.
*یعنی میزان انرژیای که در یک نمایش رادیویی میگذارید بسیار زیادتر از کتاب صوتی است؟
بله. شاید بتوان گفت یکجورهایی اوراکت (overact: در ایفای نقش خود افراط کردن) است که در سیستم نمایش رادیویی خیلی آزاردهنده نیست، شاید حتی اگر این حالت اوراکت را کم کنیم، آزاردهنده باشد و این مرهون تلاش بازیگر است که با صدایش اکت بسیار دارد.
حالا در روشی که من به آن معتقدم شما دیگر لازم نیست این اکتهای عجیب و غریب را اجرا کنید. فقط کافی است جملههایتان را واقعاً درست بگویید نه اینکه اکت یا ادای گفتن را دربیاورید. مهم است گویندهای که کتاب را برای ما میخواند بتواند واسطه درستی برای ارائه مفاهیم کتاب باشد.
اگر قرار باشد فقط متن را از رو بخوانید خب، شنونده هم این کار را بلد است؛ اما اگر گوینده ابتدا مطالب کتاب را کامل درک و بعد آن را بیان کند، این اتفاق در خوانشش بارز خواهد بود. در متون روانشناسی و فلسفی هم نیاز است که صد درصد متن را بفهمید.
به شما قول میدهم در 90 درصد آثاری که در این زمینه خوانده شده خود گوینده متوجه مطلب نشده است؛ حتی درباره کتابهای داستانی هم معمولاً این اتفاق نمیافتد.
*شما در برخی گفتوگوهایتان نیز به این نکته اشاره کردهاید که لزوماً خواننده نباید صدای خوشی داشته باشد بلکه درک متن مهم است.
اولین موضوع مهم فهم متن است، برای اینکه گوینده باید بتواند مفهوم متن را به شنونده منتقل کند نه اینکه متن را صرفاً برایش بخواند. به نظرم بهترین راه استفاده از شگرد بازیگری است؛ یعنی اینکه متن را کامل باور کنیم. مثل زمانی که دیالوگهای یک فیلم را میگوییم، یعنی انگار از دهان و زبان ما بیرون میآید.
حالا برای اینکه بحث را درباره نوع کتابهایی که توانایی صوتی شدن دارند به اتمام برسانم، از نظر من کتابهایی ارجحیت دارند که توسط یک نفر بیان میشوند حتی اگر داستانی باشند. در واقع راوی یک نفر باشد.
*اینطور که خیلی سخت است و نمیشود خیلی از کتابها را صوتی کرد.
دقیقاً. برای همین میگویم هر کتابی قابل صوتی شدن نیست. در نوبت بعدی کتابهای داستانی ارجحیت دارند که ترجمه یا شیوه نگارش آنها محاورهای و گفتوگوها و گویشهایش شفاهی باشد.
*مثل کتاب «پستچی......»؟
بله و همچنین کتاب «از غبار بپرس» اثر جان فانته که ترجمه محاورهای دارد. در قدم اول همین که متن محاورهای باشد برای من کافی است که بخواهم آن را به قصد صوتی شدن بخوانم.
*این نظر که متن را بیحس بخوانیم بیشتر از سمت نویسندهها نیست؟
من در این زمینه با نویسندهای که چنین اعتقادی داشت کار کردم. ماجرا از این قرار بود که وقتی در برنامه «کتاب باز» سروش صحت صحبت کردم، شبیه همین حرفها را بیان کردم. بنابراین مصطفی مستور احساس کرد که فردی مانند من نمیخواهد کتاب را طوری بخواند که با صدایش بازی کند.
در آن برنامه گفته بودم ابتدا درک متن مهم است و در مرحله بعد بیان و صدا تا بتوانید درکتان از کتاب را منتقل کنید و قابل فهم حرف بزنید.
*اما برخلاف اینکه میگویید به بازی در صدا هنگام خوانش کتاب معتقد نیستید، در اجرای کتاب «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار» شما صدایتان را تغییر میدهید.
دقیقاً درست میگویید چون از نظر من کتاب آقای مستور جزو کتابهای مناسب برای صوتی شدن نیست فقط به خاطر ارادتی که به خود ایشان داشتم این کار را انجام دادم. بنابراین برای تغییر شخصیتها به خاطر قابل فهم شدن داستان مجبور به تغییر صدا میشدیم که یک جور نقض غرض هم بود.
*با وجود نوع خوانشی که مصطفی مستور معتقد بود، میبینیم که هم شما هم هوتن شکیبا در جاهایی از این کتاب سعی کردهاید کار خودتان را انجام دهید؛ مثلاً وقتی از طرف «رحمت» حرف میزنید صدایتان را تغییر میدهید. هرچند میدانیم شما با این تیپسازیها مخالفید.
این همان نقض غرضی است که اشاره کردم. از یک طرف گفته میشد خیلی یکدست و بدون تنوع (Flat) بخوانیم، از طرف دیگر خود من صدای سه شخصیت را باید میخواندم.
