کد خبر: 475416
|
۱۴۰۰/۰۱/۱۸ ۱۷:۲۵:۰۰
| |

سازندگان انیمیشن «روح»: زندگی شگفت‌انگیز است

دستیار کارگردان انیمیشن روح ضمن تاکید بر جدی نگرفتن از طرف خانواده‌اش،درباره واکنش دیگران نسبت به حرفه نویسندگی گفت: تا اینجا علاوه بر شرایط با آدم‌های زیادی مبارزه کرده‌ام. هیچ‌کس نمی‌خواست بپذیرد که نوشتن یک کار جدی و یک شغل واقعی است. خیلی‌ها برایشان عجیب بود.

سازندگان انیمیشن «روح»: زندگی شگفت‌انگیز است
کد خبر: 475416
|
۱۴۰۰/۰۱/۱۸ ۱۷:۲۵:۰۰

اعتمادآنلاین| «روح» گام جاه‌طلبانه دیگری از پیکسار در عرصه پویانمایی است که به نسبت دیگر تولیدات این کمپانی به طرز قابل توجهی از سینمای کودک‌محور فاصله دارد و تلاش می‌کند جایگاه انیمیشن را به‌عنوان ژانری جدی در سینما تثبیت کند و بگوید اینگونه ظرفیت خلاقیت، بلندپروازی، قصه‌گویی و پرداختن به مفاهیم عمیق و آمال و آرمان‌های بشری تا بلندای خیال را دارد و ابزاری را دراختیار دارد که دیگر ژانرها از آن بی‌بهره‌اند. روح با سوژه‌ای نو و روایتی جذاب و پخته ثابت می‌کند که دیگر مخاطبینش فقط کودکان نیستند.

به گزارش همشهری، ساخت فیلمی درباره جو گاردنر، معلم نوازندگی یک گروه موسیقی در دبیرستان که همواره رؤیای اجرای جاز در صحنه را داشته اما در یک قدمی رسیدن به آرزویش، در اثر حادثه‌ای سر از دنیای پیش از تولد در می‌آورد. این فضاسازی‌ها و آمدوشد میان دنیای حاضر و دنیای پیش از تولد در شرایطی که هر لحظه امکان رجعت به دنیای پس از مرگ وجود دارد را فقط از استودیویی مثل پیکسار می‌توان انتظار داشت که تجربه فروپاشی ذهنیت‌ها، پرورش قصه جدید و بازآفرینی چشم‌اندازهای نو را در کارنامه دارد. در این گفت‌وگو پیت داکتر (کارگردان و سناریست)، کمپ پاورز (دستیار کارگردان و فیلمنامه‌نویس) و دانا مورای (تهیه‌کننده) درباره تضاد میان خلاقیت و عمل‌گرایی، موسیقی عالی انیمیشن روح و تصمیمشان برای انتخاب یک سیاهپوست برای شخصیت اصلی قصه صحبت کرده‌اند...

پیش از آنکه به موضوع اصلی گفت‌وگو بپردازیم، نکته جالبی در تیتراژ به‌نظرم آمد: قدردانی از رایان کوگلر! رایان چه مشارکتی در روح داشت؟


پیت داکتر : او اهل اوکلند بود و ما برای پروژه در امری ویل مستقر بودیم. استودیویی که در اختیار داشتیم خیلی بزرگ بود و فضای کاری هم دوستانه و صمیمی. رایان هم به‌دنبال یک جای دنج و خلوت برای فکرکردن و نوشتن سناریوهای جدیدش بود. به همین‌خاطر ما هم از فرصت حضور او بهره ‌بردیم؛ هم در جلسات یادداشت‌نویسی و تبادل‌نظر درباره جزئیات فیلمنامه از نظراتش استفاده کردیم و هم وقت و بی‌وقت در طول پروژه از او مشاوره می‌گرفتیم. رایان واقعا مرد خوب و بامعرفتی است.


بسیار خب. در نیمه نخست فیلم صحنه‌ای هست که در آن جو با لحظاتی از زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود که او را به‌هم می‌ریزد. تقریبا در دقایق پایانی نیز بعضی از همان لحظات با نگاهی نو تکرار می‌شوند. آیا این صحنه‌های «پیکسار کلاسیکی» با برنامه‌ریزی قبلی ساخته شدند؟ منظورم را بهتر برسانم، تعمدی در کار بود تا مخاطب را آن‌قدرتحت‌تأثیر قرار دهید که اشک از گوشه چشمش سرازیر شود؟


پیت داکتر: این صحنه پس از سه‌مرحله بازنگری، نهایی شد. البته از ابتدای کار تداعی یا بهتر بگویم تجلی صحنه‌هایی از زندگی جو (با صداپیشگی جیمی فاکس) در عالم خلسه را درنظر داشتم. با خودم گفتم خیلی زیبا و احساسی می‌شود که این پیوند با دنیا به‌واسطه موسیقی و با پیانو برقرار شود که همواره شور زندگی را در جو برمی‌انگیخت. او فکر می‌کرد تنها‌ ساز مورد علاقه‌اش است که می‌تواند برای دست و پنجه نرم‌کردن با مرگ و فرار از سردرگمی در یوسمینار (جهان پیش از تولد) به او توان دوباره دهد و او را به جایی که به آن تعلق دارد، بازگرداند. اما اینکه این ارتباط جز پیانو و موسیقی به انگیزه‌های دیگری در زندگی تعمیم یابد از کشفیات بعدی‌ام بود (می خندد). می‌دانستم چنین صحنه‌ای در عالم خلسه خواهیم داشت؛ جو در لحظاتی از زندگی‌اش قدم می‌زد که تأثیرگذار بودند و فکر کردم خوب می‌شود اگر با همین رویکرد پیش برویم و در پی خلق صحنه‌های احساسی بیشتری باشیم که همدلی مخاطب را برانگیزد. فکر کنم سه یا چهار بار اتود این صحنه‌ها را زدیم و یکی از اعضای گروه پیشنهاد داد تا همه را باهم ادغام کنیم تا بهترینش حاصل شود.


کمپ پاورز: دقیقا همینطور است که پیتر می‌گوید. اول ایده گردش جو در موزه زندگی‌اش مطرح شد. که قرار بود به نوعی قیاس صحنه‌هایی از لحظات رنج و ناکامی و لحظات الهام‌بخش زندگی او باشد. بعد از چند مرحله بازنگری و مشورت با دوستان صاحب‌نظر گفتیم «اگر از زاویه دیگری به آن نگاه کنیم، این لحظات ناکامی و از دست‌رفته هم به‌نوعی لحظات متعالی در زندگی هستند» با این دید که همه لحظات خوب و بد در فرصت زندگی و زنده بودن او رقم خورده و نوعی موفقیت به‌حساب می‌آمد. جو منصفانه خود و زندگی‌اش را قضاوت نمی‌کرد اما وقتی از دریچه نگاه 22 به همان داشته‌ها نگاه کرد و زندگی را جور دیگری دید، روزمرگی‌ها و دلخوشی‌های ساده هم به‌نظرش خیره‌کننده آمدند. به‌همین‌خاطر وقتی در پایان فیلم پشت پیانو می‌نشیند، نگاه‌های گذرایش به ته‌مانده پیتزا یا آبنبات‌چوبی، قرقره و...، همه اشاراتی به خاطرات 22 در جسم او هستند. و این شروع نگاه تازه او به زندگی با مرور گذشته است. ما در جلسات بررسی فیلمنامه بحث می‌کردیم که این بهانه‌های ساده چه باشد که برای همه سنین و همه آدم‌هایی که فیلم را می‌بینند، ملموس باشد؛ لذت‌هایی مثل طعم دلچسب غذا، نوای گوشنواز آواز یک گنجشک یا موسیقی گیتاریست کز کرده در ازدحام ایستگاه مترو، نسیم روح‌افزای یک روز عادی یا کلام محبت‌آمیز و همراهی عزیزانی که دوستت دارند... اینها لذت‌هایی در زندگی هستند که همه از آنها غافلیم و باز به‌دنبال معجزه خوشبختی می‌گردیم...


