بعد از طلاق زنم با خواهرش ازدواج کردم اما..
مرد میانسال از شکستهایی که در زندگیاش خورده میگوید و توضیح میدهد چگونه دو خواهر او را در گرفتاریها غرق کردند.
انتخاب اشتباهم در ازدواج موجب شد زنی همه اموال و داراییهایم را با خودش ببرد و خواهر او نیز با به اجرا گذاشتن مهریهاش زندگی مرا دگرگون کند. اکنون نیز ...
به گزارش خراسان مرد 45 ساله با بیان این که در مخمصه عجیبی افتادهام و نمیتوانم مسیر درست زندگی را بیابم به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 20 سال قبل عاشق یکی از بستگان دور پدریام شدم و به طور پنهانی با او ارتباط داشتم اما هیچ گاه جرئت نمیکردم درباره او با خانوادهام حرفی بزنم چرا که از نظر اقتصادی و موقعیتهای اجتماعی فاصله زیادی با یکدیگر داشتیم. پدر شیما مردی معتاد و بیکار بود به همین دلیل مادرش در خانههای مردم کار میکرد تا هزینههای زندگی را تامین کند اما پدر من تاجرفرش بود و در زمینه صادرات فعالیت میکرد.
مادرم نیز از خانوادههای سرشناس مشهد بود که به همین دلیل هرکدام از خواهران و برادرانم از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار بودند. من هم که در یکی از رشتههای زیرمجموعه پزشکی تحصیل کرده بودم دریکی از مراکز درمانی مشهد مشغول به کار شدم اما به هیچ وجه نمیتوانستم از ازدواج با شیما چشمپوشی کنم. من عاشق شده بودم و قصد داشتم به هر طریق ممکن از شیما خواستگاری کنم. خلاصه دل به دریا زدم و مانند فیلمهای سینمایی موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم. پدر و مادرم حیرتزده به من خیره شده بودند چرا که هیچ گاه تصور نمیکردند روزی از چنین دختری خواستگاری کنم. پدرم مرا نصیحت کرد که این عشق و عاشقیها فرجام تلخی دارد ولی من هم مانند خیلی از جوانهای دیگر این حرفها را خرافات میدانستم و معتقد بودم فقط عشق و دوست داشتن برای زندگی مشترک کافی است! بالاخره با همه کشمکش های خانوادگی با شیما ازدواج کردم و دو سال بعد نیز زندگی مشترکمان در حالی آغاز شد که من سعی میکردم همسرم هیچ گونه ناراحتی روحی یا مشکل مالی نداشته باشد.
با آن که هفت سال از ازدواج مان می گذشت اما هنوز صاحب فرزندی نشده بودیم به همین دلیل مدام همسرم را نزد پزشکان متخصص می بردم و به مراکز مهم ناباروری در کشور مراجعه می کردم. در عین حال اجازه نمی دادم کسی از اطرافیانم همسرم را سرزنش کند یا با نیش و کنایه سخنی در این باره بگوید چرا که برخی از اطرافیانم همواره ضعف اقتصادی و اعتیاد پدر شیما را به رخش می کشیدند و این گونه او را تحقیر میکردند. در میان این فراز و نشیب های زندگی بالاخره همسرم باردار شد و زندگی ما رنگ و بوی شیرینی به خود گرفت. در این سال ها من با کمک پدرم خانه، خودرو و ویلای شخصی خریدم و به مناسبت تولد پسرم یک خودروی شاسی بلند خارجی هم به شیما هدیه دادم. این درحالی بود که اسناد همه اموالم را به نام همسرم ثبت کرده بودم و همین موضوع حسادت بسیاری از اطرافیان مان را برانگیخت. در این شرایط گوشی های هوشمند به بازار آمد و کاربران از طریق شبکه اجتماعی وایبر و لاین با یکدیگر در ارتباط بودند. من هم بلافاصله گران ترین نوع گوشی را برای همسرم خریدم اما چند ماه بیشتر از این موضوع نگذشته بود که متوجه شدم شیما با پسر غریبه ای در شبکه اجتماعی وایبر آشنا شده که چند سال از خودش کوچک تر است. زمانی که به همسرم اعتراض کردم با خونسردی به چهره ام خیره شد و گفت دیگر مرا دوست ندارد و می خواهد از من جدا شود.
ستونهای زندگیام را لرزان می دیدم به همین دلیل نزد سیما رفتم که خواهر بزرگ تر شیما بود. او از شوهرش طلاق گرفته و با دختر کوچکش که همسن پسر من بود زندگی می کرد.سیما که گویی از همه چیز اطلاع داشت رو به من کرد و گفت: آن ها مدتی است با هم ارتباط دارند اما من نمی توانستم این ماجرا را بازگو کنم. وقتی سخنان سیما را شنیدم دیگر به جدایی از شیما مصمم شدم چرا که فهمیدم این زندگی همان طور که پدرم گفته بود فرجامی نخواهد داشت. خیلی زود شیما را طلاق دادم و او هم مدتی بعد با همان پسر غریبه ازدواج کرد و چون فرزندم خردسال بود نخواستم او را از مادرش جدا کنم ولی یک روز پسرم با همان لهجه شیرین کودکانه اش در یک تماس تلفنی به من گفت که شوهر مادرش او را کتک زده است. بی درنگ به خانه سیما رفتم چرا که پسرم بیشتر اوقات نزد خاله اش بود و با دختر او بازی می کرد. آن شب از سیما خواستم فرزند مرا نزد خودش نگه دارد و اجازه ندهد دیگران او را کتک بزنند، این گونه بود که رفت و آمدهای من به خانه سیما بیشتر شد و در این میان فهمیدم او به من علاقه مند شده است. من هم که قصد داشتم از شیما انتقام بگیرم خواهرش را با مهریه 114 سکه بهار آزادی به عقد خودم درآوردم، با آن که شیما همه اموال و دارایی مرا با خودش برده بود، سعی کردم سیما در آسایش باشد و مورد سرزنش خواهرش قرار نگیرد اما یک هفته بعد شیما متوجه ماجرا شد و شبانه به خانه خواهرش آمد و با ما درگیر شد تا حدی که چاقوکشی کرد و دست مرا برید، در این گیرودار خانواده شیما هم به کمک او آمدند و مرا کتک زدند و در محل کارم نیز آبروریزی به راه انداختند. بعد از این ماجرا سیما هم به شهر دیگری رفت و مهریه اش را به اجرا گذاشت ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) بررسی های کارشناسی درباره این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
این منطقه طبرسی مشهد خیلی جای خوفناکیه