*اگر برگردیم به بحث کتاب صوتی و نمایشنامههای رادیویی، درباره شنوندگان رادیو این نکته را باید در نظر بگیریم که شنونده هنگام رانندگی، کار کردن یا آشپزی کردن و.. مشغول شنیدن رادیوست پس گوینده برای اینکه مخاطب را به شنیدن داستان وادار کند، شاید مجبور است از عنصر اغراق استفاده کند. به نظر میرسد کتاب صوتی نیز چنین کارکردی دارد.
اتفاقاً من میخواهم شنوندهام را مجبور کنم بدون اینکه کار دیگری کند فقط کتاب صوتیام را گوش کند. البته این شیوه را درباره کتابهای نمایشی و داستانی میگویم وگرنه درباره کتاب «چهار میثاق» میگویم هر کجا میخواهی آن را گوش کن. چون قرار است با تکرار و گوش دادنهای مکرر مفهوم متن در جان شنونده بنشیند.
زیاد بودن صداهای بد
*«چهار میثاق» کتابی تقریباً با رگههای روانشناسی است، اما در مورد کتاب داستانی برای همراه کردن شنونده باز هم گوینده باید در جاهایی با صدایش اغراق کند.
نه. من میگویم کتاب صوتی داستانی که مد نظرم است باید طوری تولید شود که خواننده فقط آن را گوش کند. این همان تفاوتی است که در مرحله خوانش کتاب صوتی داستانی با نمایش رادیویی وجود دارد. من با این اغراقها در صدا مخالفم اما شاید تا زمانی که آن را انجام ندهم برای شما ملموس نباشد.
اگر چین و شکنی به صدایمان میدهیم نباید به این معنا باشد که به شنونده القا کنیم فقط باید به صدای قشنگ من گوش کنی.
*اما اگر صدا بد باشد که نمیتوانیم گوش کنیم...
دقیقاً مساله همین است. خیلی از صداها بد هستند اما هیچ کسی نمیتواند ثابت کند این صداها بد هستند. رنج من همینجا شروع میشود. بله درست است وقتی صدا بد باشد نمیتوانیم گوش کنیم. صداهای بد زیاد هستند این در حالی است که ما فکر میکنیم آن صداها خوب هستند برای اینکه در ذهن ما یک کلیشه بسیار غلط از صدای خوب وجود دارد.
*منظورتان از اینکه صداها بد هستند خیلی روشن نیست. معمولاً از علاقهمندانی که تمایل به کار در حوزه کتاب صوتی دارند، میخواهند صدایشان را بفرستند و شیوه فن بیان و گویش را هم در نظر میگیرند.
اصولاً صداهای پروتزی و غیراصیل برای خوانش کتاب انتخاب میشوند به همین دلیل صداها بد هستند و مدام خودشان را به شما نشان میدهند؛ مثل قیافههایی که این روزها با عملهای زیبایی شبیه هم شدهاند و آنی ندارند. این صداها هم مثل همین صورتها هستند.
*پس اگر کسی بخواهد وارد کار کتاب صوتی شود، پیشینه نمایشی هم نداشته باشد اما به او گفته باشند صدای خوبی دارد...
چه کسانی میگویند صدایش خوب است؟
*مثلاً اطرافیان.
اگر اطرافیان همانهایی باشند که قیافههای مدشده را دوست دارند احتمالاً به همین صداهای شبیه به هم و غیراصیل هم میگویند صدای خوب؛ اما اگر اطرافیان همانهایی باشند که قیافه طبیعی و قشنگیهای آن را میبینند، آنوقت حرفشان قابل قبول است.
*خب بیشتر همین صداها از سوی ناشران تایید و روانه بازار میشوند.
به هر حال خیلی از ناشران دنبال فروش هستند.
*در دنیا اینطور نیست؟ کیت وینسلت که از چهرههای بازیگری است یکی از گویندگان کتاب صوتی نیز هست. ناشر از حضور او در این حوزه استفاده کرده است. به هر حال کتاب صوتی یک صنعت است.
خیلی از این بازیگران شعور فرهنگی دارند و به همین دلیل توانایی خوانش کتاب صوتی را هم دارند.
استفاده از آدمهای باشعور
*اما در ایران هم میتوان از بازیگرانی مانند الهام کردا و... نام برد یا در نمونه متاخرش صدای نگار جواهریان که روی کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» نشسته است...
حرف من این است که با اینکه خیلی از بازیگران ما در خوانش کتاب صوتی هم موفق هستند، اگر بدون اینکه اسمشان را بگویند تست صدا بدهند، متاسفانه قبول نمیشوند. به همین دلیل از ناشران انتظار دارم که صرفاً به سراغ کسانی که صداهای کلیشهای و پروتزی دارند، نروند و از آدمهای باشعور، کسانی که هنرمند هستند، گیرشان جنس صدا نیست و کتابخوان هستند در خوانش کتاب صوتی استفاده کنند.