موسیقی آن صحنه حیرت‌انگیز است. به‌نظر می‌رسد که این قطعه هم کارگردانی شده باشد. اگر اینطور بوده، چطور نظر شما در خلق موسیقی برای آن سکانس بزرگ احساسی به ترنت رزنر و آتیکوس راس کمک کرده است؟


پیت داکتر: آنها در تمام طول پروژه کنار ما بودند و علاوه بر کلیات در روند جزئیات و تبادل نظرهای ما درباره قصه، شخصیت‌ها و تغییراتی که در هر مرحله اعمال می‌کردند، قرار می‌گرفتند. در این کار، کاملا متفاوت از روش‌های معمول گذشته کار کردیم. معمولا وقتی پروژه تمام می‌شد و فیلمبرداری را می‌بستیم، فردی مثل مایکل جاکینو یا هر کدام از آهنگسازان بزرگ را پای کار می‌آوردیم و از او می‌خواستیم برای این فیلم یک موسیقی بنویسد.... اما در روح آنها با کلیات سناریو و توضیحات ما که از موسیقی چه انتظاری داریم، چند قطعه را ابتدای کار آماده کردند. فکر می‌کنم آن موسیقی خاص که در سکانس مدنظر شماست، درباره پوچی و فرسودگی است. ما فقط از چند عبارت توصیفی برای راهنمایی آنها استفاده کردیم: ریل انتقال ارواح به دیار باقی، درگاه زمین (حفره عظیم از دنیای پیش از تولد به زمین) و منشأ ریشه‌های شخصیتی و جرقه‌های ذهنی کاراکترها در جریان زیرداستان‌ها و... امیدوار بودیم که زبان موسیقی ناگفته‌ها را بگوید. واقعا در برخی صحنه‌ها مثل آن سکانس عالی از کار در آمد. به‌طور کلی رسیدن جو به پوچی و نیستی اهداف گذرا و سرشارشدن از حس زندگی مدنظر ما بود.


دانا مورای: این رویه، تجربه جالب و خوبی بود، چراکه ترنت همان حس و حال جو بعد از کنسرت را داشت. می‌گفت: «من آن حال عجیب او را به یاد می‌آورم. هیجان بازی در استادیوم را داشتم». البته ما حرف‌هایش را نمی‌فهمیدیم. وقتی با کار ضبط شده آمد، همه دوستش داشتیم و انگشت به دهان مانده بودیم.


کمپ پاورز: او سه، چهار قطعه آورده بود که همه به‌اتفاق با نخستین بار شنیدن، تأییدشان کردیم. گفتم پیتر، فکر کنم که هرآن زیر گریه بزنی...


پیت داکتر: بله، واقعا همینطور بود...


کمپ پاورز: نخستین باری که شنیده بود، حسابی احساساتی شده بود.


به‌نظر می‌رسد که یکی از مهم‌ترین ایده‌های فیلم تضاد میان خلاقیت و عمل‌گرایی است. شما به‌عنوان افرادی خلاق اگر می‌خواستید کاری مطمئن‌تر و کم‌ریسک‌تر بسازید، شاید کار به این خوبی درنمی‌آمد... کمی درباره پیامی که می‌خواستید با این فیلم به دنیا بدهید، صحبت کنید...


پیت داکتر: پیکسار پر است از آدم‌هایی که برخلاف نظر خانواده‌شان که می‌خواستند دکتر و مهندس شوند، هنرمندان موفقی شدند. پدر و مادر من هنرمند بودند و من مدام آنها را سرزنش می‌کردم که چرا مرا در این راه قرار داده‌اند. چرا مشکلی پیش راهم نبود تا با آن بجنگم... آنها مشوق من بودند و نقش مهمی در موفقیت‌های حرفه‌ای‌ام داشتند. من آن‌طور که باید، شاید مثل بقیه یا کمپ که برای موقعیت‌شان تلاش کردند و جنگیده‌اند، فرصت برخورد با چالش‌ها را نداشته‌ام.


