گفتوگوی ویدئویی فریدون جیرانی با کاظم سیاحی در برنامه «سینما ۲۵»:
وظیفه و عدالت این است که به حرف همه گوش داده شود/ حرفشنوی از طرف کسانی که قرار است برای من زندگی بهتری بسازند وجود ندارد
کاظم سیاحی، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون اگر چه نزدیک به سه دهه است در وادی هنر فعالیت میکند اما با سریال «لیسانسهها» مخاطبان عام او را بیشتر شناختند و در ادامه فیلم «جهان با من برقص» مهر تاییدی بود بر میزان توانایی و تسلط او بر بازیگری. دو شخصیت عروسکی شیرین و دوستداشتنی «جیگر» و «پشه» هم که در بین مخاطبان خاص و عام شهرت زیادی دارند مدیون خلاقیت صدا و هنر او هستند.
اشاره به همین چند نمونه خود گویای توانمندی این بازیگر است ولی از ما به شما گفتن که این بازیگر مسیر طولانی در پیش دارد و به حتم در سالهای آینده بیشتر از او خواهیم شنید و بیشتر خواهیم نوشت و بیشتر تحسینش خواهیم کرد. او این روزها فیلم «شهرک» به کارگردانی علی حضرتی را بر پرده سینماها دارد که به گواه اکثر منتقدان و کارشناسان در این فیلم بینظیر ظاهر شده و همینطور سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره؟» ساخته سروش صحت که در ابتدای راه طرفداران زیادی پیدا کرده است.
فریدون جیرانی در این برنامه روبهروی این بازیگر نشسته و با او درباره فرآیند بازیگری، تئاتر، صداپیشگی دو عروسک «جیگر» و «پشه» و همچنین فیلم «شهرک» گفتوگو کرده است. آنها در این مصاحبه با هم به ۳۰ سال پیش رفتند و تمام گذشته بازیگری سیاحی را مرور کردند. این گفتوگو را در ادامه بخوانید و ببینید.
*خیلی خوش آمدید آقای کاظم سیاحی به برنامه، امیدوارم مصاحبه خوبی داشته باشیم. طبق رسم این برنامه یک صحبتی با بینندگان عزیز بکنید و سلامی عرض کنید.
سلام عرض میکنم. من کاظم سیاحی هستم، خیلی باعث افتخارم است جلوی شما نشستم.
این روزها روزهای باحال و خوبی نیست
*شما بازیگر بسیار خوبی هستید. این روزها که با پشه هستید، قبلاً جیگر را داشتیم از شما. اما قبل از اینکه وارد این مسائل بشوید، ما هفته تلخی را گذراندیم مرگ احمدرضا احمدی را داشتیم که به نظر ما خیلی تلخ بود و بعد در آن مراسم تدفینش نطق مسعود کیمیایی را داشیم که به نظر من حکایت روشنفکری روزگار ماست، آن نطق را باید یکی بررسی کند. مرگ رجبعلی اعتمادی را داشتیم سردبیر موفق جوانان، بعد مرگ خسرو امیرصادقی را داشیم که خیلی تلخ بود در ۶۵ سالگی و مرگ خودخواسته آقای مازیار شیخمحبوبی را داشیم که فکر میکنم این چهارمین مرگ خودخواسته است بعد از مرگ آن دختر تئاتری که در یکی از شهرستانها خودکشی کرد، بعد از حسام محمودی، بعد از کیومرث پوراحمد و حالا مازیار شیخ محبوبی. من توصیه میکنم به آن دوستان روزنامهنگاری که راجع به دیوانگی هنرمندان مقاله مینویسند، بررسی کنند این مرگهای خودخواسته را. این مهمتر است از این مطالبی که مینویسند. خیلی مطلب مهمی است این مرگهای خودخواسته! تسلیت میگویم به همه خانوادههای آنها.
من هم تسلیت میگویم. این روزها روزهای باحال و خوبی نیست... حرف که این طور شروع شد بگذارید من هم در این راستا حرف بزنم؛ این روزها روزهای خوبی نیست از این لحاظ که برای خودم شخصاً خیلی انگیزه برای ادامه زندگی توی خود من کمرنگ شده، نمیگویم به خودکشی و مرگ حتی فکر میکنم نه این کار را نمیکنم، به هر حال همه ما وظیفه داریم به زندگی فکر بکنیم تا آنجا که میتوانیم نسبت به کارمان، نسبت به چیزی به خاطرش تلاش کردیم تا الان، ولی برای خودم شخصاً از زبان خودم میگویم انگیزه برای زندگی کمتر شده از این لحاظ که همه چیزهای قشنگی که برای آن حداقل تا حالا تلاش کردم برایش جلو آمدم و همه امیدهایی که داشتم برای چیزهایی که اتفاقهای بهتری بیفتد در زندگیام، در جامعه الان کمتر است. به دلایل مختلف و به شکلهای مختلف...
وظیفه و عدالت این است که به حرف همه گوش داده شود/ احساس میکنم حرفشنوی از طرف کسانی که قرار است برای من زندگی بهتری بسازند وجود ندارد
یک چیز اساسیاش این است که احساس میکنم حداقل حرفشنوی از طرف کسانی که قرار است برای من زندگی بهتری بسازند وجود ندارد. کمی تعامل، کمی تعادل، کمی بها دادن به چیزهایی که- حتی اگر بگوییم اقلیت کمی یک خواستهای داشته باشند- کمی فکر میکنم وظیفه و عدالت این است که به حرف همه گوش داده بشود، رضایت همه جلب بشود و اگر قرار است کنار هم زندگی بکنیم و کنار هم یک کشوری را بسازیم لازمهاش این است که من راضی باشم، شما هم راضی باشید و همه در یک تعادل و احترامی کنار هم زندگی بکنیم.
عدم انگیزه در همه بچهها مخصوصاً بچههای تئاتری هست/ بچههای تئاتر ماندهاند که بر اساس عشق و علاقهشان روی صحنه باشند یا پای یک سری عقیدهها و خواستههایشان که بحق و درست است بمانند تا فضای بهتری ایجاد شود
*تئاتریها الان چه کار میکنند؟
تا آنجا که من خبر دارم و تا آنجا که میدانم و میشناسم این اتفاقِ عدم انگیزه در همه بچهها مخصوصاً بچههای تئاتری هست. حالا بعد از اتفاق کرونا که اولین جایی که تعطیل شد تئاتر و سینما بود. این بچههایی که معیشتشان از این کار و این حرفه میگذرد دچار یک خلاء بزرگ شدند. بعد از آن با این اتفاقها آدم در یک سری از کارها میماند که چه کار کند؟ اینکه تو تن بدهی به چیزهایی... یک سری از آدمها بالاخره برای یک سری از اتفاقها، برای عقیدهشان رفتند جلو، حرف زدند، دستگیر شدند، حتی کشته شدند. الان نمیدانی که چه کار کنی. من میدانم در فضای تئاتری، مخصوصاً بچههای تئاتری که خیلیهایشان هم کار نمیکنند ماندند که چه کار کنند. آیا در این فضا بر اساس عشق و علاقهشان بیایند کار بکنند؟ تن بدهند به یک سری از چیزهایی که قبل از این وجود داشت و شاید اهمیتی نداشت؟ آن موقع تئاتر مهم بود که زنده باشد و کار کنیم، چون عشق و علاقه همه بچههای تئاتری همین بوده، اما الان ماندهاند که بر اساس عشق و علاقهشان باشند روی صحنه یا بمانند پای یک سری عقیدهها و یک سری از خواستههایشان که به نظر من بحق و درست است که کار نکنند تا یک فضای بهتری ایجاد بشود برای کار.
دوره آقای خاتمی برای اولین بار رأی دادم/ آن زمان امیدوار به یک سری اتفاقات جلو آمدیم
*فکر میکنم این دوره، از نظر دوره هنری، تلخترین دورهای باشد که شما در تئاتر کار میکنید. شما چند دوره کار کردید، من فکر میکنم از دوره اصلاحات بودید در تئاتر؟
من خودم اولین بار که روی صحنه رفتم شاید نزدیک سی و خردهای سال پیش باشد. شاید اول دبیرستان بودم که اولین کارم را کردم و به صورت حرفهای- از این لحاظ که به خاطر اجرایی که کردم پول گرفتم- من از اول دبیرستان کار تئاتر کردم، ولی من یادم هست دوره آقای خاتمی را داشتیم که من برای اولین بار رأی دادم، امیدوار به یک سری اتفاقات آمدیم جلو...
روزهای خوب تئاتر را در آن دورهای دیدم که آقای پاکدل رئیس تئاترشهر بودند و شما در هر سالنی میرفتید یک اتفاق جدید میدیدید
*بله، خیلی دوره غریبی بود. انتخابات ۷۶ در تاریخ ایران مهمترین انتخابات تاریخ ایران است.
بعدش من وارد دانشگاه شدم. من روزهای خوب تئاتر را در آن دورهای که آقای پاکدل رئیس تئاترشهر بودند، آن موقعی که در هر سالنی میرفتید یک اتفاق جدید میدیدید که یک سری آدم داشتند یک سری تجربه جدید روی صحنه ارائه میکردند [، دیدم]. این جوری محدود نبود که یک سری کارهای خاص میتوانی اجرا کنی یا یک سری فضای خاص میتوانی تجربه کنی. یادم هست سالن خورشید، در تئاترشهر و در هر کدام از سالنها که میرفتی- آقای حامد محمدطاهری سیاهها را که آن موقع اجرا میشد- ما در هر سالنی یک فضایی حداقل در آن جوانی تجربه میکردم که احساس شعف میکردم از اینکه چقدر خوب...