در واقع به جای آنکه بگوییم چه صداهایی مناسب کتاب صوتی هستند باید بگوییم چه آدمهایی مناسب هستند. به نظرم کسانی که درام را بفهمند و پیشینه بازیگری داشته باشند برای خوانش کتاب صوتی مناسبتر هستند. بنابراین بدترین صدا در سیستم بازیگری حتی بهترین است.
بگذارید خیلی راحت بگویم، همه کسانی که تمام گیرشان صداست در این حوزه رد هستند فارغ از اینکه صدای خوبی هم ندارند؛ یعنی اینطور نیست که آنها صدای خوبی دارند و رد هستند بلکه صدای بدی دارند و رد هستند. حالا چه کسی تعیین میکند صدایشان خوب است یا بد؟
*مثلاً لزوماً درباره صدای نگار جواهریان به تنهایی نمیتوانیم بگوییم خوب است، اما روی کتابی که خوانده نشسته است...
دقیقاً؛ اما نمیتوانیم هم بگوییم صدای بدی است.
*بله.
به همین دلیل باز هم بهتر است اشاره کنم تمام کسانی که گیرشان صداست به خاطر اینکه اصرار دارند بگویند صدایشان قشنگ است، اتفاقاً صدایشان بد است. اما وقتی به رهایی رسیدهاند صدایشان خوب میشود. این را هم بگویم که برای پیشه صدا در حیطه دراماتیک ناگزیر از دانش بازیگری هستید.
دانش بازیگری به شما منشی میدهد که در ذات خوانش شما قرار میگیرد و به همین دلیل گویندههای حرفهای لزوماً افراد مناسبی برای خوانش کتاب نیستند. برای اینکه تمام هم و غمشان صدایشان است.
*به این ترتیب خود شما در کدام قسمت قرار میگیرید؟
طبیعتاً من اول بازیگرم. من بازیگری هستم که دوست دارم این تجربهها را نیز طی کنم.
*شما و پیام دهکردی را میتوان جزو اولین گویندگان کتاب صوتی قلمداد کرد. با توجه به اینکه با «نوین کتاب گویا» و «رادیو گوشه» کار کردهاید، چرا اینقدر کمکار هستید؟
چند دلیل دارد. بخشی از آن به شخصیت خودم برمیگردد و بخشی هم به جنس کار. قسمتی که به جنس کار برمیگردد به این خاطر است که کتابهای مناسب خیلی کم هستند؛ یعنی از نظر من کتابی که صد درصد برای صوتی شدن مناسب باشد خیلی کم است. حتی امروز که کتاب «هنر همچون درمان» را خواندهام، با اینکه دوستش دارم، اما کتاب عامهپسندی برای صوتی شدن نیست.
یک کار ماندگار
ضمن اینکه یکسری از کتابهای مناسب برای صوتی شدن به تنهایی قابل خواندن نیستند و هر شخصیت را باید یک نفر بخواند. دیگر اینکه من به غیر از سینما که قدم خاصی در آن برنداشتهام در حیطههای دیگر همیشه سعی کردهام گزیدهکار باشم. قند در دلم آب میشود وقتی فقط یک کتاب بخوانم اما بارها شنیده شود، تا اینکه کتابهای زیادی بخوانم اما تنها یک بار شنیده شوند.
مثلاً یک بار از ابراز لطف یک نفر در خیابان واقعاً خوشحال شدم و آن زمانی بود که او گفت کتاب «چهار میثاق» را شنیده است. اینجا بود که به قول معینی کرمانشاهی احساس کردم کاری در زندگیام کردهام. روزی هم که تصمیم گرفتم کتاب صوتی کار کنم با خودم گفتم یک کاری کنم که ماندگار باشد.
البته بد نیست به یکسری از جزئیات هم اشاره کنم؛ مثلاً من از برخی از موارد در سیستم کار کتاب صوتی آزرده میشوم. باورتان میشود من چقدر رنج میکشم از کاتهای اشتباهی که در صداها خورده میشود؟ چقدر رنج میکشم از موزیکهای اشتباه و بیموقعی که در کارها استفاده میشود یا حتی از گرافیک کار؟
*با اینکه کمکار هستید، تنوع زیادی در نوع کتابهایتان هست. این انتخابها از سوی خودتان بوده است؟
بله مثلاً خیلی جستوجو کردم تا کتاب «تمرین نیروی حال» را پیدا کردم و پیشنهاد دادم یا کتاب «هنر به مثابه درمان» نیز همینطور بود.
*البته برخی از پیشنهادها را نیز از نیمه رها کردید.
بله. کتاب «منچستر» جزو کتابهایی بود که دیدم نمیتوانم صوتی کنم یا کتاب «1984» را اصلاً شروع نکردم. بعضی از کتابها روی کاغذ به شدت خواندنی و جذاب هستند، اما برای صوتی شدن مناسب نیستند. همانطور که قبلاً گفتم این کتابها بهتر است صوتی نشوند.
*عکس: برهان آذرگان
دیدگاه تان را بنویسید