محمدمهدی رحمتی، جامعهشناس ورزشی دانشگاه گیلان:
همیشه با تحقیر به پیشرفتهای ورزشی کشورهای همسایه نگاه میکنیم/ نباید از ورزشکاران اسطوره میساختیم
یک جامعه شناس ورزشی گفت: همیشه تلاش میکنیم پیشرفتهای دیگران را نادیده بگیریم و با تحقیر برخورد کنیم. وقتی بحرین با ما به صورت دفاعی بازی میکند، در رسانهها مفهومی به نام فوتبال کثیف خلق میکنیم، اما وقتی خودمان همان بازی را جلوی آرژانتین انجام میدهیم، خوشحال میشویم.
ورزش و بهطور مشخص فوتبال چقدر سیاسی است؟ این سوالی است که در روزهای اخیر و با شروع جام جهانی قطر حضور تیم ملی ایران در مسابقات و حاشیههای به وجود آمده برای آن بیشتر و بیشتر پرسیده میشود. در این بین مسائلی هم پیش آمد که کسی تصورش را نمیکرد. اینکه برخی در نقطه مقابل تیم ملی قرار بگیرند یا موفقیت و شکست تیم ملی گره بخورد با وضع موجود سیاسی.
به گزارش روزنامه اعتماد، برای بررسی این مسائل پای صحبتهای محمدمهدی رحمتی دانشیار جامعهشناس ورزشی دانشگاه گیلان نشستیم.
با توجه به شرایط فوتبال در سالهای اخیر، میتوان به نوعی آن را میدانی سیاسی برای خودنمایی کشورها دانست تا جایی که کشوری مانند قطر سعی کرده با میزبانی در جام جهانی خود را به جهان معرفی کند؟
درباره میزبانی با یک مقدمه آغاز کنم که این بحث وجود داشت که میتوان این موضوع را به استعمار نو ربط داد؛ یعنی در دوران جدید دیگر استعمار کهن برخلاف دوران قدیم که با تکیه بر لشکرکشی سعی میکرد در یک کشور حوزه خود را گسترش دهد، در دوران جدید یک تغییر رویه دادند و به جای اینکه هزینههای گزافی را صرف لشکرکشی کنند، گفتند از طریق نیروی فکری کار خود را پیش ببرند. آنچه از آن به عنوان هژمونی یاد میشود یعنی سلطه را به نوعی اعمال میکنیم که با رضایت و گاهی خواست شخص تحت سلطه است. اندیشمندی مانند آلتوسر از همین مفهوم هژمونی استفاده میکند و معتقد است در دوران جدید به ویژه نظامهای سرمایهداری برای گسترش نفوذ خود بر جوامع از آن بهره میبرند. ورزش مد نظر او البته ورزش نیم قرن پیش است و به اندازه امروز گسترش نداشته؛ پس وقتی ورزش میتواند میدانی برای گسترش هژمونی باشد پس کشورها برای بهره بردن از آن در راستای سیاست و حاکمیت خود بهره میبرند. از طرفی میبینیم که در پرتو تغییرات و تحولاتی که پس از جنگ جهانی دوم رخ داد، یک مربع شامل رسانه، میدان سیاست، اقتصاد و ورزش تشکیل شد که البته به نظرم اقتصاد و رسانه و سیاست سعی میکنند در ورزش در یک تعامل، هم تاثیر بگذارند هم تاثیر بپذیرند. پس از آن نظامهای سیاسی به خصوص بلوک شرق سعی میکردند از طریق پیروزیهای ورزشی به نوعی این پیام ایدئولوژیک را منتقل کنند که ما برتر هستیم و این برتری به سایر بخشهای سیاسی و اجتماعی و... تعمیم داده میشد. از طرفی در دنیای غرب به واسطه پیشرفتهایی که رخ داده بود و تولید انبوهی که از مختصات نظام سرمایهداری غرب است، برای این تولید انبوه یک بازار نیاز است که دیدند با توجه به ظهور رسانههای جدید مثل تلویزیون که میتواند بحث تبلیغات و... را بهتر عرضه کند، تصمیم گرفتند از این طریق بازاریابی کنند و دیدند هیچ بازاری مناسبتر از ورزش نیست یا حداقل یکی از بهترین میدانهایی است که در آن هم مصرفکننده زیادی هست و هم در آن میتوانند از طریق اغواگری به جذب مخاطب مبادرت کنند. پس مجموعه این اتفاقات سبب شد که سازوکار درونی ورزش هم به سمت آنچه حرفهای شدن یا تجاری شدن مطرح میشود، حرکت کند. به عنوان مثال به تعبیر جامعهشناسان مکتب بیرمنگام در انگلستان و اصحاب مطالعات فرهنگی به خصوص کلارک، این موضوع در این کشور سبب شد که پولهای زیادی وارد شده و مالکیت باشگاههای ورزشی از دست محلات و جوامع خارج شده و سرمایهدارهای بزرگ وارد این بازار شده و در زندگی خود ورزشکار هم تاثیر گذاشت؛ در واقع ورزشکار از طبقه پایین جدا شده و فاصلهای ایجاد شد که امکان دسترسی آنها به ورزشکاران مانند قبل ممکن نبود. از طرفی اعمال نظرهایی که در گذشته ممکن بود طرفداران درباره تیم خود داشته باشند، با ظهور این سازوکار جدید ممکن نبود، چرا که مدیران به دنبال سرمایه بیشتر بودند و این سرمایه از طریق طرفداران میسر نبود. در واقع آنها شور و هیجان را به ورزشگاه میآوردند اما برای مالکان و سازوکار جدید ورزش، بیش از شور و هیجان به توان مالی و اقتصادی نیاز بود. به همین جهت کلارک و همکارانش نتیجه گرفتند که این موضوع باعث سرخوردگی بخشی از طرفداران شد و بحث هولیگانیسم و اوباشگری پیش آمد.
در واقع ورزش به نوعی توانست خود را وارد دیگر بخشها و نهادهای مهم جامعه کند؟
دقیقا. در مجموع ورزش به عنوان یک نهاد اجتماعی مدرن، در بین نهادهای مهم وارد شد؛ شاید ما خیلی از دیدگاه سیاسی نگاه کردیم و درباره بخش تندرستی و بهداشت عمومی و... صحبت نکردیم؛ در حالی که اگر ورزش گسترش پیدا کند، میتواند روی کاهش بسیاری از هزینههای دیگر تاثیر بگذارد. به همین جهت این بحث مطرح است که هر سرمایهای که در ورزش میشود در واقع سرمایهگذاری است و به کاهش سایر هزینهها کمک میکند. بهطور میانگین میگویند هر واحد پولی که در ورزش هزینه کنید، به جز سود اقتصادی آن، چند واحد از هزینههای دیگر به خصوص در حوزه آسیبهای اجتماعی و ... را کاهش میدهید. پس اینها باعث شد که دولتها به هر دلیلی برای سلامت اجتماعی یا گسترش هژمونیک خود برای تبلیغ و ترویج خود و...، تمرکز خود را بر این حوزه بگذارند.
در واقع وقتی دیدند در این میدان مناسب شرایط فراهم است، چه بهتر که برای گسترش فرهنگ خود در سطح بینالمللی بهره ببرند. در واقع در کشوری مانند قطر اهمیت میزبانی به گونهای است که از طرفی امکانات مناسبی را فراهم میکند و از طریق تبلیغات افراد بیشتری را جذب ورزش میکند، از طرف دیگر در بعد بینالمللی وقتی مبادرت به میزبانی میکند، مطمئنا آوردههای مختلفی دارد. وقتی میزبانی مسابقات مختلف از جمله المپیک و جام جهانی را بررسی کنید، میبینید که در پایان علاوه بر بحث زیرساخت و سختافزاری، یک آورده اقتصادی هم ایجاد شده و از طرفی در سطح جهانی شناسایی آنها افزایش یافته. مثلا در جام جهانی آفریقا ببینید یک شیپور سنتی داشتند که ووزلا نام داشت و صدای گوشخراشی هم داشت اما در متن فوتبال همین ابزار گوشخراش سرگرمکننده به یک نماد فرهنگی از یک کشور تبدیل شد. پس ببینید یک موضوع ساده چطور میتواند به یک نماد بینالمللی تبدیل شود. به همان میزان هم که این فرصت برای معرفی نمادها و فرهنگ و ارزشهای میزبان فراهم است، یک سویه دیگر هم هست که مربوط به اعتراض و انتقاد به آن کشور است. در خیلی موارد این اتفاق رخ داده که ورزشکارها دیدهاند که فرصت خوبی است تا انتقاد خود را در طیف گستردهای به نمایش بگذارند.
دقیقا در جام جهانی قطر به نظر میرسد همین اتفاق رخ داده که از همان ابتدا اعتراضهای مختلفی شکل گرفت تا اعتراض تیم آلمان و...
این موارد همیشه بوده اما درباره قطر خیلی زود شروع شد و به نوعی از قبل از مسابقات درباره شیوه اعطای میزبانی به این کشور و ساختوساز و... هم بود. اما در گذشته مثال بارز آن را میتوان در المپیک 1936 برلین دانست؛ جایی که هیتلر و حزب حاکم نازی تلاش کردند که انگارههای ایدئولوژی نازیسم را از طریق برگزاری این بازیها به جهان منتقل کنند. اتفاقات مختلفی هم رخ داد از جمله اینکه یک روز در مسابقه پرش طول، ورزشکار آلمانی شانس کسب مدال بود و هیتلر شخصا به ورزشگاه آمد تا در اهدای مدال حضور داشته باشد و این را به عنوان نمایش برتری نژاد آلمانها نشان دهد که البته با درخشش دونده فقید امریکایی اتفاقات دیگری رقم خورد. این کشاکش سیاسی به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم بین دو بلوک شرق و غرب افزایش یافت؛ البته شوروی و بلوک شرق تلاش بیشتری داشتند تا به این پیروزیهای ورزشی استناد کنند، دلیل آنهم این بود که در دیگر حوزهها نسبت به غرب ضعف داشتند و فکر میکردند با برتری در این حوزه میتوانند جبران کنند.
یا در المپیک مکزیکو سیتی، کارلوس و اسمیت دو دونده امریکا پس از کسب مدال برنز، روی سکو با حالت اعتراض و دستکش سیاه حاضر شدند چرا که آن دهه تحتتاثیر اعتراضهای سیاهپوستان امریکا درباره تبعیض نژادی بود که علیه این تبعیض مبارزه میکردند. حتی خود جامعه میزبان هم اگرچه امتیازاتی دارد، اما در همان المپیک 1968 مکزیک، از چند سال قبل مشخص شد این کشور میزبان است اما بسیاری از گروههای منتقد و مخالف سیاسی در جامعه اعتراض کردند که با توجه به کاستیهایی که در جامعه هست، چه ضرورتی دارد برای ورزش که یک نیاز اولیه نیست، این هزینهها انجام شود. دو سال بعد هم جام جهانی فوتبال را مکزیکیها برگزار کردند که برزیل قهرمان آن مسابقات شد.
به تعبیر جامعهشناسان انتقادی، این قهرمانی باعث شد نظامیها که آن زمان در راس حکومت بودند، عمر حکومتشان بیشتر شود چرا که این قهرمانی را مصادره میکردند و میگفتند که برای این موفقیت هزینه کردهاند. به همین دلیل است که در چند دهه اخیر دیدهایم که کشورها تلاش میکنند در ورزش سرمایهگذاری کنند. پس این میزبانی آوردههایی در داخل دارد که میتواند دارای کارکرد مثبت یا منفی باشند. در جنبه خارجی هم همینطور است که البته بیشتر به نظر میرسد این کارکردهای مثبت را شاهد هستیم و تراز مثبت در پایان بیشتر از تراز منفی آن است که به نحوه مدیریت و ساماندهی آن بر میگردد.
با این وصف این سوال پیش میآید که چرا وقتی که ما ورزشگاه آزادی را میساختیم قطر کوچکترین امکاناتی نداشت، امروز اینگونه از آنها عقب ماندهایم؟
بخش مهمی از پاسخ، در خود پرسش شماست؛ علیالقاعده این موضوع بحث پر دامنهای است که من به همه جنبههای آن اشراف ندارم اما ببینید در آن زمان، کشور ما به فاصله کوتاهی در معرض یک انقلاب قرار گرفت. یعنی مسیر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ما تغییر کرد و بعد از آن درگیر یک جنگ هشتساله شدیم. یعنی بعد از گذشت سال اول انقلاب، یک دهه مجبور شدیم هزینههای خود را در میدانهای نظامی برای دفاع از کشور و جلوگیری از هجوم بیگانه صرف کنیم. در واقع در چنین فضایی و ایدئولوژی که نسبت به ورزش بود، ورزش را تا حد زیادی به حاشیه برد و امکانات کشور صرف جنگ و دفاع از کشور شد. من یادم هست که خیلی از ورزشگاهها محل تمرین نظامیها و اعزامها بود و اگر این هم نبود، نگاه به ورزش در آن شرایط به نوعی احساس گناه را در ناخودآگاه مردم ایجاد میکرد که جوانان ما درگیر جنگ هستند و مشکلات مختلفی هست. همه اینها بر حاشیهای شدن ورزش تاثیر گذاشت و البته مدیریت کلان کشور هم باز به دلایل ایدئولوژیک، عنایت چندانی به ورزش نداشت. در واقع در سطح کلان کشور چه در قانونگذاری و چه در سطح سیاسی، ورزش خیلی مهم نیست، اما در همین زمان میبینید که کشورهای حاشیه جنوب خلیج فارس تلاش کردند تا به موفقیت برسند. من یادم هست در دهه اول انقلاب، برخی روزنامهها با یک رویکرد ایدئولوژیک این پیشرفتها را زیر سوال ببرند. من یادم میآید که یکی از ترجیعبندهای این نشریات استفاده از لفظ دلارهای نفتی بود. مدام روی این موضوع مانور میدادند اما زمان نشان داد که صرف دلارهای نفتی کارساز نیست، بلکه اتفاقا ما در زمینه هدر دادن پول در ورزش در جهان جزو بالاترینها هستیم. اینکه یک مربی را بیاوریم و چندصد میلیارد پول به او بدهیم، یعنی شما یک مربی را پیدا نمیکنید که به ایران آمده باشد و حتی اگر قراردادش هم منصفانه باشد، باز هم بیشتر از آن را نگرفته باشد، از کالدرون تا ویلموتس و استراماچونی و... همه مواردی هستند که با آن درگیر بودهایم. اگر آن دلار نفتی بود پس این چیست؟ اما آنها به کجا رسیدند و ما به کجا؟ من یادم هست اولین جرقههای پیشرفت قطر در دو دهه پیش در جام جهانی نوجوانان خورد که در آنجا نتایج خوبی گرفتند یا عربستان و بحرین و... ما همیشه تلاش میکنیم پیشرفتهای دیگران را نادیده بگیریم و با تحقیر برخورد کنیم. مثلا وقتی بحرین با ما به صورت دفاعی بازی میکند، در رسانهها مفهومی به نام فوتبال کثیف بحرینی خلق میکنیم، اما وقتی خودمان همان بازی اتوبوسی را جلوی آرژانتین بازی میکنیم، وقتی حتی میبازیم باز هم خوشحال میشویم. یعنی ببینید این هژمونی ورزش چقدر متناقض و متعارض عمل میکند که گاهی میتواند به نفع ما باشد و گاهی نه. البته به همه اینها، مدیریت کلان کشور مدیریت ورزش را هم باید اضافه کرد که باعث شد ما نتوانیم به آن شکل مطلوب پیشرفتهای مورد انتظار را داشته باشیم و از طرفی بقیه هم حسابی کار کردهاند. نمیتوان دو زمین که کنار یکدیگر هستند که یکی آباد شده و دیگری نه را با یکدیگر یکسان دانست بلکه یکی از آنها کار کرده تا زمینش آباد شده. شاید در بسیاری از عرصهها هم وضعیت همین است. من معتقدم در بسیاری از بخشهای دیگر هم مانند فرهنگ خوب عمل نکردهایم. ما امروز با نسلی مواجه هستیم که هیچکدام نه متولد و نه بزرگشده قبل از انقلاب هستند. بلکه عموما برآیند جامعهپذیری و فرهنگپذیری آنها در همین سیستم خودمان رخ داده. اگر بخواهیم با فرافکنی بگوییم که دشمن و بیگانه دخیل است، خب دشمن و بیگانه همیشه هستند اما زمینه آنها از درون شکل گرفته. همه امکانات در دست خودمان بوده و اگر جایی خلأ پیش بیاید، میتواند توسط حاشیههایی پر شود که ممکن است اصلا دلسوز ما نباشند.
چرا ورزش در کشور ما تا این اندازه سیاسی شده؟ یا به تعبیری بگوییم که با توجه به اعتراضات ماههای اخیر، خیلیها معتقدند ورزشکاران باید از تریبون خود به نفع مردم بهره ببرند، شاید بهتر است این سوال را بپرسیم که اصلا چه روندی طی شد که وضعیت به این نقطه رسید؟
من از واژه مرجعسازی و اسطورهسازی استفاده میکنم، در دو دهه اخیر به خصوص از 70 به بعد که ورزش قهرمانی در کشور ما مورد توجه قرار گرفت، ورزشکاران ما مورد توجه قرار گرفتند اما به نظر میرسد در این میزان توجه افراط صورت گرفت. یعنی آنقدر این توجه افزایش پیدا کرد که به تعبیر رولان بارت، قهرمانان ورزشی به اسطوره بدل شدند. در حالی که همه ما میدانستیم به دلیل خلأها و کمبودهای فرهنگی در بین ورزشکاران، در ادامه ممکن است این مشکلات بروز کند. وقتی ما در هر مناسبت و آیینی، به هر شکلی به خصوص در صدا و سیما، پیروزیهای ورزشی را بزرگ و قهرمانان را دعوت کرده و در هر زمینهای از آنها نظر میخواهیم و به نوعی آنها را به عنوان مرجع معرفی میکنیم، اتفاق مناسبی نیست. اصلا بحث بیتوجهی نیست بلکه بحث بر سر میزان توجه و استفاده از ظرفیت قهرمانان ورزشی با توجه به سرمایههایی است که در اختیار دارند. سرمایه یک قهرمان ورزشی تکنیک و ورزش اوست، چه بهتر که متعهد به اخلاق هم باشد اما انتظار اینکه تبدیل به مرجع فکری شود، مناسب نیست. یعنی به نوعی ما قهرمانان را در مواردی جایگزین مرجعهای فکری و سیاسی کردهایم. این اسطورهسازی و فراتر از آن، سیاسی کردن میدان ورزش، یعنی اینکه از یک انتخابات کوچک در شهرستانها تا خیلی بخشهای دیگر پای ورزشکاران به میان بیاید، مناسب نیست. به هرحال این ورزشکاران هم محبوب هستند اما این افراط در بین میدان ورزش با میدانهای دیگر، تبعاتی همچون سیاسی شدن ورزش دارد. یعنی همین کاری که ما کردیم. در همان دهه 60 در خیلی از موارد یک سیاسی را در راس یک فدراسیون میگذاشتیم و همه هم میدانستند این فرد نه تخصص و کارایی دارد و نه توان مدیریت، اما این شخص را با چند هدف در راس کار میگذاشتند تا بگویند اگر یک فرد سیاسی باشد به ورزش کمک میکنیم. البته ورزش ما هنوز هم یک خاصیت شتر گاو پلنگی دارد که مشخص نیست دولتی است، یا نیمه دولتی یا خصوصی. در همین زمینه هم مدام با مجامع بینالمللی درگیر هستیم مانند محرومیت استقلال و پرسپولیس از حضور در رقابتهای لیگ قهرمانان آسیا. بنابراین سیاسی کردن بیش از حد ورزش، نتیجهاش افزایش انتظارات است. شما خودتان مدام این قهرمان را در مناسبتهای مختلف مذهبی و ملی و شادی و... در معرض دید گذاشتهاید. در برخی موارد اشکالی ندارد که از چهرههای مقبول استفاده شود همچون بعضی مجالس نیکوکاری و... اما استفاده بیش از حد و افراطگونه نه در توان ورزشکار است و نه در درازمدت در بر همان پاشنه میچرخد. یک زمانی هم هست که بین دولت و ملت مانند چند ماه اخیر چالش پیش میآید و در چنین شرایطی میبینید که بخشهای قابل توجهی از جامعه، متناسب با همان فضاسازی از ورزشکار انتظار دارند.
یک گزاره هم مطرح است که عامه مردم میگویند ورزشکار از مردم محبوبیتش را گرفته پس باید در کنار آنها باشد.
دقیقا، به نوعی که میگویند ما از تو حمایت کردیم، میلیاردی پول میگیری و شهرت و محبوبیتت را مدیون ما هستی اما چرا در کنار ما نیستی و اگر حمایت نمیکنی در مقابل ما هم قرار نگیر. البته در بسیاری از موارد هم ممکن است اینطور نباشد اما با توجه به وضعیت، اتفاقاتی رخ میدهد که این شائبه را در اذهان تقویت میکند. در واقع وقتی فضا هیجانی میشود و شور و هیجان بر جامعه غلبه میکند، اینجا کنشهای غیرمنطقی خلق میشود که ممکن است در دو طرف ماجرا خشونت، درگیری و... ببینید. ممکن است مثلا بگویید فلان حرکت ورزشکار توهین به من است اما در حقیقت اینطور نباشد و ورزشکار بگوید به تبع نقشی که دارم، بخشی از کار من تحت نظر حاکمیت سیاسی است و نمیتوانم کار خود را انجام ندهم. یعنی به نوعی این فضای نقد و اعتراض درست در جامعه ما ساماندهی نشده.
برخی سعی میکنند دوگانه تیم ملی- تیم حاکمیت را به جامعه القا کنند، نظر شما چیست؟
من به جام ملتهای آسیا که در ایران برگزار شد که ایران با رژیم صهیونیستی به فینال رسیدند و ایران به مساوی برای قهرمانی نیاز داشت اشاره میکنم. اگر آنجا هم میخواستید اینطور نگاه کنید، قاعدتا از پیروزی ایران نباید خوشحال میشدیم و باید آن را شکست نظام سیاسی میدانستیم. اما اتفاقا در آن زمان شرایط به گونهای بود که نیروهای مذهبی و ملی از پیروزی تیم ایران بیشترین استفاده را کرده و حتی به تبلیغی علیه نظام سیاسی تبدیل شد. چون آن زمان ما تنها کشوری بودیم که اسراییل را به رسمیت میشناختیم و الان برعکس. در حالی که در آن زمان خیلی از کشورهای فعلی اسراییل را به رسمیت نمیشناختند و خیلی کشورهای عربی حاضر به بازی مقابل آنها نشدند. اما آن زمان آن بازی به نفع نیروهای مذهبی و ملی ما تمام شد. با این وجود غیر از آن در مورد سیاسی شدن ورزش معتقدم در یک پویش دیالکتیکی ممکن است گاهی به ضرر خود تمام شود و گاهی نه تنها ورزش باعث محبوبیت سیاسیون نشود بلکه باعث زیر سوال رفتن خود ورزشکار هم شود. به نظرم در شرایط چالشی این موضوع برعکس است و مردم انتظار دارند که وقتی بین ما و دولت و نظام سیاسی مشکلی پیش آمده، ورزشکار کنار نظام سیاسی نایستد و با آن عکس بگیرد. البته این را به عنوان نماد میگویم. هرچند تیم در آستانه اعزام این کار را انجام داد و رویه غیرمعمولی هم نبود. در آستانه یک رویداد بینالمللی، کارگزاران نظام سیاسی جلسهای برای مشایعت و بدرقه تیمها میگذارند. اما در این شرایط نه تنها نتیجه مناسبی نداشت بلکه شاید نتیجه عکس داد و به عقیده خیلیها باعث باخت ایران مقابل انگلیس شد. البته من از نظر فنی اشراف چندانی ندارم اما در همین هم جای بحث هست؛ مگر ما انتظار داریم مقابل انگلیس چه نتیجهای بگیریم؟ البته شاید مردم شکست به این شکل را انتظار نداشتند و شاید آن هم اگر در این شرایط نبود، اینقدر تحقیرآمیز جلوه نمیداد اما در این شرایط چالشی، تلاش میشود تا از هر چیزی به سود خود و ضرر دیگری استفاده شود. وقتی حاکمیت بهشدت پیروزیهای ورزشی را برجسته و مصادره میکند، باید به فکر این هم باشد که وقتی جایی شکستی رخ دهد، این باخت به ضررش تمام میشود. من فکر میکنم در وضعیت فعلی این اتفاق که در بازی با انگلیس بود، تحتتاثیر عاملهای وضعیتی و شرایط فعلی بود چرا که در شرایط عادی، فکر نمیکنم هیچ شهروندی از باخت تیم ملی خوشحال شود.
آیا میتوان این گزاره را پذیرفت که عدهای زمین ورزش و فوتبال را برای بیان اعتراض خود در نظر گرفتهاند؟
وقتی من به عنوان یک پژوهشگر به اتفاقات اخیر نگاه میکنم، ورزش در شرایط فعلی به میدانی برای فرافکنی اعتراضات سیاسی تبدیل شده و مردم به دنبال بیان اعتراضات خود هستند، رسانهها که در اختیار نیستند یا با محدودیت مواجهند؛ پس به هر ابزاری که برای بیان اعتراضاتشان مناسب باشد دست میاندازند؛ به خصوص الان که یک میدان بینالمللی است. وقتی ما هم در جام جهانی 1998 امریکا را بردیم، مقامات سیاسی ما با هیجان زیاد واکنش نشان دادند که بد نیست و یک افتخار است، اما باید به این نکته هم توجه داشت که ممکن است در جای دیگری و در رویدادی مشابه، نتوانیم برنده شویم، پس آنجا میخواهیم چه بگوییم؟ پس شک نکنید اگر از نمادسازی ورزش به نفع سیاست بهره برده شود، در جایی هم میتواند به ضرر خود باشد. ماهیت ورزش هم همین است و اگر قرار باشد یک تیم همیشه قهرمان شود، برگزاری جام و... بیمعنی است پس نباید خیلی به این دلخوش کنیم. ضمن اینکه معتقدم در چنین فضایی که امکان گفتوگو بسیار ضعیف است و شاهدیم از همکاران رسانهای و ورزشکارها و... گروهی را دستگیر کردهاند، پس طبیعی است که گروهی دست به رفتارهایی مازوخیستی بزنند. وقتی شرایط اینطور میشود و فضا هیجانی است، یکی از کنشهای احتمالی رفتارها و کنشهای خودویرانگرانه است که طرف میداند خودش هم آسیب میبیند اما میگوید چون من نیستم و کل این نظم موجود در معرض آسیب قرار میگیرد، پس ممکن است ناراضی هم نباشد، مانند همین نتیجه فوتبال ایران با انگلیس که فرد واقعا طرفدار تیم ملی است اما میداند وقتی پیروزی رخ دهد میدان سیاست آن را مصادره میکند، پس الان که با سیاست مشکل دارد پس با آن مخالف است. در پایان هم من امیدوارم شرایط بهتر شود و باب گفتوگو باز شود چرا که معتقدم سرکوب اعتراض مردم میتواند یک مسکن مقطعی باشد اما در آینده با شدت بیشتری فوران خواهد کرد.
دیدگاه تان را بنویسید