تا قبل از سال ۷۹ در محلات کار میکردم
*چه نمایشی آن دوران بازی کردی که لذت بردی از آن نمایش در دوران آقای خاتمی.
راستش من تا قبل از سال ۷۹ من شهرستان کار میکردم...
*در کدام شهرستان؟
محلات...
در محلات با تئاتر آشنا شدم/ اولین نمایشی که کار کردم «توکا در قفس» بود و نقش توکا را بازی میکردم
*بچه شهرستانی اصلاً؟
من خودم قسمت بزرگی از زندگیام یعنی بزرگ شدنم را در دوره راهنمایی و دبیرستان در شهرستان محلات بودم، آنجا هم با تئاتر آشنا شدم. در راهنمایی با یک گروهی بودیم که در اداره ارشاد شهرستان محلات زیر نظر آقای فرامز یگانه و حمید زارع [کار میکردیم]. آن موقع جزو گروه سرود بودم، یعنی کار فوقبرنامهای که انجام میدادیم، علاوه بر اینکه عضو کانون پرورش فکری بودم از آن موقع کلاسهای قصهگویی داشتیم که آنجا من صدا میگفتم و صداپیشه عروسک بودم، حالا خودم هم [عروسک] میگرداندم. زیاد اصولی بلد نبودم ولی این کار را میکردم. جزو گروه سرود بودیم که آن گروه تبدیل شد و یواشیواش نمایش کار کردند. اولین تمرین نمایشی که کردم «توکا در قفس» بود که نقش توکا را بازی میکردم. یادش بخیر در قفس صدا میگفتم. ولی بعد که جلو آمدیم در آن دوران «بیخانمان» را کار کردم کار آقای ناظرزاده را که حمید زارع محلاتی کار میکرد که در اراک جایزه بازیگری گرفتم به خاطر آن. قبل از سال ۷۹ که وارد دانشگاه هنر و معماری شدم در شهرستان کار میکردم.
*بعد آمدید تهران؟
آمدم تهران. خب، به عنوان دانشجویی که از شهرستان آمده تهران، آن فضای کار حرفهای در تئاتر برایم مهیا نبود. من داشتم درس میخواندم. اواخر ترم اول دانشگاه بود که من دیدم فضای اینجوری فایدهای ندارد، من باید کار کنم، به هر حال دانشگاه آزاد بودم و پول هم باید درمیآوردم. من گریم کار کردم با خانم مریم شکرایی. من دستیار خانم مریم شکرایی شدم، گریم کار میکردم خیلی سال تا یکی دو سال بعدش من دستیار خانم شبنم طلوعی شدم.
*چه خوب... یادش بخیر...
سر «قهوه تلخ» اگر دیده باشید.
نگاهم به بازیگری بعد از اینکه با خانم طلوعی به عنوان دستیار کار کردم عوض شد
*ندیدم متاسفانه...
که احمد مهرانفر بود، مهدی پاکدل بود، کوروش تهامی بود، خانم ستاره اسکندری بودند، خانم نسرین نصرتی بودند که من آنجا دستیار بودم. دستیار خانم طلوعی بودم که خیلی دوره خوبی بود در آن دوران از نظر بازیگری برای من.
*تجربه خوبی بود؟
بله، خیلی! اصلاً نگاهم به بازیگری میتوانم بگوییم بعد از اینکه با خانم طلوعی به عنوان دستیار بودم عوض شد؛ یعنی چه کار کنم که بتوانم بازیگری را زندگی کنم، نقش را زندگی کنم. چون خانم طلوعی بهشدت نویسنده خوبی بودند، بهشدت کارگردان خوبی بودند...
*نشد از ایشان استفاده کنیم، خیلی زود مجبور شد مهاجرت کند. در سینما آمده بود، فیلم بازی میکرد- من یادم است- و همه هم صحبت میکردند از بازی خوبش که میشود از آن استفاده کرد که یکدفعه مهاجرت کردند.
خدا را شکر کنار ایشان نگاهم به بازیگری و تئاتر عوض شد که بعد از آن اولین کار حرفهای صحنهام را با سیدعلی هاشمی کار کردم. سیدعلی هم من را به خاطر یک نمایشنامهخوانی که با شبنم طلوعی داشتم -بهمنبغدادی که هیچ وقت اجرا نشد- [انتخاب کرد]. اتفاقاً خورد به آن ماجرایی که شبنم داشت و ما برای فجر تمرین میکردیم که من آن موقع دستیار بودم و احمد بازی میکرد و ستاره اسکندری. من دستیار بودم که بعد احمد رفت- ما برای اجرای عموم تمرین میکردیم- که من نقش احمد را بازی میکردم. این میتوانست اولین کار حرفهای من روی صحنه باشد و خیلی هم نقش جذابی بود که بعد از آن شبنم آن را خارج از ایران با یک گروه بازیگر آلمانی کار کرد که نشد و خورد به ماجرای شبنم و از ایران رفت. دیگر من ماندم و با سیدعلی هاشمی کار کردم. میتوانم بگویم در فضای آن موقع بهترِ تئاتر در تئاترشهر من مشغول دستیاری بودم.
شروع تجربه بازیگری من بیشتر در دوره احمدینژاد بود
*بازیگری میافتد به دوره احمدینژاد بیشتر.
[میخندد] شاید... آره، جلوتر آمدیم با آروند دشتآرای «تنتن» را کار کردیم که من نقش پروفسور تورنسل را داشتم. البته آن بعد از ماجرای جیگر بود دیگر، چون یواشیواش بچهها آشنا شدند با من و سعی میکردم از این فضا استفاده کنم.
*من دوره احمدینژاد «خوابهای خاموشی» تو را یادم هست. آن را دیدم اجرای بدی نبود، اجرای خوبی هم بود. با ساناز بیان کارگردانی کردید.
بله، با ساناز بیان. ما آن موقع...
*یک سال قبل از ۸۸ بود فکر کنم ۸۸ نشده بود...
بله، گروهی که داشتیم و اتفاقی ما «خوابهای خاموشی» را کار کردیم [این بود که] ما یک گروه قصه داشتیم اسمش هم گروه قصه بود که ساناز بیان بود، امیر آستانی بود، امیر کیانپور بود، بچههای دیگر بودند...
*کارگردان تو بودی و ساناز بیان...
بله...
به این معتقد بودم برای اینکه فضای حرفهای را بشناسم، باید پشت صحنه باشم/ خدا را شکر در دورانی که جلو آمدم آدمهای جذاب و خوبی سر راهم قرار گرفتند
*قرار بود کارگردانی کنی دیگر...
نه، اتفاقی اینجوری شد. راستش من در آن دوران خیلی کارها کردم. در آن دوران دستیار بودم، در آن دوران طراحی صحنه کار کردم با یک کار ساناز که «خانه عروسک» بود. من خیلی کارها کردم. اصولاً به این معتقد بودم برای اینکه فضای حرفهای را بشناسم، باید پشت صحنه باشم. مهم بودنم بود در آن روزها که باشم و جدا نشوم، اگر جدا میشدم معلوم نبود سر از چی درمیآوردم و خدا را شکر در آن دورانی که آمدم جلو آدمهای جذاب و خوبی سر راهم قرار گرفتند.
*چه خوب...
واقعاً یکی از شانسهای زندگیام این بوده که مثلاً خانم شکرایی، خانم شبنم طلوعی، قدیم با فرامرز یگانه و حمیدرضا محلاتی [کار کردم]. اینها آدمهای جذابی بودند که سر راهم قرار گرفتند و من را هل دادند...
کارگردانی را ادامه ندادم چون خیلی کار پر مسئولیتی است/ در یک سال اخیر خیلی تلاش کردم تا یک بار دیگر این کار را انجام دهم
*کارگردانی را ادامه دادی یا ندادی بعد از «خوابهای خاموش»؟
نه، راستش ادامه ندادم. کارگردانی خیلی کار پر مسئولیتی است. من حالا نمیدانم شاید خصوصیت بد من محسوب میشود... من قبل از اینکه سر کاری بروم به عنوان کارگردان همیشه دوست داشتم همه چیز برایم مشخص باشد و این همه چیز مشخص بودن معمولاً برای من اتفاق نیفتاده. یعنی باید ایده را دوست داشته باشم و تکتک تصویرها در ذهنم مشخص باشد تا بتوانم این را بروم جلو و بتوانم کار بکنم. البته آدم تنبلی هم بودهام. کارگردان بودید و میدانید چه مسئولیت بزرگی است- حالا شما حرفهایتر و در سینما که خیلی مسئولیت بزرگتری است حالا تئاتر هم همین طور- در تئاتر تو باید دنبال تکتک چیزهایی که میخواهی کار کنی باید خودت بروی. الان فضایش فرق میکند که دستیاری وجود دارد، تهیهکنندهای وجود دارد و بچهها سعی میکنند حرفهای تر این کار را انجام بدهند، ولی آن موقع مثلاً تا صبح نمیخوابیدم و باید یک صحنه را درست میکردیم. هیچ وقت یادم نمیرود آن روزها. خیلی فضای پرمسئولیتی است. در آن مدت باید پول هم از جیب بگذاری، خب در تئاتر خیلی این شکلی است و شما خیلی کم سرمایهگذار پیدا میکنی که بتواند همه هزینهها را بدهد. خب، همه این چیزها برایم مهم بود که پولش را هم داشته باشم، ایدهاش را هم داشته باشم که خوب باشد و همه چیز برایم مشخص باشد. ولی خودم حداقل در این یک سال اخیر خیلی تلاش میکنم که یک بار دیگر این کار را انجام بدهم.
*کارگردانی را؟
بله، ولی نمیدانم با فضای اخیری که اتفاق افتاده اصولاً در این چند سال اخیر آیا درست است انجام بدهم یا نه، ولی به هر حال کارم و حرفهام هست و باید انجام بدهم.
در باغ آلبالو «فیرس» را با قد خمیده بازی میکردم؛ این در طول اجرا کمرم را اذیت کرد/ خانم روستا ماساژوری برایم آورد تا شبها از آن استفاده کنم
*در دوره بعدی هم، در دوره آقای روحانی، تو در نمایشنامه «باغ آلبالو» بازی کردی آخرین نمایش است که مرحوم هما روستا بازی کرده است. خاطرهای داری از این نمایش؟
از خود خانم روستا خاطره دارم. آن کار که خیلی کار جذابی بود از این لحاظ که با حسن معجونی [کار کردم]. حسن معجونی به عنوان کارگردان جزو آدمهای جذابی است که شما میتوانید دربست خودت را در اختیارش قرار بدهی و یکدفعه نکات کوچکی میگوید که نقشه و راهی برایت مشخص میکند که خیلی جذاب است. من در آن کار «فیرس» را بازی میکردم با یک کمر خمیده. حتماً باید خمیده میبودم و این در طول اجرا این کمر من را اذیت کرد. اتفاقاً خاطرهای که از خانم روستا دارم برای من از این ماساژورها آورد که من شبها میروم خانه به کمرم ببندم.
*نقش خانم رانوسکایا را بازی میکرد...
نه، فیرس...
*شما نه، خانم روستا نقش اصلی خانم رانوساکایا را بازی میکرد...
بله. به من این [ماساژور] را دادند که هر شب با کمرم بماند که بتوانم ماساژ بدهم که کمرم خوب بشود هنوز این ماساژور را دارم ولی خانم روستا نیستند، ولی خاطرهاش هست...
*بعد از آن بازی نکرد خانم روستا... فکر نمیکنم...
نه...
وقتی وارد کار خانم هما روستا شدم زیاد اسم و رسمی نداشتم ولی در طول کار و با اعتمادی که به من کردند با هم جلو آمدیم
*خاطره آن کمربند با تو است؟
بله. یک اتفاق دیگری هم بود سر آن کار که خانم روستا خدابیامرز وقتی من وارد شدم زیاد اسم و رسمی نداشتم و من را هم نمیشناختند، ولی اتفاقی که بود یواشیواش در طول کار این اعتمادی که به من کردند و رفیق شدیم و اصولاً با هم آمدیم جلو برای من کلی جذاب است. حس میکند آدم دیگر وقتی سر کاری میرود...
بازی در «باغ آلبالو» جزو خاطرات خوب زندگی من است
*یکی از نمایشنامههای خوب است «باغ آلبالو».
بله، آن کار خیلی خوبی بود. آن جزو خاطرات خوب زندگی من است
*نمایشنامه خوبی است. میدانید که افتتاحیه تئاترشهر با این نمایش بوده سال ۵۱...
نه، نمیدانستم...
*افتتاحیه تئاتر شهر سال ۵۱ با این نمایش بوده که آربی کارگردانی کرده. یادش بخیر هنوز هست آقای آربی آونسیان. فکر میکنم آنجا فهمیه راستکار نقش خانم رانوسکایا را بازی کرده. یادم نمیآید ولی فکر میکنم. صد درصد در نمایش بوده چون احتمالاً سوسن جوان بوده احتمالاً نقش دیگری بازی میکرده ولی افتتاحیه بوده... شما «باغ آلبالو» را در کجا اجرا کردید.
ناظرزاده. ایرانشهر
*«خوابهای خاموشی» در مولوی بود دیگر؟
بله، در مولوی بود.
*مولوی میدانید که خاطره ماست؛ یعنی یکی از سالنهای معروف تئاتر ایران است در دوره دانشجویی.
خیلی سالن جذابی است مولوی...
*سالنی است که با «ملاقات بانوی سالخورده» با اجرای آذر فخر و جمیله شیخی پیوند میخورد. چه اجرای درخشانی.
و سالن فوقالعادهای هم هست البته من خیلی سال است که نرفتم. در چهار پنج سال اخیر نرفتم ببینم چه اتفاقی برایش افتاده است...
*در دوران آقای روحانی تئاتر دیگری هم بازی کردی که تاثیر بگذارد و نقش خوبی داشته باشید؟
من «تروما» را کار کردم. «تروما» با افسانه ماهیان را کار کردم کنار خانم طباطبایی و شقایق دهقان. آن هم کاری بود که خیلی دوستش داشتم.
*خانم ماهیان هم از شاگردان آقای سمندریان بود.
بله، دستیار آقای سمندریان بودند، شاگرد آقای سمندریان بودند. «تروما» که را در آن دوره کار کردم کار جذاب و خاطرهانگیزی برای من است.
گروهی بودیم شامل محمد بحرانی، بهادر مالکی و امیر سلطاناحمدی که قبل از پیوستن به کلاهقرمزی سابقه صداپیشگی عروسک داشتیم/ اولین صداپیشگی حرفهای عروسک برای من در کار خانم مریم سعادت بود
*سابقه تئاتری شما خیلی زیاد است و همه از آن سابقه خیلی خوب صحبت میکنند، اما تو الان چهره صداپیشهای هستی که همه دوست دارند راجع به صداپیشگی بیشتر صحبت کنیم. برگردیم به تلویزیون، دوران درخشان تلویزیون و دورانی که کلاهقرمزی بود، دورانی که سریالهای عطاران بود، سریالهای تلخ و زیبای عطاران بود که طبقه پایین در آن خیلی خوب درآمده بود، دوران طنزهای مهران مدیری، دورانی که مدیران فکر میکردند و میفهمیدند که طبقه متوسط مهم است و باید سریالها بتواند مطالبات طبقه متوسط را جواب بدهد، نه مثل امروز. بنابراین برگردیم به آن دوران و کلاه قرمزی و جیگر. چطوری درآمد جیگر؟ اصلاً چطوری وارد صداپیشگی شدی؟
یک چیزهایی تکراری میشود برای یک سری از دوستان ولی چون برای خودم هم جذاب است تکرارش اینجا هم میگویم. ما گروهی بودیم شامل محمد بحرانی، بهادر مالکی و امیر سلطاناحمدی که همه این بچهها قبل از اینکه به کلاه قرمزی بپیوندند ما سابقه این را داشتیم که کلی صداپیشگی عروسک کرده بودیم. من اولین صداپیشگی عروسک هم که حرفهای [کار] کردم [کار] خانم مریم سعادت است. برای شبکه جامجم بود. یک کاری بود که زیر نظر آقای مفید بود و تهیهکننده آقای مفید بودند. من آن موقع گریم کار میکردم و خانم مریم سعادت از این آدمهایی هستند که خیلی ریسکپذیر هستند و مثلاً یکدفعه به شما میگویند میخواهی بیایی صدا بگی؟ بیا الان بگو. شما میگویید من تا الان کار نکردم، میگوید نه، میتونی. من اولین کاری که کار کردم با خانم سعادت بود، نقش یک حلزون را میگفتم. بیشتر هم در حشرات میپلکم [میخندد] جانورهای این جوری و از آن اول این جوری شروع شد.
*تا قبل از این صداپیشگی نکرده بودی؟
صداپیشگی در حد کانون پرورش فکری در دوران اول دبیرستان که تو نمیدانی چیست و فقط یک چیزی دیدی و خب، چیزی هم که دیدی مثلاً «شهر موشها» بوده که دیدی یا «کلاهقرمزی» بوده که دیدی. در همان حد! کسی نبود بالای سر ما که بگوید این درست است و این کار را باید بکنیم یا این کار را نباید بکنیم. ولی در این کار با خانم سعادت شروع کردم که خب با بچهها جوین شدیم دیگر؛ بهادر و محمد بحرانی و امیر سلطاناحمدی جزو بچههای هنرهای زیبا بودند. امیر سلطاناحمدی هم محلاتی است و همدیگر را از آنجا میشناسیم. بچههای آنجا [هنرهای زیبا] کار عروسکی خیلی بیشتر از بچههای دانشگاههای دیگر انجام میدادند حداقل در آن دوره. محمد بحرانی و بهادر و امیر سلطاناحمدی که جذب گروه آقای طهماسب شدند سال اولی بود که ببعی وارد شد، فامیل دور وارد شد و اینکه سال بعدش هر سال آقای طهماسب یک کاراکتر جدیدی اضافه میکند و از بچهها میپرسد کسی را اگر دارید که فکر میکنید به کار اضافه کنید که ما یک دوره سه چهار ماهه تمرین داریم که من به گروه آقای طهماسب اضافه شدم.
محمد بحرانی، بهادر مالکی و امیر سلطاناحمدی من را به آقای طهماسب معرفی کردند
*کی اضافهات کرد؟ خودت رفتی یا کسی معرفی کرد؟
بچهها معرفی کردند؛ محمد بحرانی و بهادر و امیر سلطاناحمدی چون رفیقهایم بودند که سال قبل وارد شده بودند. من را معرفی کردند و من اضافه شدم که در این سه چهار ماهه نمیدانستم قرار است صدای چه عروسکی را بگویم.
در چند ماه اولی که وارد گروه آقای طهماسب شدم نمیدانستم قرار است صدای چه عروسکی را بگویم
*نمیدانستید؟
اصلاً. در گروه آقای طهماسب اینجوری است که در این سه چهار ماه که تمرین میکنید شما نمیدانید قرار است آخر صدای چی را بگویید.
*تمرینها چطور است؛ یعنی بر اساس یک متن آماده شده است؟
نه، این جوری نیست. در پروسه تمرین آقای طهماسب گونههای مختلف برخورد شما که چه چیزی طنز درست میکند و در موقعیتهای مختلف را تمرین میکند. ما حتی خودمان در آن دوران میرفتیم بازی میکردیم، مثل کلاسهای بازیگری بود که الان برویم و آنجا ترس را بازی کنیم، این حس را بازی کنیم، حسهای مختلف را این صفات را سعی کنیم در صدا و بازیمان انجام بدهیم و مثلاً ما چه ابزاری داریم که بتوانیم از آن استفاده کنیم در موقعیتی که کار میکنیم، مثلاً از ضربالمثل چه شکلی استفاده کنیم؟ از فعلهایمان و یا چه فعلهایی استفاده کنیم که استفاده دوگانه داشته باشد در موقعیتهای مختلف...
*تمرینها این شکلی است؛ یعنی ایدهای وجود ندارد وسط؟
در دوره تمرین نه، در دوره تمرین این اتفاق نمیافتد. حالا این برای سالهای بعد است و من برای خودم در سال اول را میگویم که من نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد. در آن دوره من یادم هست هر چه میدانستم و در چهار پنج سال گذشته در کار عروسکی کار کرده بودم در آن جمعی که قرار گرفتم متشکل از آقای جبلی، خانم دنیا فنیزاده خدا بیامرز...
در دورهای که سر تمرین کار آقای طهماسب بودم احساس کردم هیچی از این کار بلد نیستم
*خدا بیامرزد...
آقای طهماسب... آدم در آن جمع احساس میکند که خب، از بچگی هم دیدی کلاهقرمزی را و دوست داری در آن فضا باشی. یادم است در اولین دورهای که سر تمرین بودم بعد از زمانی میگفتم من هیچی از این کار بلد نیستم، چون احساس میکردم هیچی نمیدانم، از بس همه چیز را از آدم میگیرند و اتفاق اینجوری است که شروع میکنند به ساختن [یک چیز] دیگر؛ یک بیس جدیدی بر اساس تفکر و چیزی که خودشان دارند، راهی را که خودشان میخواهند بروند. یادم است بعد از یک زمانی جلسهای برگزار شد که کاظم را چه کار کنیم که رها کند؟ من خودم شخصاً این طور هستم- عادت بدی است دیگر- من تا رها نشوم آن اتفاقی که در ذهنم است اتفاق نمیافتد. من احساس میکردم همهاش- در استرس و اضطراب بودم- من بلد نیستم، بچههای دیگر خوب هستند و آدم دوست دارد خوب باشد و در کار بماند و... گذشت و گذشت بعد از زمانی یک سری عروسک اضافه شد که جیگر هم جزوش بود.
آقای طهماسب هیچ وقت در زمان اضافه شدن عروسک جدید نمیگوید چه چیزی از این عروسک میخواهد/ یک سری تست میدهند بعد صدا را انتخاب میکنند
*چه جوری جیگر شکل گرفت؛ یعنی از کجا شکل گرفت؟
همین را میخواهم بگویم. عروسک میآید بچهها تکتک، درآن دوره این طوری بود که روی آن تست میدادند؛ مثلاً محمد تست داد و همه یک صدایی میگفتند. آقای طهماسب هیچ وقت در آن لحظات اولیه نمیگوید من چه چیزی از این عروسک میخواهم. یک سری آدم تست میدهند، بعد صدا را انتخاب میکنند.
*تو تست دادی؟ چی گفتی در تست اول؟
من تست دادم. سعی میکردم لحن در بیاورم. سعی میکردم بفهمم از کجا باید این را بگویم. آیا باید صدایش را کلفت بگویم؟ نازک بگویم؟ و اصولاً آقای طهماسب نمیگوید صداسازی بکنید. میگوید با صدای خودتان بگویید اول.
به آقای طهماسب گفتم اگر اجازه بدهید من نیایم، چون احساس میکنم به دردتان نمیخورم/ آقای طهماسب گفت ما اینقدر حرفهای هستیم که اگر کسی به درد ما نخورد، خودمان میگوییم اما شما بیا
*تو با صدای خودت گفتی؟
بله، با صدای خودم گفتم. بچههای دیگر تست دادند... که یادم است اینجوری بود که امروز تعطیل شد کار و گفتند از دو روز بعد ما میرویم در لوکیشن که کارهای اولیه را انجام بدهیم تا ضبط شروع بشود. من تا آن موقع نه میدانستم چه صدایی قرار است بگویم و نه احساس اعتمادبهنفس میکردم که اصلاً بلدم در این کار باشم [یا نه]. یک استرس و اضطراب عجیبی دارد. رفتم به خود آقای طهماسب [گفتم]. اینجوری بود که تعطیل کردند و ما سالن پایین بودیم و آقای طهماسب بالا بودند؛ یک خانهای بود که دربست بود و دو طبقه بود. من رفتم بالا به آقای طهماسب گفتم اگر اجازه بدهید- آقای طهماسب هم داشتند چای میخوردند و هیچ وقت قیافهشان یادم نمیرود- گفتم اگر اجازه بدهید من نیایم، چون احساس میکنم به دردتان نمیخورم. آقای طهماسب چیزی که در آن لحظه گفتند [این بود که] ما اینقدر حرفهای هستیم که اگر کسی به درد ما نخورد خودمان میگوییم نیایید. شما بیا. گفتم اوکی، من میآیم... رفتیم سه چهار روز سر کار. معمولاً این طوری است که عروسکهای جدید دیرتر اضافه میشوند. من میرفتم سر کار و بچهها میگرفتند، کار میکردند و من هنوز نمیدانستم آیا قرار صدای جیگر را من بگویم- جیگر که اصلاً اسم نداشت آن موقع-. جیگری وجود نداشت.
ایده اولیهای که از جیگر وجود داشت این بود که قرار است یک سری جملات منفی بگوید؛ یعنی بگوید نمیخواهم، نمیخورم و...
*ولی عروسکش آمده بود...
بله، عروسکش آمده بود. فکر میکنم بعد از یک هفته بود که گفتند کاظم بیا بشین، عروسک را هم بیاوریم - من با صدای یییی گفتم که گفتند این هم قبول است- ایده اولیهای که از جیگر وجود داشت و در آن لحظات گفتند اینکه جیگر قرار است یک سری جملات منفی بگوید؛ یعنی اینکه بگوید نمیخواهم، نمیخورم... سر کار آقای طهماسب این طور است که به شما اینجوری گفته میشود...
*طهماسب میدهد؟
بله، میگویند این جوری است عروسک و میگوید نمیخواهم، نمیخورم و در یک فضای این شکلی است، چون فضا در آن لحظه بر اساس [همین شکل میگیرد]. چون یکی از خصوصیات جذابی سر کار آقای طهماسب وجود دارد همه چیز اینقدر زنده و در لحظه اتفاق میافتد برای همین است که تماشاچی باور میکند. عروسکهایی که در کار آقای طهماسب وجود دارند- میدانید چه میگویم- شما در موقعیت در لحظه قرار میگیرید و کاری که وجود دارد. متنی به آن شکل وجود ندارد. ایده وجود دارد، ایده که قرار است الان این کار را بکنیم، ولی اینکه من چی بگویم به عنوان دیالوگ ریز که این اتفاق بیفتد، این اصلاً وجود ندارد. که جیگر وارد شد و اولین چیزی که اسمش اتفاق افتاد [آنجا بود که] داشتند میگفتند سه دو یک و همینجوری چیده شده بود و من میگفتم خب، من الان باید چی بگویم؟ که میگفتند تو سعی کن کمتر حرف بزنی و اینها. آخرین لحظه که من نشسته بودم پشت میکروفون، گفتم اسمش چی باشد و همه گفتند این باشه این باشه. آقای طهماسب همیشه این بازی را میکند و در نهایت در مغز خودش که چه کار میخواهد بکند. بعد گفتند که اسمش جیگر باشد.
آقای طهماسب گفت اسمش جیگر است، من گفتم جگر؟ گفت جگر نه، جیگر!
*کی گفت؟
آقای طهماسب. [گفت] اسمش جیگر است. بعد من گفتم جگر؟ گفت نه، جگر نه، جیگر! اسمش جیگر است.
*و تو اجرا کردی؟ همون صدایی که شد... صدای قطعی اجرا کردی؟
بله، همان شد.
تیپ جیگر کمکم ساخته شد
*خب، این تیپ جیگر کمکم ساخته شد؛ یعنی عصبانیتش...
بله...
اگر بخواهم منصف باشم نمیتوانم بگویم چیگر چقدر از خودم است و چقدر از اینکه آقای طهماسب گفتند/ جیگر در سال اول فقط یک حضور داشت و از سالهای بعد کاراکترش شکل گرفت
*چقدر از خودت میآید و چقدر از او...
من نمیتوانم بگویم. اگر بخواهم منصف باشم نمیتوانم بگویم چقدر از خودم است و چقدر از اینکه آقای طهماسب گفتند. واقعیت این است که پروسهای است که یواشیواش شکل میگیرد. یک نکات ریزی است که در لحظه گفته میشود و بعد روی آن فکر میکنی. من نمیدانم اتفاقات اینجوری [را چه باید گفت]. فقط این را میتوانم راجع به آقای طهماسب بگویم که من اعتماد صد درصدی داشتم به آقای طهماسب. اگر میگفتند این، من چانه نمیزدم و همان را انجام میدادم چون میدانستم که اتفاقی خوبی است و آقای طهماسب جلوترش را دیده. برای همین صد درصد خودم را میسپردم به آقای طهماسب که الان این کار را بکنم، این کار را کنم، مشورت کنم؟ نه این کار را نکن، این کار را بکن! این یواشیواش شکل گرفت. جیگر که به نظر من سال اول فقط یک حضور داشت و از سالهای بعدش بود که اتفاق بهتری افتاد و کاراکتر شکل گرفت.
*خیلی گرفت...
همان که دوست نداشت به آن خر گفته بشود، بعد میگفت جیگرم و اینکه میگفت جیگرم. همین که دوست نداشت به عنوان خر معرفی بشود و اینکه دوست داشت اسب باشد یک موقعیت عجیب و باحالی است...
*این از جمع آمد؟
بله...
در بازپخش «کلاهقرمزی» جیگر را حذف کرده بودند؛ من هم نفهمیدم چرا این اتفاق افتاد و چه جوری شد
*این شایعه توقیف جیگر راست بود و واقعیت داشت؟ جیگر توقیف شد؟
من نمیدانم چه اتفاقی افتاد. من در آن دوره ایران نبودم، ما اجرا داشتیم که اتفاقا همین «خوابهای خاموشی» بود. فکر کنم اسپانیا اجرا داشتیم. در آن جا بودیم یک دفعه چیزی دیدم که انگار در جامجم در بازپخش برنامه «کلاه قرمزی» مثل اینکه جیگر را حذف کرده بودند که من هم نفهمیدم چرا این اتفاق افتاد و چه جوری شد.
*توضیحی هم داده نشد؟
نه اصلاً. مثل همه چیز بعد از مدتی تکذیب شد و گفتند نه اصلاً همچین چیزی نبوده است. همیشه همین جوری است؛ یکی یک تصمیم میگیرد سر خود بعد بقیه میگویند چنین چیزی نبوده اصلاً.
*این مدیر پخشها که در تلویزیون پدیده هستند. باید ببینید سانسورهایی را که برای فیلمهای سینمایی میکنند. پس این هم شایعه بود و تقریباً رد شد...
بله، خب بعدش دیگر جیگر بود و هست و آمد...
*بعد هم دیگر اجرا نکرد؛ یعنی کلاهقرمزی دیگر ادامه پیدا نکرد.
بله، متاسفانه. فکر میکنم سال ۹۶ بود...
سر ماجرای ادامه پیدا نکردن کلاهقرمزی زیاد کنجکاوی نکردم
*علتش چی بود؟
در آن دوره یک دورهای بود که- واقعیتش این است که من زیاد کنجکاوی نکردم سر این ماجرا- من میدانم با تلویزیون یک سری ماجرا داشتند و نفهمیدم چه اتفاقی افتاد، فقط میدانم که- آدم چی بگوید- همیشه این جوری است. بعد از یک سری کارها که مطرح میشود و مردم دوستش دارند یکی یکدفعه پیدا میشود تصمیم میگیرد که خیلی رویت زیاد است و احساس میکند که باید جلویش را بگیرد و این نباشد هم اتفاق خاص و ویژهای نمیافتد. اصلاً مهم نیست یک سری آدم این را دوست دارند و چه جمعی این را دوست دارند اصلاً مهم نیست. مهم این است که حرف یک نفر به کرسی بشیند که بگوید این کار مهم نیست و بدون این هم میشود زندگی کرد. اصلاً مهم نیست برای آنکه مردم این را دوست داشته باشند مثلاً 20 سال زحمت کشیده شده باشد.
*خیلی زحمت کشیده شده بود، خیلی جا افتاده بود...
من واقعاً نفهمیدم چه اتفاقی افتاد در آن دوره.
*هیچ توضیح و تحلیلی هم نیامد. حداقل من نخواندم شاید...
یک سری اختلافها وجود داشت. من واقعاً نفهمیدم آن موقع بین مدیر گروه شبکه ۲ و مثلاً تهیهکننده این کار چه اتفاقی افتاد که اینطوری شد. ما اصولاً در کار عادت نداریم زیاد بپرسیم که چی هست و... من خودم سعی میکنم آدم فرمانبرداری باشم. سر کارهای طهماسب خیلی کلنجار و کنکاش نمیکنم چه اتفاقی افتاد، ولی خب، بالاخره اتفاق افتاد، مثل خیلی کارهای دیگر، مثل [برنامه] ۹۰...
دلم تنگ میشود برای تکتک بچهها و آن جمعی که داشتیم
*ولی یادش بخیر. جیگر عروسک خیلی خوبی بود امیدوارم دوستان یک تکه انتخاب کنند وسط این مصاحبه از جیگر که ما ببینیم یاد جیگر بیفتیم [میخندد] این عصبانیتش عاشقش بودم [میخندند] همه آن عروسکها خوبند...
اصلاً من دلم تنگ میشود برای تکتک بچهها و آن جمعی که داشتیم.
دو هفته قبل از ضبط برنامه جدید آقای طهماسب فهمیدم که یک کار جدید میکنند؛ پیش خودم گفتم کاش من بودم/ مجید توکلی زنگ زد که آقای طهماسب میگوید اگر وقتش را داری بیا روی یک عروسک صدا بگویی و تست بدهی
*مجموعه آن عروسکها درخشاناند. آنهایی که این برنامهها را از دست میدهند من نمیدانم چی در کلهشان هست. واقعاً من نمیفهمم بعضی چیزها را، در واقع فهم یک چیزهایی مشکل شده. ولی یادش بخیر. از آنجا تا پشه الان همه دلشان میخواهد بدانند پشه چه جوری در آمده...
باز هم یک پروسه دارد. بچهها سر تمرین بودند و آقای طهماسب قرار بود کار کند. من اصلاً نمیدانستم که آقای طهماسب قرار است کار کنند. دو هفته قبل از ضبطشان [فهمیدم]- خب بچهها پروسه تمرین [را داشتند] و بچههای جدید رفته بودند- دو هفته قبل از ضبط فهمیدم که آقای طهماسب دارند یک کار جدید میکنند. پیش خودم گفتم کاش من بودم به خاطر آن همه نوستالژی که قبلاً بوده و این حرفها. دیگر بعد از دو هفته مجید توکلی زنگ زد که آقای طهماسب میگویند اگر وقتش را داری بیا که یک عروسکی داریم که روش صدا بگی و تست بگی که من رفتم سر کار. سر کار سروش [صحت] هم بودم اتفاقاً؛ همین «مگه تموم عمر چند تا بهاره؟» و گفتم تا ساعت هفت و هشت من سر آفیشم. 9 رفتم آنجا و من را بردند در یک اتاقی و گفتند تنها عروسکی که روش صدا گفته نشده این است که پشه را دیدم.
صدای «پشه» اولین بار که گفتم همین بود که الان هست/ خودم فکر میکردم پشه معتاد به خون است؛ معتاد هم میگوید بده بزنیم
*عروسک آماده بود، صدا آماده نبود...
صدا در آن لحظه اولین چیزی که من گفتم همین بود که الان روی آن هست، چون دیدمش و به خاطر دماغش و این حرفها این صدا را رویش گفتم و تنها چیزی که به عنوان یک ایده اولیه رویش بود بده بزنیم بود، اینکه میگوید، بده بزنیم.
*این ایده بود؟ نوشته بود؟
اولین روزی که من گفتم [بود] میگوید بده بزنیم. پیشنهادی دادند که میتواند بگوید بده بزنیم. بده بزنیم شروع شد و رفت جلو. [میخندد] من خودم فکر میکردم یک پشه معتاد به خون است دیگر! معتاد هم که میرسد میگوید بده دیگر، بده بزنیم.
از «بده بزنیم» برداشتهای مختلفی شد، ولی واقعاً در ذهنم آن برداشتهایی که میکنند، نبود
*خود معتاد است [میخندند]...
میگوید بده بزنیم. حالا از آن برداشتهای مختلفی شد، ولی واقعاً در ذهن من برداشتهایی که میکنند، نبود، ولی بده بزنیم از اینجا بود که گفتم این معتاد است. بیس اولیه کاراکتر اینجوری شکل گرفت و آمد جلو...
*هنوز هم هست دیگر؟ یا تمام شده؟
ضبطش نیست. سری دوم ضبطش تموم شده اردیبهشت.
*سری سوم معلوم نیست چه میشود؟
نه...
*همه عروسکها آنجا گرفت؛ بچه گرفت، پشه گرفت. این دو تا بیشتر گرفتند ولی بقیهشان هم خوب بودند.
بچه، قیمه، کته، دیجی، عروسکهای دیگر مثلاً مگس، همه خوباند.
*ولی تو پشه را جذاب کردی. ما همیشه از پشه در میرفتیم و میزدیم میکشتیم. اما پشه را الان نمیخواهیم بکشیم، میخواهیم با آن زندگی کنیم و میخواهیم بگوییم بیاید بزند [میخندد]...
آره، خدا را شکر این اتفاق افتاد و خودم وقتی پشه میبینم هم دلم نمیآید بکُشم...
*همه لذت میبرند. فکر میکنم یکی از برنامههای خوبی است که در شبکه نمایش خانگی بود و من اول هم که درآمد راجع به آن نوشتم که خیلی برنامه خوبی است و امیدوارم ادامه پیدا کند و ادامه هم پیدا کرده تا حالا و خوشبختانه شبکه نمایش خانگی نگهاش داشته، بهویژه که عروسکهای خیلی خوبی دارد. ای کاش اینها ادامه پیدا بکند...
دست آقای طهماسب درد نکند.
*الان در سریال سروش هستی.
بله...
در رزومهام همیشه با آدمهایی کار کردم که به نظرم فضای ذهنی خودشان را دارند و از کارهایشان میفهمی کار چه کسی است/ سروش صحت فضای ذهنی خودش را دارد، دنیایش دنیایی است که خودش دوست دارد و این ارزشمند است
*تحلیلت از کارهای سروش صحت چیست؟ چون لیسانسهها را هم با او کار کردی و در واقع به نظر من یکی از بازیگران سروش محسوب میشوی و «جهان با من برقص» هم که به نظر من فیلم خوبی است با او کار کردی. تحلیلت از سروش و کارهایش و طنزهایش چیست؟
خدا را شکر من در رزومهام- حداقل در این چند سال اخیر که کار کردم- همیشه با آدمهایی کار کردم که به نظر من فضای ذهنی خودشان را دارند و از کارهایشان در هر شکل و شمایلی ببینی میفهمی کار [چه کسی است]؛ مثلاً کار سروش صحت است، این کار آقای طهماسب یا هر کس دیگری است که با او کار کردم. سروش از این لحاظ که فضای ذهنی خودش را دارد، دنیایش دنیایی است که خودش دوست دارد، آن دنیا را ارزشمند است.
دنیای سروش صحت بین واقعیت از لحاظ بازیگری و فانتزی در رفتوآمد است/ در کارهای سروش به نظم داستان زیاد اهمیتی ندارد، بیشتر کاراکترها با شخصیتهایی که دارند اهمیت دارد
*این دنیا چه جوری است؟ تحلیل تو از این دنیا چیست؟ چون تو کار کردی [میخواهم بدانم] ما هم تحلیل داریم ولی تحلیل تو را میخواهیم.
دنیایی که بین واقعیت به عنوان رئالیست از لحاظ بازیگری و فانتزی در رفتوآمد است. هیچ لحظهای شما به طور قطع نمیتوانی بگویی این بازیگر که در این کار الان کار میکند ممکن است دو دقیقه بعد اکت منطقی در جهان رئالیستی انجام بدهد... در کارهای سروش به نظر من داستان زیاد اهمیتی ندارد، بیشتر کاراکترها با شخصیتهایی که دارند اهمیت دارد.
بعد از زمانی که با شخصیتها و خصوصیات کارهای سروش صحت آشنا شدید و باورشان کردید، داستان برای شما شروع میشود
*یعنی بیشتر سینمای شخصیت است یا سریال شخصیتمحور...
بله. یعنی شما بعد از زمانی که با شخصیتها و خصوصیاتشان آشنا شدید، باورشان کردید آن موقع داستان برای شما شروع میشود به نظر من. اتفاق اینطور نیست که شما دنبال یک داستان بروید و الان منتظر باشید که ببینید سرانجام این شخصیت چه میشود، نه شخصیت در هر موقعیت مشخص میکند در این فضا چه اتفاقی قرار است بیفتد. در «لیسانسهها» اینجوری بود به نظرم، در «مگه تموم عمر چند تا بهاره؟» که خیلی نزدیک است به نظرم به کار «لیسانسهها» و حتی «شمعدونی» که سروش قبلاً کار کرده و فضایی را هم وام گرفته از «جهان با من برقص». این خلاصهای است از کارهایی که سروش تا حالا کار کرده. خوبی طنز سروش این است که طنز موقعیت است؛ قرار نیست به هر طریقی شما بخندید در آن موقعیت، قرار است بیشتر شما را به زندگی نزدیک بکند از این لحاظ که برونریزی حسی خیلی مهم است؛ یعنی احساس در آن موقعیت در هر لحظه برای کاراکتر خیلی مهم است. من نمیدانم چیزهایی را که الان در ذهنم است چطور بگویم.
نقشم در سریال جدید سروش صحت را خیلی دوست دارم/ سعی کردم در کار جدید سروش برونریزی بیشتری در بازیگری داشته باشم، حتی برونریزی بیشتر در احساس
*این نقشی که الان در سریال جدیدش داری و حس و حالت با این نقش چطور است؟ من ندیدم متاسفانه سریال را.
من نقش را خیلی دوست دارم. از این لحاظ دوست دارم که سعی کردم تجربه جدیدی داشته باشم. آدم بعضی اوقات با خودش فکر میکند کاری که دارد میکند و چیزی را که در آن میگذرد لزوماً تماشاچی میبیند، ولی این بیشتر در ذهنش میگذره و تماشاچی چیزی که بیرون میبیند آن چیزی نیست که تو خودت لزوماً [به آن] فکر میکنی. من واقعاً سعی کردم در کار جدید سروش برونریزی بیشتری در بازیگری داشته باشم، برونریزی بیشتر احساسی حتی. سعی کردم دنیای کاراکتر فانتزیتر باشه. نمیدانم چقدر این اتفاق افتاد. برای خودم یک تجربه جدید بود نسبت به «لیسانسهها» و آن کاراکتری که سعی کردم آن را خیلی رئالیستی بازی کنم در «لیسانسهها» و آن معتادی که بازی میکرد... ولی این یکی را سعی نکردم اصلاً به رئالیستی ماجرا [نزدیک کنم] و اینکه کاراکتر چیست حد و حدودش و بر اساس آن فکر کنم. من بیشتر سعی کردم در موقعیت طوری جا بگیرم که بتوانم برونریزی بیشتری حتی غلو بیشتری داشته باشم بر اساس فضایی که وجود دارد- حالا اگر کار را هم ببینید [متوجه میشوید]- به نظر من در تکتک موقعیتها غلو، حتی چیزی بیشتر از یک فضای رئالیستی، وجود دارد. در فضای داستانی هم این شکلی میشود. در قسمت جدیدش حتی رفتند در سوراخ ذهنی آقای علی مصفا... فضای فانتزی اینشکلی که خب، سعی کردم برای خودم فضای متفاوتی را بازی و تجربه کنم.
*چند قسمت است؟
پنج قسمت پخش شده، فکر کنم 28، 29 قسمت باشد...
*در فیلم جدید سروش هم هستی؟
نخیر...
*هنوز معلوم نیست؟
من زیاد خبر ندارم، فقط شنیدم.
*هنوز صحبتی نشده. به هر حال دو تا کار یعنی «لیسانسهها» کار خوبی است و این کار را من ندیدم. جهان برقص هم کار خوبی است، یک فیلم خیلی خوبی بود.
بله...
فیلم «شهرک» را خیلی دوست دارم؛ فضای این فیلم در سالهای اخیر در سینما تجربه نشده
*میرسیم به فیلمی که الان اکران است؛ شهرک. فیلم کارگردان جوان ما آقای علی حضرتی. حس و حالت با این فیلم چطور است؟ من خیلی فیلم را دوست داشتم...
من خیلی فیلم را دوست دارم. من از اول که با علی صحبت کردم و فیلمنامه را خواندم به نظر من خیلی ایده جذابی است و خیلی کار متفاوتی است، فضایی است که حداقل فکر میکنم در این چند سال اخیر در سینما تجربه نشده. ما داریم از این فضا و اینجور کارها دور و دورتر میشویم. بالاخره اقتصاد سینما احساس میکند یک جور دیگر قرار است بچرخد و در یک سری کارهای دیگر فکر میکند برای جذب مخاطب موفقتر است. من خوشحالم جزو این کار هستم، چون به نظرم ایده خیلی جذابی دارد.
*نقش را هم دوست داشتی؟
آره، نقش را خیلی دوست داشتم. از این لحاظ که درست است حضور کمرنگی دارد ولی به قول خود علی- از آن اول هم که صحبت کردیم- به نظرم این کاراکتر باید درمیآمد تا بعدها بتواند فیلم در بیاید. حالا نمیدانم، این را شما باید بگویید که این اتفاق افتاده یا نه؟
*بله، در آمده...
من حتی در این حضور کمرنگ که داشتم در آن روزهایی که سر کار با علی بودیم سعی میکردم کمرنگترش هم بکنم؛ یعنی دوست داشتم فقط یک حضور در بزنگاههای خاص داشته باشم که تماشاچی یادش نرود این آدمها تحت کنترل یک آدم دیگر یا گروه دیگری هستند. با علی همهاش این جنگ را با هم داشتیم که میگفتم اینجا هم نباشم، میگفت نه، نه، [باش]! علی هم ماشاءالله از آن جور آدمهاست که- [این] خیلی هم خوب است- قبل از کار، کار را برای خودش بسته.
علی حضرتی میدانست چه کار میکند و این خیلی جذاب است، من کارگردانهای اینجوری را خیلی دوست دارم
*از نظر فکری و ایدهها...
بله، یادم است با علی داشتیم صحبت میکردیم و من داشتم حرف میزدم. گفتم این کار را اینجا بکنیم این کار را اینجا نکنیم، دو تا ایده هم دادم به او مثل بده بستان. میگفت این را قبول میکنم این را قبول نمیکنم؛ یعنی بده بستان میکرد و میگفت پس تو این کار را بکن، من هم این را قبول میکنم. اتفاقاً علی همه چی در ذهنش بسته شده است، قبل از اینکه [کار شروع شود]. حداقل در این کاری که من با علی کردم همه چیز را بسته بود و میدانست چی میخواهد بگیرد، میدانست چه کار میکند و این خیلی جذاب است. من کارگردانهای اینجوری را خیلی دوست دارم.
*کار خوبی است، بازی تو هم خوب است، فیلم خوبی هم هست. حالا انشاءالله که باز فیلمهای دیگر هم بازی کنی. تو [فیلم] جدی خیلی کم بازی کردی، یکی از اولین فیلمهای جدی تو میتواند باشد، چون «طبقه حساس» را هم در کارنامهات دیدم، ولی به هر حال آن هم کمدی بود، بیشتر کارهای تلویزیونی و تو با عطاران هم کار کردی مثل اینکه...
آن خیلی قدیم بود. آن موقع من گریم کار میکردم...
*کوچه اقاقیا...
در «کوچه اقاقیا» من گریم کار میکردم که سر آن کار بازی هم کردم کنار آقای منوچهر نوذری خدابیامرز...
*یادش بخیر. کمی میخواهم با تو خاطره بازی کنم، در مرز پنجاه سالگی هستی...
چهار سال دیگری دارم...
یکی از سریالهایی که در دوران قدیم روی من تاثیر گذاشت «پاییز بلند صحرا» بود
*اولین فیلمی که دیدی و روی تو تاثیر گذاشت در دوران نوجوانی چی بود؟
در آن دوران یادم هست که زمانی فقط شبکه یک بود، بعد شبکه ۲ را خیلی به زور میگرفتیم و امکان اینکه چیزی ببینم نداشتم. من واقعاً یکی از سریالهایی که در دوران قدیم روی من تاثیر گذاشت «پاییز صحرا» بود.
*«پاییز بلند صحرا»، همان که جنجال شد و امام هم دفاع کرد. هنوز هم روسریهای آن زمان تاریخی است. یک بار هم آیفیلم پخش کرد، ولی بعد از آن دیگر پخش نشد.
من نمیدانم، چون جمعهها بعدازظهر پخش میشد. خیلی همیشه آن کار جلوی چشمم هست...
*اولین سریالی که روی تو تاثیر گذاشت «پاییز بلند صحرا» بود؟
بله، واقعا اولین سریالی [بود] که روی من تاثیر گذاشت...
در سینما اولین کاری که دیدم تام و جری بود
*در سینما چه دیدی؟
در سینما باور میکنید اولین کاری که دیدم تام و جری بود...
*یعنی کامل ندیدی، تکهتکه دیدی و اولِ فیلم بوده...
بله، من با پسرداییام- که الان ایران هم نیستند- یادم است آمده بودیم تهران. خب شهرستان بودیم و جایی نبود...
*محلات سینما داشت؟
محلات آن موقع سینما نداشت. آن موقع محلات نبودیم، یادم است آن زمان خرمآباد بودیم.
*خرمآباد آن موقع سینما داشت...
آره، ولی سینما نمیرفتیم. واقعیتش من اصلاً قرار نبود در این حرفه بیایم از نظر خودم...
فکر میکردم قرار است مهندس بشوم؛ هیچوقت بازیگری را به عنوان یک حرفه نمیدیدم/ تا دانشگاه که داشتم تئاتر میخواندم فکر میکردم این نباید حرفهام باشد
*هدفت چی بود؟
من فکر میکردم قرار است مهندس بشوم. من ریاضی میخواندم و تا یک دورهای فکر میکردم از یک جایی به بعد باید این کار را انجام بدهم و اگر این کار را دوست دارم فوق برنامه [باشد و] اگر وقت شد این کار را انجام بدهم. هیچوقت به عنوان یک حرفه نمیدیدمش، اما یواشیواش و اتفاقی که آمد جلو به خودم گفتم چرا حرفهام نباشد. میتوانم به شما بگویم- به ضرس قاطع- تا دانشگاه که داشتم تئاتر میخواندم فکر میکردم این نباید حرفهام باشد، ولی یواشیواش شکل گرفت و گفتم باید این را انجام دهم.
*جلوتر که آمدی تئاتر دیدی روی صحنه...
من اولین کاری که دیدم کاری بود مال آقای آتیلا پسیانی. «هملت» بود که آقای رضا فیاضی بازی میکردند. ما را از شهرستان آوردند...
*هملتی که باید چیز دیگری هم دنبال اسمش باشد...
بله، من اسمها یادم نمیماند، هملت قجری یا همچین چیزی
*هملت با سالاد و سس؛ از این چیزها باید باشد...
در سالن چهارسو هم اجرا شد
*آن از اولین تئاترهای مدرن آقای آتیلا پسیانی است. این اولین نمایش بود؟
بله...
*نمایش کلاسیک هم دیدی روی صحنه؟ اجرایی که روی تو تاثیر بگذارد؟
من «سی مرغ، سیمرغ» آقای قطبالدین صادقی را هم دیدم در تئاترشهر سالن اصلی. آن هم خیلی...
*اجرای دوم بانوی سالخورده آقای سمندریان را هم دیدی که خانم گوهر خیراندیش...
بله، آن دیگر پروسهای بود که افتاده بودم در جریان تئاتر و سعی میکردم [دنبال کنم]. یک کار خوبی که وقتی محلات بودیم انجام میدادند این بود که هر چند وقت یک بار اتوبوس میگرفتند و بچههایی را که تئاتر دوست داشتند، میآوردند تهران، تئاتر میدیدیم و برمیگشتیم. خوب بود، باحال بود...
اولین فیلم ایرانی که دیدم و روی من تاثیر گذاشت و از آن لذت بردم «هامون» بود
*اولین فیلم ایرانی که روی تو تاثیر گذاشت چی بود و لذت بردی از آن فیلم...
هامون
*عجیب است. همه این نسل و متولدین مثل شما همه «هامون» را دیدند. پس از حمید هامون خوشتان میآمد؟
بله...
یکی از حسرتهای بزرگ زندگی من این است که خسرو شکیبایی را هیچوقت از نزدیک ندیدم و این خیلی برایم دردناک است
*و چه کاراکتر درخشانی. یاد خسرو شکیبایی [بخیر]. دیده بودی خسرو شکیبایی را؟ با او بازی کرده بودی؟
نه، یکی از حسرتهای بزرگ زندگی من این است که ایشان را هیچ وقت از نزدیک هم نتوانستم ببینم و این خیلی برایم دردناک است. واقعاً دوست داشتم از نزدیک ببینمش.
*هامون را میدانی، من از شهاب حسینی پرسیدم فیلم خاطرهانگیز- شهاب هم همسن توست- فیلم خاطرهانگیزش هامون است. خیلی متولدین مثل شما خاطرهانگیزترین فیلمشان هامون است؛ یعنی فیلم یک نسل است؛ یعنی هم مهشید و هم حمید هامون...
جلوتر هم من به «قرمز» شما ارادت دارم...
*قرمز بعد است
بله، خیلی بعد است. میگویم جلوتر...
*ولی «هامون» اولین فیلم است. «لیلا» را هم دیده بودی دیگر؟
بله...
*آن هم فیلم خوبی است. بعدها چه فیلمی دیدی که روی تو تاثیر گذاشت؟
[فکر میکند]...
«درباره الی» اصغر فرهادی را از همه کارهایش بیشتر دوست دارم
*از اصغر فرهادی خوشت میآید؟
من در کارهای آقای فرهادی، واقعاً آدم صاحب نظری نیستم، ولی «درباره الی» ایشان را از همه بیشتر دوست دارم...
*عاشق «درباره الی» هستی؟
بله...
«ابد و یک روز» سعید روستایی را خیلی دوست دارم
*از این نسل جدید؛ سعید روستایی و اینها، از کدام فیلمها خوشت میآید؟ این جوانها...
من «ابد و یک روز» سعید روستایی را خیلی دوست دارم...
*چون این نسل آخر است، در واقع نسل پنجم...
بله، من «ابد و یک روز» را خیلی بیشتر از بقیه کارهای سعید روستایی دوست دارم.
*فیلم خارجی میبینی؟
فیلم خارجی میبینم، ولی بیشتر این روزها سریال میبینم.
*آخرین سریال خارجی که دیدی چیست؟
من الان در فضای ماوراییطور میبینم. الان «سایلور» را دارم میبینم که مال اپل هم هست. یک دنیایی است که یک سری آدمها هستند، یک جایی ساخته شده که در آن میگویند دنیای بیرون از بین رفته و اینها در واقع آخرین بازماندهها هستند که [در جایی] مثل سیلو زندگی میکنند. که الان فکر کنم قسمت ششم یا هفتم آن هم آمده.
*یعنی سریال ماورایی... رمان میخوانی؟
رمان خیلی وقت است نخواندم. خیلی وقت است...
*اصلاً کتاب میخوانی؟
آره، اتفاقاً. آخرین کتابی که دارم میخوانم «سر کلاس درس با آقای کیارستمی» است که دو هفته پیش یکی از دوستان لطف کرد و این را برایم هدیه گرفت و به من داد.
قدیمها خیلی روزنامه میخواندم و عادت داشتم، اما خیلی سال است که دیگر آن عطش گرفتن روزنامه و خواندن آن نیست
*روزنامه و مقاله میخوانی؟
قدیمها خیلی روزنامه میخواندم. عادت داشتم...
*قدیمها منظورت دوره اصلاحات است دیگر؟
بله، واقعاً خیلی سال است که آن عطش برای گرفتن روزنامه و خواندن آن [نیست]...
*یعنی صبحها در دوره اصلاحات میرفتی همه روزنامهها را...
واقعاً این کار را میکردم...
*یادش بخیر. ما هشت صبح میرفتیم همه روزنامهها، صبح امروز و بعد جامعه، همه را میگرفتیم. گذشت آن خاطرات...
بله، دیگر تمام شد و گذشت. در این روزها برای اینکه از فضایش دور بمانم بیشتر روزنامه ورزشی میخوانم...
سیاست واقعاً خستهکننده نیست؟ تو قبلاً فکر میکردی که میتوانی چیزهایی را تغییر بدهی/ وقتی در انتخابات ۷۶ شرکت کردم واقعاً احساس میکردم قرار است تغییری رخ بدهد
*[میخندد] چرا همه آدمها میخواهند از سیاست فرار کنند؟
واقعاً دیگر خستهکننده نیست؟ اینکه چیزی دستت نیست. تو قبلاً فکر میکردی که میتوانی چیزهایی را تغییر بدهی...
*وقتی انتخابات ۷۶ شرکت کردی احساس میکردی قرار است تغییر رخ بدهد؟
بله، واقعاً این احساس را میکردم...
زمان انتخابات ۸۸ ایران نبودم
*۸۸ هم شرکت کردی؟
من ۸۸ ایران نبودم. ما اجرا داشتیم بلغارستان. یک گروهی بودیم که اتفاقاً فکر میکنم همین «خانه عروسک» را داشتیم میبردیم- یادم نیست چه کاری را داشتیم میبردیم- گروه قصهای که داشتیم... ما یک ساعت مانده به انتخابات از ایران رفتیم؛ یعنی پروازمان بود و رسیدیم آنجا، صوفیا، بعد شهرهایی که میخواستیم... رسیدیم مثلاً بعدازظهر و عصر یکدفعه دیدیم چی شد در ایران به هم ریخت. شب یکدفعه نگران همه چیز شدیم.
*روز تلخی بود، خیلی روز تلخی بود؛ یعنی حال همه بد بود. روز خیلی تلخی بود. آنجا رأی ندادی؟
آنجا رأی نمیشد داد. ما در پرواز بودیم اصلاً...
*و وقتی آمدی دیگر انتخابات تمام شده بود، ۹۲ رأی دادی؟
بله، رأی دادم. من بعدیها همه را رأی دادم...
سال ۹۲ رأی دادم برای اینکه آن چیزی که قبلاً بوده نباشد و یک اتفاق جدیدی بیفتد
*رأی دادی با امید برجام؟
واقعیتش این است که [سال] ۹۲ رأی دادم برای اینکه آن چیزی که قبلاً بوده نباشد.
*خیلی حرف بزرگی است...
بله، چیزی که قبلاً بوده نباشد؛ یعنی یک اتفاق جدیدی بیفتد.
آدم به امید زنده است؛ در ایران همیشه فکر میکنی قرار است تغییر کند و قرار است خوب شود
*یعنی باز هم فکر میکردی اتفاق جدیدی میافتد.
آره، آدم به امید زنده است دیگر. در ایران این جوری است که همهاش فکر میکنی خب، تغییر میکند، قرار است تغییر کند، قرار است خوب شود، قرار است خوب شود، قرار است خوب شود...
امیدم این است فضایی درست شود که آدمها هر کاری دوست دارند تجربه کنند و کار کنند/ در پنجاه سالگی نباید چیزهایی را تجربه کنم که مثلاً دوست داشتم در سی سالگی تجربه کنم
*تو الان به عنوان یک هنرمند جوان و هنرمند فعال و یک هنرمند خوب- بزنیم به تخته چشمت نکنیم- آرزویت برای جامعه هنری چیست؟ فضای هنری وصل است به فضای سیاسی، ولی میخواهم آرزویت را درباره فضای هنری، مدیریت هنری، تئاتر و سینما بدانم؟ همه این چیزها که در آن داری کار میکنی...
واقعاً امیدوارم- این برای خودم نیست برای کسانی است که به عنوان کارگردان در این حرفه دارند کار میکنند، من هم کنارشان به عنوان بازیگر حتماً منتفع میشوم از این ماجرا- [امیدم] این است که کارگردانهای ما یا فضایی درست بشود که اصولاً آدمها هر کاری که دوست دارند بتوانند تجربه کنند و کار کنند، بدون اینکه فکر کنند الان این را کار کنیم میگذارند اجرا بشود یا نمیگذارند. چون بخشی از آدم و کار هنری این است که کار میکند مردم ببینند و بعد [بر اساس] تجربهای که کرده- به واسطهاش- خودش را اصلاح کند یا در آن جلو برود و ببیند در آن چه کار کرده. مثلاً شهرک مال دو سال پیش است و اکران الان شده، یا من یک کاری دارم که مال چندین سال پیش است. میدانید؟ من همیشه که در این سن نیستم، من قرار است در این سن براساس تجربیاتی که تا الان داشتم یک سری کار انجام بدهم. اگر من این کارها را الان انجام ندهم و دیده نشود و بازخوردش را نگیرم، نمیتوانم فردای خودم را بر اساس یک اتفاق دیگر [بگذارم]. من باید تکمیل بشوم، من باید کامل بشوم و بروم جلو. قرار است من یک سری تجربه کنم که به واسطهاش قضاوت بشوم یا- به هر شکلی- تماشاچی ببیند که به واسطهاش بتوانم خودم را تکمیل کنم که مثلاً در پنجاه سالگی، اوج پختگیام در این کار باشد. در پنجاه سالگی نباید چیزهایی را تجربه کنم که مثلاً دوست داشتم در سی سالگی تجربه کنم.
همه ماجرا اعتماد است؛ ماجرا این است که نباید یک سری آدم فکر کنند بهتر از من میفهمند، من باید زندگیام را خودم زندگی کنم و کسی نمیتواند به من بگوید چه کار باید بکنی
*تجربههای جدید باید بکنی؛ یعنی فضا به تو امکان بدهد که تجربههای جدیدی بکنی، یعنی آزادی باشد که به تو اجازه بدهد.
و بعد اعتماد به من باشد. ماجرا اعتماد است. ماجرا این است که این فکر نباشد که یک سری آدم فکر کنند بهتر از من میفهمند، من باید زندگیام را خودم زندگی بکنم و کسی نمیتواند به من بگوید چه کار باید بکنی...
هیچکس نمیتواند جای من زندگی کند و هیچکس نمیتواند از جای من دنیا را ببیند
*فردیت آدم خیلی مهم است...
من در نهایت قرار است زمانی در این دنیا زندگی کنم و وقتی آخرش برسد که قرار است نباشم، لذت ببرم از چیزی که طی کردم- که خودم طی کردم- و کسی به من نگفته این راه را طی کن. وگرنه ارزشی ندارد کسی به من بگوید از این اتاق بلند شو برو آن اتاق یا این کار را بکن یا نکن... من وقتی خودم رفتم ارزش این طی کردن را میفهمم، نه اینکه کسی دیگر به من بگوید. این ارزشی ندارد! مثلاً فکر میکنند بهتر از من میفهمند؟ نه، هیچکس نمیتواند جای من زندگی کند و هیچکس نمیتواند از جای من دنیا را ببیند. هر کسی به تنهایی خودش زیباییشناسی خودش را دارد، تجربه خودش را دارد و زیست خودش را کرده تا اینجا.
*بله، کاملاً درست است...
تو نمیتوانی برای کسی دیگر- ببخشید منظورم شما نیستید- نمیتوانی برای کسی تعیین تکلیف کنی که این زندگی را باید بکنی. نه...
*بسیار حرف درستی است. برایت آرزوی موفقیت دارم کاظم سیاحی با بازی خوبت در شهرک و انشاءالله که بتوانم سریال سروش را هم ببینم و دفعات بعد درباره سریال سروش هم مفصلتر صحبت کنیم و در واقع با کارهای خوبی مثل جیگر و پشه... من فکر میکنم این مصاحبه را با پشه تمام کنیم یعنی با یک تکه پشه تمام کنیم که همه دوست دارند پشه را ببیند؛ آنجایی که میگوید بده بزنیم. یک تکهاش را بگو [میخندند]...
واقعاً اجازه بدهید جلوی دوربین نگویم؛ برای شما میگویم... قربان شما بروم من...
*بینندگان عزیز که تا اینجا که بیننده ما بودند، ممنونیم، شب بخیر
شبتان بخیر.
دیدگاه تان را بنویسید