یکصدا برای ایران بخوانیم
چه کسی است که نداند اوضاع شهرهای مرزی نابسامان است؟ کداممان حواسمان نیست که مردم آبادان و اهواز حال خوشی ندارند؟ چه کسی میتواند سختیای را که مردم سیستان و بلوچستان میکشند کتمان کند؟ همین ما که وسط پایتخت نشستهایم و گاهی پز ملیگرایی میدهیم هم خوب میدانیم هموطنانمان چه حال و روزی دارند. منتها این را هم میدانیم که با وجود تمام این تلخیها، تکبهتک ما، ته قلبمان ایرانی هستیم.
اعتمادآنلاین| نیلوفر حامدی- ایران میزبان هفته سوم لیگ ملتها بود و این بار به جای پایتخت، نوبت به استان آذربایجان غربی و شهر ارومیه رسید تا از مهمانانش میزبانی کند. شکی نبود که سالن جای خالی نخواهد داشت. شوخی نبود، مهد والیبال ایران و به زعم برخی یکی از اصلیترین مراکز والیبال در آسیا میزبان شده بود و حالا مردمان این شهر که والیبال برایشان نه فقط یک ورزش بلکه فرهنگ است، فرصت این را داشتند که شاهد یکی از بزرگترین تورنمنتهای والیبال جهان در شهر خودشان باشند.
میزبانی ایران در تورنمنتهای والیبال هم که همیشه مملو از اظهارنظرات متمایز است. تیمهای خارجی، بازیکنان و مربیانشان، به ویژه آنها که برای نخستین بار به ایران سفر میکنند، این حجم از شور و حرارت هواداران برایشان غیرقابل باور است و اگرچه فشار جو تماشاگران بازی را برایشان سخت میکند، اما معتقدند در ایران شاهد والیبال زیباتری هستند.
از همه اینها که بگذریم در ارومیه حسی زیرپوستی مدام میگفت یک چیزی اینجا سر جایش نیست.
نگاه به جایگاه A ورزشگاه الغدیر نشان از همان حس داشت. جایی که تماشاگرانش از جنس همان مردمی بودند که برای پیروزی تیم ملی والیبال به سالن آمده بودند. آنها هم فریاد میزدند و یک لحظه ساکت نمینشستند. آنها هم با هر پوئن تیم ملی به هوا میپریدند و به محض احساس شکست، ترس برشان میداشت، اما مردمان جایگاه A یک تفاوت بارز با بقیه داشتند؛ آنها رثایی جز برای آذربایجان و ارومیه نمیخواندند. ایران برایشان تعریفشده نبود و بارها با عنوان «تیم ملی ارومیه» والیبالیستها را تشویق میکردند.
اگرچه این ماجرا تازگی ندارد؛ تشویق برخی از تماشاگران تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز وقتی در استادیوم صدای «خلیج عربی»! سر میدهند، موضوعی قدیمی است، اما تفاوت اینجاست که این بار، این رفتار در رویارویی با یک تیم باشگاهی نبود و اتفاقاً پای تیم ملی ایران در میان بود.
نه اینکه بخواهیم علیه مفاهیم «جهان وطنی» باشیم و سنگ ناسیونالیسم را بر سینه بزنیم، اما فریاد تماشاگران ارومیه، سیل دردناکی از حقایق این کشور بود. اینکه مردمانی از درد دیده نشدن آنقدر خسته و دلزدهاند که فقط سودای رفتن در سر دارند. فرقی هم نمیکند چه بر زبانت باشد وقتی در آخرین نظرسنجی انجامشده یکسوم مردم این کشور دوست داشتهاند در کشوری غیر از ایران زندگی کنند.
اگرچه رگ و ریشه و DNA همه ما شاید فاصله زیادی داشته باشد با آنچه که خودمان از مفهوم وطن در ذهن داریم، اما به هر حال ایران خاک ماست. در آن به دنیا آمدهایم، بزرگ شدهایم، بد و خوبش را با تمام وجود و به اندازه سن و سالمان مزمزه کردهایم. طعم گس جنگوجدلهای داخلی را هم بارها چشیدهایم و همیشه دود آتشش به چشم خودمان رفته است. شاید برخی بگویند اصلاً مگر فرقی هم میکند چه نامی روی آن تیم بگذاریم وقتی همه به یک اندازه برای پیروزیاش ضعف میرویم؟ من ولی با تمام شعارزدگیاش میگویم ایران با تمام اقوامش ایران است. کاش بیشتر کنار هم بودیم.
چه کسی است که نداند اوضاع شهرهای مرزی نابسامان است؟ کداممان حواسمان نیست که مردم آبادان و اهواز حال خوشی ندارند؟ چه کسی میتواند سختیای را که مردم سیستان و بلوچستان میکشند کتمان کند؟ همین ما که وسط پایتخت نشستهایم و گاهی پز ملیگرایی میدهیم هم خوب میدانیم هموطنانمان چه حال و روزی دارند. منتها این را هم میدانیم که با وجود تمام این تلخیها، تکبهتک ما، ته قلبمان ایرانی هستیم. حال چه زبان ترکی داشته باشیم، چه لباس کردی بپوشیم و چه آواز بلوچی بخوانیم، شبها که به خواب میرویم رویاهایمان در خاک ایران ایران رقم میخورد. و با تمام سختیها دوست داشتیم رویاهایمان را در کشور خودمان زندگی کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید