گفتوگوی «اعتمادآنلاین» با ابراهیم رها، نویسنده و گوینده و برنامهساز تلویزیونی:
چهار جلد مجموعه شرلوک هولمز به دکتر مصدق تقدیم شده/ نفتی که میفروشیم و پولش را میگذاریم جیبمان یعنی هنوز مصدق حضور دارد
ما از تاریخمان درس نمیگیریم؛ تکرار میکنیم
ابراهیم رها مجموعه شرلوک هولمزش را روانه بازار پرآشوب کتاب کرده و مخاطبی که روزهای بسیار جدیای را در بستر پرالتهاب جامعه میگذراند با رمان طنز او ارتباط صمیمانهای برقرار کرده که این از تجدید چاپهای هر جلد مشخص است.
سهیلا عابدینی- در چند ماه گذشته ابراهیم رها مجموعه شرلوک هولمزش را روانه بازار پرآشوب کتاب کرده و مخاطبی که روزهای بسیار جدیای را در بستر پرالتهاب جامعه میگذراند با رمان طنز او ارتباط صمیمانهای برقرار کرده که این از تجدید چاپهای هر جلد مشخص است.
به گزارش اعتمادآنلاین، به مناسبت انتشار جلد دوم این مجموعه، شرلوک هولمز و قیصر، گفتوگویی با ابراهیم رها انجام دادهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
*بهنظر میرسد ابراهیم رها در این مجموعه یا بیشتر از همه در این مجموعه، خودش را با مخاطب صمیمی و ندار میداند، این از مقدمه کتاب شروع میشود تا خود متن. آیا این برداشت درست است؟
گمان میکنم این جنس مقدمههایی که برای کتابهایم مینویسم حکایت از این دارد که سعی میکنم ندار باشم با مخاطبم. این هم مربوط به الان و مجموعه شرلوک هولمز در ایران نیست، کتابهای پیشین من هم عمدتاً این را دارند. همیشه سعی کردم مکنونات قلبیام را از شروع تا پایان نگارش با مخاطب در میان بگذارم. شما را ارجاع میدهم به کتاب پسکوچه که یک مقدمه مطول دارد راجع به چگونگی احوالاتم در حین نگارش این کتاب. خب وقتی من این را با مخاطب سهیم میشوم یعنی سعی میکنم آن پرده حائل را بردارم و بهاصطلاح ندار باشم با مخاطب.
*علاوه بر مقدمه در بطن داستان هم هست، انگار یک جاهایی رها به مخاطب میگوید «حالا کجاشو دیدی»، یک جاهایی مولف میآید کنار مخاطب و میفهمد مخاطب حال کرده یا خوشش نیامده.
اگر اینطوری که میگویی باشد، خوب است. خودم دوست دارم اینطوری باشد ولی این ناخودآگاهِ من است، به تعمد و به قصد این کار را انجام نمیدهم. این کار خودش انجام شده است.
*تو جلد دوم دوتا شخصیت مهم و جدی در پسزمینه داستان داریم؛ یکیشان دکتر مصدق است. اساساً اینها را آوردید که بگویید ما در حالت طنز و شوخی هم شخصیتهای جدیمان را جدیجدی داریم یا میخواستید باهاشان شوخی کنید، تقدسزدایی کنید و...؟
هر چهار جلد مجموعه شرلوک هولمز به دکتر مصدق تقدیم شده. کتاب دری وری اساساً با دکتر مصدق شروع میشود و کاراکتر دکتر معیری از عشاق دکتر مصدق است، شولا که رمان جدی علی میرمیرانی است با تصویری از دکتر مصدق بر دیوار شروع میشود و با مصدقی بودن کاراکتر پدر در آن رمان روبهروییم. من حتی پسزمینه موبایل خودم دکتر مصدق است.
*یعنی دکتر مصدق جزئی از شماست برای همین در این داستان هم ظهور کرده؟
نه، اینجا تعمداً دارم میگویم بهرغم اینکه دکتر مصدق در سال 46 از دنیا رفته ولی در عرصه اجتماعی حضور دارد، مصدقیها حضور دارند، نفتی که ما الان میفروشیم و پولش را میگذاریم جیبمان کماکان یعنی مصدق حضور دارد. در جلد سوم، شرلوک هولمز و جون دل، که مصدق خیلی ماجرایش عمیقتر میشود. عُلقهای که واتسون نسبت به دکتر مصدق پیدا میکند پررنگتر میشود؛ فعلاً برایش سوال است، فعلاً برایش تردید است که چرا اینقدر با واهمه این مردم ازش حرف میزنند، بعداً به این نتیجه میرسد که انگار این مردم یکجوری کلک همه نخستوزیرهای بهدردبخور تاریخشان را میکَنند.
*قیصر را هم در این جلد داشتیم. عشق بهروز وثوقی هستید یا مرام قیصری!
بالاخره هر کسی علاقهمندیهای خودش را تبدیل به داستان میکند و میآورد داخل ماجرا. قیصر از تاثیرگذارترین و پربینندهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است شاید آنقدری که از این فیلم دیالوگ وارد ادبیات محاورهای ما شده از خیلی کتابهای ما وارد نشده. خودم هم از لحاظ شخصی این فیلم را خیلیخیلی دوست دارم. کتاب من رمان طنز است ولی داستانهایش ریشه در واقعیت تاریخ دارد، من از دوره سالهای 46 تا 54 چیزهایی اینجا آوردم. اکران فیلم قیصر مربوط به سال 48-49 است و در سال 50 که وقایع داستان من میگذرد، نیست چون خیلی در بند این نبودم که تاریخ به شکل دقیق رعایت شود چند مورد دیگر اینجوری هم در کتاب هست. اینجا اکران فیلم قیصر را همزمان کردم با سالی که وقایع داستان میگذرد. هم دغدغه خودم را آوردم هم تاثیر اجتماعی این فیلم را. حتی اتفاقات عینی مثل دعوای جلو سینما که تا سالها بعد هم در سینماهای ما مرسوم بود به عنوان نگاه به بافت اجتماعی لحاظ کردم.
*داستان طنز است ولی به طور جدی انگار هم شخصیتهای داستانها هم اکثر ماهایی که کتاب را میخوانیم بیشتر شبیه کریم آب منگل هستیم، شبیه آنهایی که مصدق را انداختند، شبیه آنهایی که امثال تختی را دق دادند، چنین تصویری را عمداً میخواستید به مخاطب بدهید یا تصور من است؟
به نکته درستی اشاره کردید. واقعیت این است که قیصر بودن سختتر است تا کریم آب منگل بودن. اساساً خوب بودن سختتر است تا بد بودن، ساختن سختتر است تا خراب کردن. واقعیت همین است که آدمهای زیادی میروند قیصر را میبینند ولی در عملِ زندگی شبیه کریم آب منگل هستند، آدمهای زیادی از مصدق میگویند ولی در عمل همانهایی هستند که کودتا میکنند. این منحصر به یک زمان هم نیست ساری و جاری است در تاریخ اجتماعی ما. من نسبت به محیط پیرامونم، نسبت به اجتماعم، نسبت به تاریخم همیشه احساس وظیفه کردهام که باید واکنش نشان بدهم. این اثر هم جزئی از همان احساس وظیفه است.
*راستی چرا شرلوک هولمز شما به پروندهها اهمیت نمیدهد؟ در همین جلد ماجرای عروس گمشده یا شلوارک گلگلی ماماندوز همینجوری میماند!
[میخندد] چرا خیلی هم اهمیت میدهد. همه اینها حل میشود. منتها من همانقدر که سعی کردم استقلال هر کدام از این مجلدات را حفظ کنم یک پیوستگیهایی هم در کلیت دارم. این پروندههایی که شما میگویی بعضیها در جلد سوم، بعضیها در جلد چهارم، حل میشود. برای آنها هم تمهیداتی اندیشیدم مخاطب گیج نشود که این پرونده چی بود، چی شد. بههرحال اینها یک مجموعه است و یک خط داستانی دارد. لزوماً همه پروندهها در یک جلد به نتیجه نمیرسد همین مورد عروس گمشده میشود پرونده جون دل که قصه محوریاش همین ماجراست.
*با دوتا اداره و سازمان مهم هم تو این جلد سروکله زدهاید؛ یکی شهرداری یکی هم پلیس. در مورد این دو اداره، هم مولف هم مخاطب میداند که فقط شرح ماوقع خودش طنز است. چی شد اینها را انتخاب کردید؟
من شخصاً گذرم به شهرداری نیفتاده بود تا موقعی که دانشجو بودم، برای کار یک آشنای سالمندی در سن ۲۰ سالگی چند بار رفتم شهرداری. آنموقع فهمیدم که قبل از کار در معدن یا هر شغل سخت دیگری، به نتیجه رساندن یک کار در شهرداری است که خیلی سخت است.
*اربابرجوع شهرداری بودن سخت است؟
بله. خیلی سخت است. واقعیت این است که نظام دیوانسالاری در ایران انگار از ابتدا یک موجود ناقصالخلقه است و هیچکس ازش راضی نیست؛ کارمندش راضی نیست کسی که مراجعه میکند راضی نیست. کاغذبازی حیرتانگیز و احمقانهای هم دارد. همانقدر که تراژدی است همانقدر هم کمدی است. من یک مقدار وجه کمدیش را بیشتر گرفتم که خندهای از مخاطب بگیرم. سوژه تراژدی تمامعیاری است. ضمناً آن بحث ترافیک که من اینجا آوردهام اصلاً موضوع امروز نیست. خاطرات علم را نگاه کنید ماجرایی که من گفتم بنمایه واقعی آن در سال 48 اتفاق میافتد؛ عدهای میخواستند بروند جایی مثل کاخ سعدآباد که دو ساعت در ترافیک میمانند. مساله ترافیک مال الان نیست ۴۰ سال پیش هم بوده. با این شکلی که نظام دیوانسالاری ما و مسئولان ما دارند، فکر میکنم احتمالاً در 1430 هم همین حرفها را بزنیم. من حالت ازلی-ابدی بودن این موضوع در ایران را دستمایه قرار دادم، هم در مورد شهرداری هم پلیس. مکرر میشنویم که میگویند چقدر همه چیز دست نظامیهاست. درست هم میگویند، نظامیها همه جا هستند؛ اینجا را قرارگاه خاتم میسازد آن باشگاه ورزشی را سردار فلان. در این مجموعه به طور عینی حتی بعضی جاها اسم خواهم آورد. در کل میخواهم بگویم آنموقع هم دست نظامیها بوده و نهادهای نظامی حضور سهمگینی داشتند. انگار بعضی چیزها ازلی-ابدی شده در این مملکت. منتها اسمها عوض شده، تیمسار شده سردار.
*تونل زمانی که قصه درش اتفاق میافتد، بر این اساس بوده که ما ایرانیها هر لحظه در حال تکرار تاریخ خودمان هستیم یا اینکه عادت کردهایم در گذشته سیر کنیم یا نوستالژی برایمان مهم است یا چی؟
من این مجموعه را برای این نوشتم که بگویم ما عادت داریم تاریخمان را بدون پند گرفتن، تکرار کنیم. احساس وظیفه و ادای دین من برای نگارش این کار همین بود. من نویسندهای هستم که به مسائل پیرامون خودم واکنش نشان میدهم. قبلاً هم گفتم من نویسنده خاورمیانهام وقتی رمان مینویسم یا برنامه میسازم یا کارگردانی میکنم باید فرق کنم با کسی که در سوئیس است. ما در اقلیم دیگری، در جهان دیگری هستیم. مجموعه شرلوک را عیناً برای جواب همین سوال شما نوشتم، ما از تاریخمان درس نمیگیریم. ما تاریخمان را تکرار میکنیم و تکرار میکنیم و تکرار میکنیم. همه اشتباهات تاریخیمان را دوباره و دهباره تکرار میکنیم، این را نوشتم که به سهم خودم قدم بردارم و چیزهایی را نشان بدهم تا شاید دیگر تکرارش نکنیم. خودمان ببینیم که چقدر آدمهای تکراری هستیم، چقدر آدمِ اشتباههای مکرریم.
*در جلد سوم هم مثل جلد دوم شخصیتهای مهم ظهور میکنند؟
خودم جلد سوم را بیشتر از همه دوست دارم خیلی به جنس طنزی که خودم میپسندم نزدیک است. جاهایی دارد که طرف غصهدار میشود جاهایی هم احتمالاً قهقهه میزند. این رفتوآمد بین حالتهای بغض و خنده را دوست دارم چون شکل زندگی واقعی هم همین است. در آن جلد هم چیزهای اضافه و کم میشود به کار ولی خب آنجا دیگر در تهران نمیمانیم و به جاهای دیگری از ایران میرویم.
*در مقدمه جلد اول گفتید این کار یک مجموعه شش هفت جلدی است ولی اینطور که بوش میآید در چهار جلد کار را تمام کردید، درست است؟
بله، در چهار جلد کار را تحویل دادم درحالیکه قراردادم با ناشر شش جلد بود. اواخر خرداد 1401 طرح کلی کار را نوشته بودم، داستان اصلی هر جلد معلوم بود، پیرنگ و خردهداستانهایش هم معلوم بود. بر همان اساس هم جلد کتابها را طراحی کردند حتی متن پشت جلد کتابها هم کار شد. وقتی شروع به نوشتن کردم در اوایل جلد سوم حس کردم این را اگر علی میرمیرانی سناریست بخواهد بنویسد در چهل قسمت هم مینویسد ولی ساحت نویسندگی با ساحت سناریست فرق دارد. وقتی کار کمدی باشد وجه سرگرمیسازی سریال مهم است ولی در کتاب باید یک حرف اساسی باشد چون این حرف میماند. کار کتاب میماند، من چون هر دو این کارها را میکنم انگار که علی میرمیرانی سناریست، ابراهیم رها نویسنده را در ابتدا گول زد. اولش فکر کردم ظرفیت یک مجموعه شش هفت جلدی را دارد بعد دیدم سناریو این را میتوانم حتی ۳۰ قسمت بنویسم ولی وقتی کتاب مینویسید، بار کتاب با سناریو متفاوت است. در سناریو یک گزارش تصویری ارائه میکنیم ولی در کتاب، ادبیات بنمایه است. در کتاب، ادبیات و بار معنایی واژگان مهم است حرفی که میزنید خیلیخیلی مهم است، من دیدم گول علی میرمیرانی سناریست را خوردهام و اگر بخواهم به ابراهیم رها پابند بمانم، باید قید آن دو جلد را بزنم. تصمیم گرفتم به همان مخاطبی که شما میگویی باهاش ندار هستم پابند بمانم.
دیدگاه تان را بنویسید