روایت مهاجرانی از گلایه پیرمرد گرگانی: «تا آخوندا با هم خوب نشوند مملکت درست نمیشود»
عطاالله مهاجرانی به نقل از یک پیرمرد نوشت: حاج آقا! تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمیشود!
«وآن می که در اینجاست حقیقت نه مجازست!» عنوان یادداشت سیدعطاءالله مهاجرانی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده:
سفر یک ماههام در نجف اشرف رو به اتمام است. هنگامی این مقاله را میخوانید که به لندن بازگشتهام. از فضای حقیقی به فضای مجازی بازگشتهام! به تعبیر قرآن مجید: «یعْلمُون ظاهِرًا مِّن الْحیاهِ الدُّنْیا وهُمْ عنِ الْآخِرهِ هُمْ غافِلُون ﴿الروم: ٧﴾ بسیاری از مترجمان قرآن کریم، آخرت را روز قیامت و جهان بازپسین، ترجمه کردهاند. معنای جهان دیگر، میتواند در همین دنیا تفسیر شود. میتوان در همین جهان نیز در آخرت زندگی کرد. از زندگی مجازی دنیایی که «متاع قلیل» است، به زندگی حقیقی جهانی که غنی است و «دارالقرار» است، راه یافت. میتوان در همین جهان در بهشت بود و بهشتی بود. کسانی که در فضای مجازی مانند توییتر (ایکس!) حضور دارند. جهانی را تجربه میکنند که جهان مجازی است. برخی افراد با نام و نشانهای مستعار حضور دارند. گاهی نامها زنانه است و در پس هویت نام زنانه، مذکری نشسته است و گاه برعکس. زبانها به آسانی آلوده میشود. به ارزشهای دینی و اخلاقی و حتی ملی اهانت میکنند. تعداد دنبالکنندگان صفحات گاه جعلی و مجازی است. تعداد لایک هم همینطور. شما از این دنیای مجازی به دنیای حقیقی نجف اشرف سفر میکنید و امواج کاروانهای هموطنان از سراسر ایران را میبینید، با آنها همسخن و همنوا میشوید، وارد دنیای حقیقی شدهاید. کسی نام مستعار و حضور مستعار ندارد. چشمانی که از برق اشک میدرخشد. صداهایی که آرام است. چهرههایی که آنقدر آشنایند که با خود میگویید: «این پیرمرد چقدر شبیه پدرم هست، یا شبیه عمو نبی! آن خانم چقدر شبیه مادرم چادر به سر کرده و آرام حرف میزند.» بعد از نماز صبح و مغرب و عشا، در حرم مقدس علوی، با افرادی که کنار هم نشستهایم، حرف میزدم. از استان مرکزی و یزد و تبریز و گرگان و اصفهان و کاشان و تهران و... فرصت طلایی برای برداشتی واقعی از ملت ایران. ملت حقیقی! نمونههای گفتوگو:
یکم: پیرمرد هشتاد ساله به نظر میرسید.
ـ از کدام شهرید؟ از گرگان. آیتالله نورمفیدی حال و احوالشان خوب است؟
بله ایشان امام جمعه گرگان هستند، اما حاج آقا! تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمیشود! میپرسم: چرا؟
برای اینکه آقای نورمفیدی در اینجا نماز جمعه میخواند. با دست گل قالی را نشان میدهد، این طرف هم، درست چسبیده به گل، به نقطهای روی قالی اشاره میکند، نماز جماعت میخوانند. خوب مسلمان! مگر ایشان امام جمعه نیستند. از زمان امام که امام جمعه بودند، چرا کنار نماز جمعه، نماز جماعت میخوانید!
دوم: از لهجهشان پیداست، اهل کاشانند و روزگارشان خوب است! به فردی که کنار دستم نشسته و دعا میخواند. فرد دیگری که اندکی جوانتر است، پیداست هم کارواناند، میگوید: زود باش برویم!
ـ کجا برویم از اینجا بهتر!
به شام نمیرسیم!
خب، نرسیم. یک شام کمتر! سلام و علیک کردم. گفتم در قرآن مجید این آیه هست: «والّذِین آمنُوا أشدُّ حُبًّا لله!» انسان با ایمان با همین شدت عشق و دوستی زندگی میکند. از هر امر دیگری صرفنظر میکند. شام و ناهار مرسوم، به جای اینکه حال او را خوش کند، فضای ذهن و توجه او را غبارآلود یا خاکآلود میکند.
ای دریغا لقمهای دو خورده شد
چشمه حکمت از آن افسرده شد
گرم با من دست میدهد و دیدهبوسی، بخشی از آیه سوره بقره را که برایش خواندم، تکرار میکند.
حقیقت زندگی همین هموطنانی هستند که انگار هزاران بار صیقل خوردهاند، سادهترین لباسها را پوشیدهاند، با لهجههایی به رنگ هر گوشه و کناری از ایران حرف میزنند. نجف مثل دریای متلاطم است که لحظهای آرام نمیگیرد، صدای دعا و نیایش و برق اشک و زمزمههای عاشقانه و عارفانه همیشگی است. همان کوثر است! از کدام سرچشمه این چنین امواج انسان میجوشد و جام چشمان لبریز اشک میشود؟!
تو دیگه حرف نزن