۱۲۲ سال پیش در چنین روزی:
«سلطان صاحبقران» ترور شد
ناصرالدین شاه قاجار که به مدت پنجاه سال در مقام پادشاهی ایران قرار داشت، توسط میرزارضا کرمانی با شلیک چند گلوله در زیارتگاه حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) ترور و کشته شد.
اعتمادآنلاین| خاقان پیشخدمت شاه میگوید: «وقت ظهر ناصرالدین شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاکم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون کردن مردم بپردازند چنانکه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچکس را منع از ورود نکنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم.
شاه قصد زیارت کرد.
صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید، بعد زیارت بیایید، شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت، ناهار یکساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد.
شاه وارد بقعه شد طوافی کرده طرف پایین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست، صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینک زده بطرف زنها نگاه میکرد، از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن که ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی به عنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد تقریبا یک شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر کاغذ عریضه بلند شد.
همین قدر شاه مجال کرد که گفت: «حاجی حسنعلیخان مرا بگیر» حاج حسینعلیخان و یکی دو نفر دیگر از پیشخدمتان که نزدیک بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بیحس شد.
شاه را بردیم در اطاق معروف به مقبره ولیعهدی که خیلی نزدیک به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی کشیده دیگر نفس نکشید...»
روایت دکتر شاه
در کتاب وقایع دارالخلافه درباره ترور ناصرالدین شاه چنین آمده است: «... در ضلع جنوب غربی بقعه حضرت عبدالعظیم تجلی شاهانه با تیر قضا مصادف آمد و صدای تپانچه به فضا پیچید... » دکتر شیخ در ادامه مطلب تعریف میکند: «... یک مرتبه صدایی مثل اینکه یک صندوق آهنی خالی را از بالای بام پرتاب نمایند [،] شنیدیم ... لحظاتی بعد دیدم مجدالدوله آمد دستم را گرفت و به داخل اطاقی هدایتم کرد. احدی در حرم نمانده بود. مواجه با اتابک شدم که میگفت: بارکالله دکتر روزبه روز لیاقت و هنر است. شاه را حال بیاور...شاه روی زمین دراز کشیده بود.
کنار شاه نشستم. نظرم به جوراب نخی سفید شاه افتاد [،] دیدم خون روی جوراب پای چپ شاه است. به ناچار از زیر شلوار شاه به ساق پای او دست بردم تا جائی که مقدور بود و دست من به بالا میرفت. جریان خود را از قسمت بالای پا احساس کردم [،] از کنار پهلوی چپ خون را تعقیب کرده بین دندههای چپ در محل قلب انگشتم فرو رفت. با کمال تأمل انگشت خود را چندین بار داخل و خارج و میان قلب را امتحان کردم. مطمئن شدم که قلب به کلی از کار افتاده و شاه قطعاً و حتماً مرده است. از جیب شاه دو دستمال سفید بیرون کشیدم.
یکی را در همانجا داخل کردم تا خون بیرون نیاید. به اتبک آهسته گفتم قربان: قلب به کلی از کار افتاده و شاه مرده است، نظر به اینکه چاکر نمکخوار شما هستم. در عالم دولتخواهی عرض میکنم از حرم بیرون نروید و بعد مانند حاج میرزاآقاسی از همین جا به کربلا بروید. اتابک سیلی محکمی به گوشم نواخت و بدون تغییر و آهسته گفت: «معراج نرو »
و باز فریاد کرد: دکترجان روز به روز لیاقت و هنر است. تمام ترقیات تو امروز است. زود شاه را حال بیاور. تبر به پای شاه خورده، کاری کن شاه حال بیاید. بعد از خوردن سیلی اتابک تازه بیدار و هوشیار شدم و کاملاً درسم را روان و حفظ کردم و مشغول مالش پهلو و پای شاه گشتم و لباسهای او را مرتب کردم و فریاد زدم: قربان الحمدالله حال قبله عالم جا آمده »
چرایی ترور
درباره انگیزه میرزا رضا کرمانی برای قتل ناصرالدین شاه مسائل مختلفی مطرح شده است؛ برخی قتل ناصرالدین شاه را به سیدجمالالدین اسدآبادی نسبت میدهند، برخی قتل شاه را توطئه دولت انگلیس و عثمانی میدانند و برخی معتقدند که صدراعظم وقت یعنی علیاصغرخان امینالسلطان در این قضیه نقش داشته است.
اما برخی دیگر مهمترین علت و انگیزه میرزا رضای کرمانی برای قتل ناصرالدین شاه را ظلم و ستمی میدانند که او در دوران زندگی خود با آن مواجه شد؛ در دوران کودکی پدرش بر اثر ظلم و تعدی حاکم ناصری کرمان مجبور به ترک شهر و دیار خود شد، در دوران جوانی کامران میرزا ابتدا برای پرداخت پولی که حق میرزا بود او را تحقیر و آزار کرد و سپس با سندسازی علیه او، سالها او را به زندان انداخت، در زندان نیز شرایط سخت و دشواری را پشت سر گذاشت... همه این مشکلات بعلاوه شرایط بسیار بد اقتصادی و اجتماعی جامعه باعث آن شد تا خانوادهاش از هم بپاشد و با کورانی از مشکلات و مصیبت زمانه روبرو گردد.
منبع: تاریخ ایرانی
دیدگاه تان را بنویسید