کمپ پاورز: بله واقعا من تا اینجا علاوه بر شرایط با آدم‌های زیادی مبارزه کرده‌ام. هیچ‌کس نمی‌خواست بپذیرد که نوشتن یک کار جدی و یک شغل واقعی است. خیلی برایشان عجیب بود. امسال که فیلم‌های کمی اکران و منتشر شد، نمی‌دانم چطور به خانواده‌ام بگویم که حاصل کارم چیست؟ همیشه نمایشنامه‌نویس بودم و قطعا موضوع تئاتر با فیلم سینمایی کاملا متفاوت است. نمایش‌ها روی استیج تئاترها جان می‌گیرند و خانواده‌ام وقتی به تماشاخانه می‌آمدند و اعضای گروهم را می‌دیدند، کمی مرا جدی می‌گرفتند. اما حالا وقتی پیش از تماشای انیمیشن روح، تبلیغات رنگارنگ دیزنی و شرکت‌های دیگر را می‌بینند، وقتی بگویم من این فیلم سینمایی را نوشتم، می‌گویند «با ما شوخی می‌کنی؟» حتی اگر چیزی نگویند، عجیب ذهنشان را می‌خوانم... مادرم هنوز بعد از این همه سال و اینکه من راه زندگی‌ام را پیدا کرده‌ام، به من می‌گوید: «خب، کمپ حالا باید فلان کار را انجام دهی یا فلان جا آن‌طور برخورد کنی...»


دانا مورای: خانواده من هم کاملا مشوقم بودند و شاید قدری بی‌تفاوت! گاهی به شوخی می‌گفتم چون فرزند سوم خانواده هستم زیاد برایشان فرقی نمی‌کند چه می‌کنم (می خندد). می‌گفتند تو هر جا باشی و هر کاری کنی، خوبی و موفقی!


در فیلم صحنه‌ای وجود دارد که در آن 22 در طول زمان حضورش در یوسمینار (جهان پیش از تولد) با راهنماهای (مجموعه‌ای از همه میدان‌های کوآنتومی جهان هستی) متعدد و مختلفی روبه‌رو می‌شود. در آنجا به نام‌های آشنایی از چهره‌های مشهور تاریخی برمی‌خوریم. اما فکر کنم جو رنفت (فیلمنامه‌نویس پیکسار که در سال2005 درگذشت) هم آنجا بود که همه دوستش داشتند و مورد احترام همه بود. آیا نام اشخاص مهم دیگری هم روی آن دیوار بود که شاید به چشم ما نیامده و متوجه‌شان نشدیم؟!


پیت داکتر: بله. ما می‌خواستیم یک دیوار پر از برچسب نام بهترین‌ها را داشته باشیم. به همین‌خاطر دستمان برای انتخاب افراد باز بود. یکی از افراد مهم دیگر مدنظر ما جو گرانت، از سناریست‌های سرشناس و شخصیت‌های تأثیرگذار والت دیزنی در دهه40 بود. من نامش را شنیده بودم اما متأسفانه وقتی 95ساله شد، او را از نزدیک شناختم و باید اعتراف کنم که برای من راهنمای بزرگی بود. همینطور مایک، پدر فرانک اوز، کارگردان و هنرپیشه آمریکایی. او هم در اوکلند زندگی می‌کرد و ما آخر هفته‌ها او را می‌دیدیم. او یک مرد فوق‌العاده و پر از شور زندگی بود...


کمپ پاورز: ارشمیدس هم انتخاب من بود که خیلی روی آن اصرار داشتم. چون از کودکی به دانش یونان باستان علاقه داشتم و اسم ارشمیدس همیشه برایم جالب و الهام‌بخش بود...


دانا مورای: به‌عنوان تهیه‌کننده باید بگویم که آن دیوار خیلی دردناک بود چون مثل این بود که ما همه این بهترین‌ها را داشتیم و حتی آنها با وجود بهترین‌بودن، فرصت محدودی برای زندگی داشتند. یک‌نفر همیشه در دفتر من بود که درباره آنها و گذشته‌شان به من اطلاعات می‌داد.


پیت داکتر: توماس جفرسن هم بود....


دانا مورای: باید بگویم که متأسفانه اینترنت دارد تاریخ و گذشته همه را نابود می‌کند.


وقتی که تصمیم گرفتید فیلم بی‌واسطه در دیزنی‌پلاس منتشر شود، هیچ صحبتی پیش نیامد که آن لحظه‌ای که‌ تری بعد از تیتراژ می‌گوید «فیلم تمام شد، به خانه‌هایتان برگردید» را حذف کنید؟


پیت داکتر: (می‌خندد) نه راستش... هرچند یک‌بار به ذهنم رسیده بود. «یک لحظه صبر کنید. راست می‌گویید. همه در خانه‌هایشان بودند. چرا باید بگوییم به خانه‌هایتان برگردید؟!»


کمپ پاورز: البته نه در کره و چند کشور معدود دیگر مثل چین... آنها فیلم را در سینما تماشا می‌کنند.


درست است. ایده انتقال روح جو به گربه از کجا آمد؟ در طول پروژه به آن رسیدید یا از قبل مطرح شده بود و به آن فکر کرده بودید؟


کمپ پاورز: فکر کنم ایده مایک جونز (سناریست دوم کار) بود. درست می‌گویم؟


پیت داکتر: بله. جو برای بازگشت به زندگی باید لحظاتی از زندگی‌اش را در قالب «نیمه خود» به 22 نشان می‌داد. ما مرحله به مرحله درباره آن حرف می‌زدیم، صحنه را می‌گرفتیم و پیش می‌بردیم، دست نگه می‌داشتیم، صحنه را می‌دیدیم و درباره آن بحث می‌کردیم. و دوباره صحنه بعد از اول... . مانده بودیم که چطور میان جو و «نیمه‌اش (روحش)» تعامل برقرار کنیم. آن وقت بود که مایک این ایده را داد که جو به زمین برگردد، اما جای آن دو عوض شود، تا از زاویه دیگری زندگی خودش را ببیند. این دقیقا همان چیزی بود که قبلا هم ما می‌خواستیم. به‌هرحال این ایده را پیاده کردیم اما دو دیدگاه در این‌باره وجود داشت؛ یکی «خیلی عالی جواب داد» و دیگر اینکه «انگار چنین چیزی را قبلا یک جایی دیده‌ایم...» وقتی در این‌باره تحقیق کردیم دیدیم که متأسفانه چند فیلم درباره سیاهپوستان آمریکایی و هنرپیشه‌های سیاهپوست وجود داشته و در انیمیشن این ایده نوعی کلیشه محسوب می‌شد. اما مهم نبود که ما مبتکر این کار باشیم. فقط می‌خواستیم زندگی جو را نشان دهیم. جو دونیمه شده بود؛ با اینکه در بدن خودش نبود اما شاهد بودیم که در همه کوچه‌ها و خیابان‌های آشنایش پرسه می‌زد، با آدم‌های زندگی عادی‌اش در ارتباط بود و در حقیقت زندگی می‌کرد. به هر حال ما تلاشمان را کردیم و امیدواریم مردم هم آن را دوست داشته باشند.


کمپ پاورز: با تصمیم آنی 22 شاهد جدایی یکباره او از جو بودیم که نشان از هجوم شور و اشتیاق او به زندگی داشت. 22 به‌خوبی جو، تمام این کارها را در بدن او انجام می‌داد. در واقع جو توانست به‌خودش برگردد چون هرچند در جسم گربه حضور داشت اما کنترل کامل بر بدنش را از دست نداد... .

گامی به پیش برای پیکسار


استودیو پیکسار که در این سال‌ها با دنباله‌سازی‌‌های متعدد و مکرر بیشتر حس عقب‌گرد را منتقل می‌کرد و نگاه رو به جلو را به فراموشی سپرده بود، با انیمیشن «روح» به مسیر اصلی بازگشته است. اثری که عمیق، هوشمندانه و سریع و خوش ریتم است و با محوریت موسیقی جاز ساخته شده، یک لحظه هم شما را رها نمی‌کند. /کوین هارتلی- توتال فیلم

یک اثر کلاسیک


انیمیشن روح در آینده به اثری کلاسیک تبدیل خواهد شد. البته در این مسیر باید صبور باشیم. توضیح دادن و تفسیر و توصیفش خیلی دشوار است چون فیلم بیشتر از قسمت‌های مفهومی مصور تشکیل شده است. /جو مورگنسون- وال استریت ژورنال

تجربه‌ای لذتبخش


انیمیشن روح احتمالا بهترین و الهام‌بخش‌ترین اثر پیکسار محسوب نمی‌شود اما این پویانمایی با موسیقی بسیار زیبایش در ترکیب با شخصیت‌های جذابش، تجربه‌ای لذتبخش را برای تماشاگر به ارمغان می‌آورد. /مالی فریمن- اسکرین رنت

انیمیشن سیاهان


این نخستین اثر بلند پیکسار با گروهی که عمدتا سیاهپوست هستند و حضور بازیگری سیاهپوست در نقش اصلی (جیمی فاکس فوق‌العاده) با داستانی درباره ریشه‌های موسیقی جاز، مفهوم زندگی و مرگ را به تصویر می‌کشد. این اوج موفقیت در دنیای انیمیشن است. ./پیتر تراورس-ای بی‌سی

نقص‌های دوست‌داشتنی زندگی


درس به‌یادماندنی انیمیشن روح که اثری دوست‌داشتنی و ناقص است، این است: هر لحظه عمر ارزش‌اش را دارد که بیشترین لذت را از آن ببریم. روح دقیقا اثری است که همین لحظه‌ها را شامل می‌شود. /جاستین چنگ- لس‌آنجلس تایمز

کم‌قدر‌تر از آنچه به‌نظر می‌رسد


این درست که انیمیشن روح قلب بزرگی دارد و حسابی مخاطب را به فکر فرو می‌برد اما واقعیت این است که فیلم در اندازه بهترین‌های پیکسار نیست. درواقع فیلم آن‌قدر که باید خنده‌دار، جذاب و از نظر احساسی ارزشمند نیست. / جیم وجوودا - ای جی آن

شکوه بصری


انیمیشن روح به لحاظ بصری واقعا باشکوه است و با لحظه‌هایی که در اغلب اوقات خنده‌دار است، مفهومی عمیق را به تماشاگر منتقل می‌کند. این اثری است که حتما باید روی پرده بزرگ سینما به نمایش درمی‌آمد. عمق و شکوه فیلم در قاب تلویزیون چنان‌که باید، نمایان نیست. / وندی ایده/ اسکرین دیلی

سفر خیال‌انگیز


مثل برخی از آهنگ‌های جاز، انیمیشن روح هم از چارچوبی سنتی تبعیت می‌کند؛ جوری که در انتها همه چیز بدیهی و در عین حال قابل قبول به نظر می‌رسد. نتیجه اینکه نقطه پایانی داستان بدیهی و کاملا پذیرفتنی است. به این ترتیب و باوجود تمام جاه طلبی‌هایی که در روح به چشم می‌خورد و طرح داستانی خلاقانه و مبتکرانه‌اش باز هم با انیمیشنی مواجهیم که پایانی قابل پیش بینی دارد. با این همه و با وجود تمام این تفاسیر، تماشای انیمیشن روح مانند یک سفر خیال‌انگیز است. / کلیم آفتاب/ ایندی وایر

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها