فیاض زاهد، فعال سیاسی اصلاحطلب نوشت:
رشت، با سایه منزلت دیگری خواهد یافت/ حکومتها استعداد چندانی برای حفظ خوشنامی ارزشهای معنوی ندارند
مراسم تشییع جنازه در تهران و رشت را به مردم بسپارید. او شاعر مردم و تودهها بود، بگذارید همان تودهها مراسمش را برپا نمایند. حکومتها استعداد چندانی برای حفظ خوشنامی ارزشهای معنوی ندارند.
فیاض زاهد، فعال سیاسی اصلاحطلب در یادداشت امروز روزنامه اعتماد نوشت: امیر هوشنگ ابتهاج؛ متخلص به سایه شاعر بلندآوازه ایران درگذشت. مرگ او بهانهای برای گفتوگوهای چندجانبه و تحلیل شرایط زیست او را فراهم کرد. نقش او در تحول شعر و زبان فارسی را با حافظ و سعدی مقایسه کردهاند. شاعر بزرگی که علیرغم داشتن دغدغههای سیاسی و اجتماعی پیوندی عمیق میان سنت و نو پدید آورد. به شعر فارسی جان دوباره داد و به غنای کلمات و واژگان و استعارگان و ایهام مدد رساند. رجحان این زبان پارسی و جان فزا را در فلات ایران زمین و خراسان بزرگ تا کرانههای قفقاز گسترش داد. او شاعر فخر و فقر توامان بود. هم شعرش امیدبخش و رونقآفرین محافل اهل انس بود و هم کلماتش یاریگر جنبشهای فرودستان و تودهها.
همه عمرش با اینکه از نظر تشکیلاتی به گروهی وابسته نبود، اما تا زنده بود سمپات تشکیلات حزب توده و نوعی به تعبیری که درباره فریبرز رییسدانا نوشته بودم به سوسیالیسم انسانی وفادار بود.
در این نوشتار به دنبال تحلیل جایگاه ادبی یا نقش او در تعامل بخش ارکان مختلف اجتماعی نیستم. نه میخواهم بگویم بسان بسیاری که مدعی توبه بودند، حرفی در انکار خود و دوستانش زد و نه آنقدر به سیاست متکی بود که بخواهد پرچمدار نحلهای باشد. او حتی به روایت شجریان از پیام سیاوش کسرایی وقعی ننهاده بود. برای او مهم نبود که در واقعیت روسیه چه رخ داده، او به دنبال حقیقتی بود که در ذهن خویش بدان باور داشت و موتور متحول بسیاری از آموزههای فرزندان خلقها! بود.
مرگ سایه هر چند خسارتبار اما بابرکت است. او مانند بسیاری از روشنفکران ایران در نتیجه فضای دوقطبی و حتی گاهی بیرحمانه پس از انقلاب مجبور به جلای وطن شد.
هر چند عشقش به ایران و زادگاهش رشت را هیچگاه پنهان نکرد. او نجواگوی دلتنگیهای آدمی برای ارغوان زندگی نابسامان انسان شرقی است. شعر ارغوان بازتاب همه حسرتهای ما است؛ روزگار برباد رفته و عمر تباه شده.
با این همه او نماد امید هم هست. باور به اینکه روزی آزادی خواهد آمد، چون او به کیوان-مرتضی کیوان- باور داشت. او سپیده رهایی و آزادی را دیده بود و عجیب آن است که امثال سایه و شاملو و شاهرخ مسکوب و تنکابنی و کسرایی و حتی تا اندازهای شفیعی کدکنی و فریدون مشیری هم در کاریزمای تمام ناشدنی مرتضی کیوان غرق بودند. واقعا نمیتوان درک کرد که مردی چنان چگونه پس از سالیانی دراز این اندازه تاثیر خود را بر دوستان و همراهانش حفظ کرده باشد و تلختر آنکه این چگونه آرمانی بود که میخواستند توسط نبردی مسلحانه و در تاسی به خانه دایی یوسف٭ آن را محقق نمایند. به راستی زندگی اکثریت روشنفکران و نویسندگان و شاعران ما آمیخته به این تعارضات است.
اما سایه ما خوششانس هم بود. شانس دوستی و مراوده عاطفی و ادبی کمنظیر با شهریار. به راستی اگر شهریار نبود سایه تا چند سال باید در زندان میماند؟ چه سرنوشتی در انتظارش بود؟
داستان وساطت شهریار و عنایت آیتالله خامنهای به عنوان رییسجمهور وقت نشان میدهد که چگونه رأفت انسانی و رعایت ملاحظات اخلاقی و انسانی میتواند زندگی انسانها و هنرمندان را نجات دهد. به راستی اگر بسیاری از هنرمندان و نویسندگان و روشنفکران معاضدانی چون شهریار داشتند و بسیاری از مقامات درایت رییسجمهور وقت را، شاید لازم نبود بسیاری از نویسندگان و متفکران ما در قبرستانهای
با نام و بینشان اروپایی و امریکایی مدفون شوند. بسیاری از این بیرحمیها و نامهربانیها ضرورتی نداشت. همانگونه که بسیاری از ممنوعالفعالیتها برای هنرمندان ایران جز خسران فایده دیگری نداشت. متاسفانه ما شاگردان خوبی برای میراث چپ نبودیم. از آنها جز کینه و نفرت و نبرد طبقاتی چیزی نیاموختیم. ما نه به هنرمندان و روشنفکران که حتی به بانکداران و صاحبان صنایع و کارآفرینان خود نیز بیرحمی کردیم. این سخن بگذار تا وقت دگر....
امروز به همت همولایتیهای رشتی و خواست خاندان ابتهاج و همراهی خردمندانه مقامات ایرانی، زمینههای انتقال جنازه سایه به رشت در حال تدارک است. شاید او را در پارک شهر دفن کنند. پارکی که سایه و بسیاری در آن قدم زدند، نفس کشیدند، شعر گفتند و رویا ساختند. این حرکت نیز میتواند الگویی باشد. لازم نبود و نیست متفکران ما به خاطر برخی بیدقتیها، سوءبرداشتها، اختلافات بنیادی و... در غربت دفن و فراموش شوند. سایه و بسیاری میراث این کشورند. در حالی که با سرعت نور همه ظرفیتهای علمی و فرهنگی و هنری در حال مهاجرت هستند، بیاییم پنجرهای به سوی وطن بگشاییم. این کلام شاملو را معنا کنیم که چراغ ما در این خانه میسوزد. دولت یکدست و مقتدر! که همه ارکان نظام را با خود همراه دارد، کمیتهای را مامور و مترصد این امر کند. سراغ هنرمندان و نویسندگانی برود که در سالهای پایانی عمر خویش هستند. تنها آرزویشان مردن در سرزمین مادری است. در دوران بیمروت نامهربانی، این حرکت میتواند دریچهای به امید باشد. بگذارید سایه آغازگر آن باشد.
در پایان توصیه و استدعا میکنم، مراسم تشییع جنازه در تهران و رشت را به مردم بسپارید. او شاعر مردم و تودهها بود، بگذارید همان تودهها مراسمش را برپا نمایند. حکومتها استعداد چندانی برای حفظ خوشنامی ارزشهای معنوی ندارند.
شهر ما رشت، با سایه منزلت دیگری خواهد یافت.
دیدگاه تان را بنویسید